امیدوارم خوشتون بیاد❤
وارد خونه شد در رو پشت سرش محکم بست، خواهر کوچکترش جیغی کشید و گفت:«چته باران؟؟ »
باران با این که حالش بد بود لبخندی زد و گفت:«آبجی گل من هیچی نشده! »
نسترن(اسم خواهر) :«من نپرسیدم چی شده گفتم چته، تو عادت نداری به سوالاتی که نپرسیدم جواب بدی. حالا بگو چی شده؟؟ »
صدای سیما(اسم مادر) حرفشونو قطع کرد:«به به باران مامان چطوره؟؟ »
و بعد باران رو بغل کرد.
باران که از قطعی مکالمه خوشحال بود با لبخند گفت:«من باید برم یه دوش بگیرم لباسمو عوض کنم برم، سفارش دارم. »
و بعد از پله ها بالا رفت.
نسترن:«حالش بد بود مامان! »
به محض اینکه رسید توی اتاقش شماره ی سم رو روی گوشیش دید*سم عشقم*با دو قلب قرمز.
باران که اصلا عادت نداشت جواب تلفن سم رو نده وقف نکرد و جواب داد:«چیکار داری؟؟ »
سم:«ببین من تو رو دوس.. »
باران:«بهت گفتم بسه، بزار به نبودت عادت کنم چون اگه عادت نکنم خیلی بد میشه؛ نپرس چرا! »
و بعد قبل از اینکه سم حرف دیگه ای بزنه گوشی رو قطع کرد.
آه بلندی کشید و از روی تخت پاشد قبل از اینکه به سمت کشوها بره شماره ناشناسی روی گوشی دیده شد!
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
پارت بعدی گیه ؟؟؟
دو پارت دیگه گذاشتم❤❤
عاااا مرسییییی
عالی بود❤
نه همه چی عالی بود