14 اسلاید صحیح/غلط توسط: 🔥Kipper انتشار: 4 سال پیش 268 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خیل خب خیل خب ،، میدونم خیلی تنبلی کردم سر این پارت 😅..ولی الان که میبینی تایید شده و اره..داستانای دیگه هم یادت نره ها!!
این داستان : بعد ها
میبل : دیپررررررر ،، منو از دسته این بیپر لعنتی نجات بده 😭 ،، نمیخواستم ازدواج کنم اونم...با اون روانی 🤬 ،، دیپررررررر... یهو بیپر پاشو کوبید به در و وارد شد : سلام به عروس خوشگلم میبل ،، ملکه من چه حسی داری ،، بعد بیپر دسته میبل رو گرفت و گفت : که با من ازدواج کردی ؟ . میبل دستش رو کشید : تو منو به زور به عقده خودت در آوردی ،، پس بهت بگم از اتاقه من گمشوووووووووووووو برو بیروننننننننننننن!!!!... جیغ میبل اینقدر بلند بود که بیپر با صورت خورد به سالن . بیپر : وحشیییی وحشیی . میبل : داداشم میاد منو نجاتتت میدهه ای روانیییی 😭 . کیپر : چه حنجره ای داره لامصب ،، کر شدم . ویپر : چیییی؟! . کیپر : میگم کر شدم . ویپر : چییییی؟! . کیپر : میگم کر شدممممم . ویپر : چی میگی ؟ نمیشنوممم . کیپر : چیییی؟! . ویپر : چیییی؟! . کیپر : چیییی؟! . پیشه دیپر و بقیه ،، دیپر : احساس کردم ،، صدای جیغ کر کننده میبل رو شنیدم . استن : منم . سوز : من نشنیدم.
بیل : شاید بخاطر خرابی جو فکر کردین صدای میبله سوز : فقط میگم جلوتون رو مراقب باشین . همه : چرا؟؟؟ . سوز : چون...داریم تصادف میکنیم . همه رو کردن به جلو و داشتن برخورد میکردن به یه تخته سنگ گنده معلق . همه همو بغل کردن و فریاد میکشیدن : نههههههههههههههههههههه ؟!... متاسفانه خوردن به اون تخته سنگ و از هم جدا شدن و افتادن به داخل اعماق اون سیاهچاله ها . دیپر : از این همه اتفاقات بدم میاددددددد!!!!... بعد دیپر با مخ خورد رو زمین دیپر : آی سرم ،، من کجام؟...اینجا یه شهر بزرگ و خاکستریه ،، هیچکس هم این طرفا نیست.دیپر بلند شد . دیپر : من از بقیه جدا شدم ،، بهتره هر چه سریعتر از این شهر خارج شم ، ولی..چجوری اومدم اینجا ؟؟ ممکنه یه پورتال به یه دنیای دیگه باز شده باشه ؟؟ هرچی هست من ازش خوشم نمیاد ، اصلا خوشم نمیاد 😬
دیپر آروم توی شهر قدم زد ،، آهای ، مردم..کسی اینجاست ؟؟ اتمسفر شهر خیلی مه آلود و خاکستری بود . انگار یه بمب غم روی شهر ترکیده بود.
