پارت هفتم داستانم با رعایت تمامی شئونات :)
*آنیا*
از سه روز پیش، که دامیان قصدش برای پیدا کردن مخفیگاه پدرش را بهم گفته ،خواب به چشمم نیومده. او دقیقا تو تله ای افتاده که پدرم پهن کرده...با اینکه این ماموریت من هم هست، ولی باز هم نمیتونم از اتفاقی که قراره برای او و پدرش بیفته، خوشحال باشم...
دامیان به من اعتماد کامل کرده... حتی با جریان عکس ها...به خودم لعنتی فرستادم و از تخت بیرون اومدم.
چند تا تماس بی پاسخ از او داشتم...نمیتوانستم جوابش را بدم وقتی میخواست گزارش چیز هایی که کشف کرده را بده. امروز دوباره مدرسه داشتم و قطعا با او رو به رو میشدم...نفس عمیقی کشیدم و کیفم را برداشتم... پیش به سوی یه تغییر بزرگ...باید بهش بگم...کل ماجرا رو...
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
30 لایک
👌🏻
هورااااا بعدییییی
😊😍😍😍😍
پارت دوش کجاس؟؟
منتشر شده
عالییییی بود
#تا پارت بعد رو نبینیم آروم نمیگیگیریم
#تا پارت بعد رو نبینیم آروم نمیگیگیریم
زود باششش پارت بعد تا نکشتمتتتتتتتتت
اوه اوه
چشم امروز می نویسم خخخ
دوست دارین آخرش خوب تموم شه بد؟