پیستتت ،، دیپر : تو کی هستی ؟؟ ناشناس : اگه زیاد اینجا بمونی اونا میان. دیپر : منظورت چیه ؟؟ ناشناس : وای اونا منو پیدا...دیپر : پیستت ، صدا کجا رفتی ؟؟ ، یهو یه مرد قد بلند ( همینی که تو تصویر بالا هست) اومد کنار دیپر و گفت : گم شدی بچه جون ؟ دیپر : یا خداااا تو دیگه کی هستی ؟؟ مرد : اسم من زِک هست.دیپر : اسم عجیبی داری ولی منم دیپرم ، زِک : از آشناییت خوشبختم بچه جون (زِک دست زد به بدن دیپر و گفت : تو مال این طرف ها نیستی..درسته ؟ ) دیپر : اره ، من از آسمون افتادم اینجا..(اینم بگم زِک ، کور هست ) زِک : اره ، تو از یه بعد دیگه اومدی ، خوش اومدی به این بعد ، میدونم خوش آمد گویی ساده ای هست ولی اره..دیپر : عجب ، حالا ببینم چرا اینجا اینقدر ساکت و مرموزه ؟ زِک : مردم اینجا به طرز عجیبی ناپدید شدن..اتفاقات تلخی افتاده ادامه ندم بهتره ،، راستی بیا تا خونمو بهت نشون بدم 😌🏚 ،، دیپر : تو که کور هستی چطور راه خونتو بلدی ؟ زِک : خب..این یه تواناییه...(زِک و دیپر به راه افتادن تا به خونه کثیف و درب و داغون زِک رسیدن) زِک : بابت آشفتگی اینجا معذرت میخوام.انتظار مهمون نداشتم.دیپر : امم زِک تو چیزی در مورد ۷ نشانه شنیدی ؟ زِک : نخیر ، فقط شاید خواستت اونی که واقعا هست نیست ،، دیپر : منظورت چیه🤨 زِک : بیخیال !! بیا روی این پتو بخواب.دیپر : ممنون
(دیپر ۳ ساعت خوابید و با یه صدا از خواب پرید) دیپر : *خمیازه* زِککک ؟ تویی ؟ ، دیپر هیچ جوابی نگرفت ، زِک شوخی بسه ، تو آشپزخونه صدای باز و بسته شدن کابینت اومد ، دیپر : من دیپر پاینزم و تو هر کوفتی که هستی من باهات مقابله میکنم..ناگهان یک دختر بچه اومد از اشپزخونه بیرون و گفت : س_سلام ( مخشصات بعدا) دیپر : صبر کن ببینم صدات آشناس..تو همون صداهه بودی ، دختر : ا_اره ، دیپر : اسم من دیپره ، اسم تو چیه ؟ دختر : من ۱۳ هستم ، دیپر : سنت رو نمیگم ، اسمت 👤 ، ۱۳ : اسم من سیزدهه ، اسم عجیبیه ولی اره ، دیپر : ببینم تو توی آشپزخونه زِک چیکار میکنی ؟ ۱۳ : خب این شهر به کلی نابود شده و فقط اندکی کمی از مردم فرار کردند ، منم اینجا توی اشپزخونه اون زندگی میکنم و ته مونده غذاهارو میخورم.دیپر : ولی چرا خودتو ازش مخفی میکنی ؟ ۱۳ : من از آدم بزرگا میترسم ، دیپر : نگران نباش..وقتی زِک رسید خونه تورو به اون معرفی میکنم 🙂 ، ۱۳ : مادرم همیشه میگفت نباید به غریبه ها اعتماد کرد ،، و من نه به تو و نه اون زِک اعتماد ندارم ، لطفا بهش نگو تو آشپزخونش زندگی میکنم ، و دیگه سراغ منو نگیر ،، دیپر : صبر کن ، ( ۱۳ رفت و مخفی شد ) دیپر : خیل خب ، بیخیال
بیل : دیپرررر ، استنن ، اون یارو خپل ،،، کجایییننن ،، وووووزززز 🥶🥶🥶 اینجا خیلی سسسسرددههه ،، کلی برف اومده ، چجوری از اینجا سر در اوردم خدا میدونه..مطمعنم تا دو دقیقه دیگه میشم یخمک مثلثی..وزززززز 🥶 هی!! اونجا یه کلبس !!!!! ( بیل دوید و رفت تو کلبه ) بیل : ببخشید مزاحمت میشم ، اه بدجنسیم کجا رفت ،، یا اجازه میدی اینجا بمونم یا از روزگار محوت میکنم 😈😈 (یهو یه پیرزن از روی یه مبل بلند شد ، بیل : م ، م مادربزرگگگ میوللل!!! میول : سلام صد و چهاردهمین نوه ام ،، بیل : مادربزرگ شما اینجا چیکار میکنین ؟؟ طبق گفته مامانم تو مردی ،، میول : اون زر میزنه ، در اصل وقتی داشتم با پدربزرگت سر کمپوت یا بیسکوییت مادر بحث میکردم اعصابش خورد شد و منو توی این بعد یخی فرستاد.صبر کن ببینم ، تو چجوری اومدی به این بعد ،، بیل : شاید وقتی من و بقیه پرت شدیم هر کدوممون تو یه بعد دیگه رفت ، میول : حالا نگران نباش نوه گاگولم بیا یکم چای یخ زده بخور ☕🧊 ، بیل : نمیشه چای گرم باشه ؟؟ میول : مامان و بابات لوس بارت اوردناا!! بگیر بخورش وگرنه با استفاده از کیف مامانبزرگی پرتت میکنم از خونه بیرون 😡 بیل : چشممم من گوه خوردم همین الان چای سرد رو میخورم 🥶 ، میول : افرین 😊
استن : اخ..امممن کجام ؟ عه!!! اینجا که پاریسه !!! همیشه دوست داشتم یه فلافی تو پاریس بزنم 🤩 ها؟ اون دوتا ادم چی میگن بالا سقف خونه مردم ؟ اون بابایی که اونجاس شبیه اون ابر شرور های کمیک های سوزه ،، عه!!! زدنش ،، الان یه پروانه سیاه هم سفید کردن ،، بخدا زمان ما این نبود ، همش برفک تلوزیون خوشیمون بود ، بگذریممم...این بیل و دیپی و سوزی کجان ؟ بزار برم تو این مغازه شیرینی پزی ازشون پرس و جو کنم ،، استن : سلام مخلصیم !!! اقای دوپن : سلام چه شیرینی میخواین ؟ استن : شیرینی کیلو چنده !! ببینم شما یه مثلث پرنده یه چشم ، یا یه خپلی که روی بلوزش علامت سواله ، یا یه بچه خرخون که روی کلاهش علامت درخت کاجه ندیدین ؟؟ اقای دوپن : نه ما فقط مشتری هارو دیدیم که صف میکشن 😊 استن : ببینم اینجا مدرسه ای چیزی هست ، اخه دیپی عمویی علاقه زیادی به مدرسه داره شاید توی این پاریس عجیب غریب رفته یواشکی مدرسه چه میدونم ،، اقای دوپن : اره یه مدرسه اونطرف هست که دختر من مرینت هم توش ثبت نام کرده ،، استن : او ممنون از همکاریت عسلی 😁
مدیر مدرسه : داستان بافیات تموم شد ؟ استن : نه..خب ادامش رو بگم بعدش من گفتم : چرا میخوای پول ندی عسلی و... مدیر مدرسه : باشه بابا تو خوبی..اگه سرایدار مدرسه شی ولمون میکنی ؟؟ استن : ایولللل من آرزو داشتم سرایدار شم و به پچ پج های بچه های دبیرستانی گوش بدم و از یه طرف شاید دیپر عمویی هم تو این مدرسه باشه (: ،، استن : قبوله 👍🏻
فردا صبح...مرینت : بعد من بهش گفتم نه بابا چطور ممکنه اینطوری باشه آلیا : پس عجب احمقی بوده 😂 ، استن : سلام عسلیا !!!! آلیا پچ پچ کرد : شنیدم این سرایدار جدید مدرسست و خیلی پیرمرده رو مخیه تورخدا به لباس و اون کلاه دست خرچنگ مسخرش نگاه بنداز ، استن : دارم میشنوم آلیا جان ، آلیا : اسم منو از کجا میدونیی!!!! استن : عمو اسی همه کارست ،، و شما مرینت دوپن چنگ ،،، مرینت : چیه ؟ استن : میدونم به آدرین علاقه داری..مرینت : نه..نه نه بابا اصلا شمطسمس نه نه حالم خوبه 😁 ، آلیا : تو اینارو از کجا میدونی ؟ استن : ۱۰ دقیقه نیست سرایدارم ولی کل اطلاعات رو از دانش آموزا فهمیدم ،، خب عسلیا خداحافظ من برم یکم این ور و اون ور جارو بزنم 😁
استن : جارو جارو اییی جاروووو ،، خب من آدم فضولیم بزار ببینم تو کمد این بابا جانمون مرینت چی هست ،، خب این چرته ، اینم چرته ، تو کیفش چیه ، دو تا گوشواره ؟ بزار بزنم به گوشم تا ببینم بهم میاد.(یهو یه جرقه زد و تیکی اومد) تیکی : تو کی هستیی!!! تو حق نداری از معجزه گر لیدی باگ استفاده کنی ، استن : ببین کوچولوی ناناز من تو سه تا ایالت مختلف تحت تعقیبم ، از بچگی دزدی کردم حتی از پدر خودم ، سر کل مردم رو شیره مالیدم و یه دستگاه رو راه اندازی کردم که میتونست دنیارو نابود کنه بخواتر برگشتن برادر خرخونم..پس دزدین یه گوشواره که تورو ظاهر میکنه اصلا واسه عمو اسی کاری نداره 😌 ، تیکی : عمرا بتونی بگی دختر کفشدوزکی آماده !! استن : همین الان اینو گفتم و لباس اسی کفشدوزکی شد و تیکی رفت توی گوشواره ،، استن : خب..لیدی باگ اسم مسخره ایه واسه من.. اها!!!! عمو باگ بهترین اسمه ،، و الان دقیقا چه غلطی کردم ؟؟
در زمان های بسیار قدیم در قرون وسطا...پادشاهی خسیس زندگی میکرد به نام "ریچارد" پادشاه ریچارد خیلی مردم رو اذیت میکرد و میگفت : هرکی مالیات نده میکشیمش و کلشو میزاریم رو نیزه !! ،، ولی یه روز ماهیگیر پیر اون قلمرو میره واسه سید ماهی..اسم اون ماهیگیر "بابا ماهیگیر" بود ،، بابا ماهیگیر : امیدوارم امروز ماهی های قرمز و خوش رنگی سید کنم تا بتونم اونو تو شهر بفروشم ،، او !!! فکر کنم امروز یه کوسه بفروشم 😋🦈 ،، بیا بیروننن کوسهههه ( بابا ماهیگیر زوررر زد و یه قالب یخ بزرگ از آب اومد بیرون 🧊 ) بابا ماهیگیر : اینم شانس مایه..انتظار کوسه داشتیم که یه قالب یخ بدرد نخور اومد بیرون 😶 خب باید شکر گزار بود همینو ببرم خونه شاید به یه دردی خورد
( بابا ماهیگیر اون قالب یخ رو برد خونش ) بابا ماهیگیر : عه! این که یه انسانه تو یخ !!!!! باید ببرمش جلو آتیش 🔥 بابا ماهیگیر دو دقیقه رفت یکم هوا بخورع و وقتی برگشت دید که...بابا ماهیگیر : مثل اینکه از یخ اومدی بیرون پسرم..سوز : وای من کجام ؟ دیپر یا بیل یا آقای پاینز کجا هستن ؟ بزار با گوشیم به اقای پاینز زنگ بزنم..بابا ماهیگیر : اون مکعب نورانی چیه دیگه ؟؟ سوز : وای نه!! مثل فیلما من اومدمم به زماننن قدیممممم
دیپر توی شهر خاکستری ، بیل توی سرزمینی که مامانبزرگش تبعید شده ، استن توی بعد میراکلس ، سوز داخل قرون وسطا...همشون رفتن تو یه بعد خاص..آیا میتونن برگردن به بعد خودشون ؟
14 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
18 لایک
افتضاح بود
جالب بود^^
ممنون
من پروفم رو عوض کردم
همونی بودم که میگفتم بعدیو ننویسی میام تو خوابت
فعلا تا چن ساعت از این که بیام تو خوابت محرومی😐💔😂😂😂
قیافه این یارو پروفایلت آشنا میزنه
متاسفم رفیق ولی در ورودی ذهن و خوابم رو با چسب ۱ ۲ ۳ پوشوندم 😂
1_عکسه پروفایلم الستور تویه هازبین هتله یا به قوله خودشون شیطانه رادیویی
2_نگران نباش داداش من عینه روح میام رد میشم😂😂
1_ اها حالا فهمیدم کیه
2_برای ورود روح ها هم قفل گذاشتم (:
پس چیکا کنم؟😕😟😲
آها
بیا دست بده بیام تو ذهنت😂😂😂
معلومه که دست نمیدم XD
Thanks😁
کیپر ببین چقد طرفدار داری😂😂😂
عجب اوضاعی ،، با قدرت کیپریتم در افق محو میشم 😐😂
خیلی باحال و خنده داره
یه نگاه به تست منم بیندازید لطفا
ممنون و باشه
کارت عالی بود
کاترین:چی میگی؟ میبل کرم کرده
من:جانننن؟
کاتربن:ههههاااا؟ چی بلغور میکنی؟
من:چچچییی؟
(و تا نصفه شب ادامه دارد)
😂😂😂
از خنده پوکیدم
عالی بود
ممنون
عالییییییییییییییییییییییی
ممنونم
عالییییییییییییییییی بود
ترکیدم از خنده🤣🤣🤣
خیلیی ممنونم میبل (:
وای خدا مردم از خنده عالی بود
مممنووونن آرها