
سلام عسلای من میدونم دیر شد ببخشید سعی میکنم امروز پارت زیاد وارد کنم کامنت و لایک فراموش نشه کپی ممنوع برو که بخونی

فردا صبح از دید مرینت : از خواب پاشدم و رفتم و یه دوش گرفتم رفتم پایین و با لوکا کلی حرف زدم قرار بود لوکا امروز بره خیلی ناراحت بودم قرار بود دوباره تنها بشم که یهو زنگ خونه رو زدن یکی از خدمتکارا درو باز کرد رزیتا بود اون برگشته بود از دیدن من تعجب کرد
رزیتا : خانوم شما اینجا چی کار میکنید ...فکر میکردم شب میاین من : خب داستانش مفصله بعدا میگم رزیتا: پس با اجازتون من برم من :باشه برو لوکا : خب دیگه مرینت منم میرم کاری نداری من : به همین زودی داداش بمون دیگه لوکا : نه عزیزم ببخشید
و اومد و یه بوسه ی کوچیک به گونه زد و رفت ....باز هم تنها شدم مثل همیشه رو کاناپه نشستم و tv رو روشن کردم یه فیلم عاشقانه میداد شروع کردم به دیدم که یهو همه چی تاریک شد ( بیهوش شد ).................................چشامو باز کردم نور زیادی به چشام میخورد نمی تونستم کامل چشمام رو باز کنم که رزیتا رو خیلی تار دیدم صداش برام خیلی واضح نبود بعد از ۱۰ دقیقه کاملا متوجه میشدم ........... رزیتا: خانوم ...خانوم من : اینجا کجاست ؟؟ رزیتا : اینجا بیمارستانه آروم بلند زدم سرم به دستم بسته بودن من : برای چی اینجاییم رزیتا:خب راستش رفتم تو اتاقم و لباسم رو عوض کردم اومدم پایین شما روی کاناپه نشسته بودید اما خیلی تند تند نفس میزدید بعد هم بیهوش شدید .........منم شما رو اوردم
من : لوکا خبر داره رزیتا : نه نگفتم گفتم شاید ناراحت بشه من : خوب کاری کردی که یهو پرستار اومد تو و گفت پرستار : خانوم دکتر حالتون خوبه من : اره ممنون .. راستی دکتر آلیا اینجاست پرستار : بله الان مگم میاد من :باشه ممنون ... رزیتا تو هم میتونی بری من حالم خوبه با آلیا می یام رزیتا : چشم خانوم هرچی شما بگید پس خدانگهدار
من :فعلا بعد از پنج دقیقه آلیا هنوز نیومده بود به سرم نگاه کردم تموم شده بود اونو از دستم جدا کردم و خواستم پاشم وقتی پاشدم سرم دوباره گیج رفت داشتم میو فتادم که آلیا منو گرفت و گفت آلیا :هی دختر مگه تازه تموم نشد خودت میدونی که من :اووو اره ببخشید آلیا :خیلی خب حالا چی شد چرا یک دفعه این طوری شدی من : نمی دونم داشتم فیلم نگاه میکردم .....نکنه ...... آلیا :نکنه چی من " هیچی هیچی مهم نیست آلیا :راستی سوغاتی من چی شد
من هم همه چی رو بهش گفتم آلیا :اشکال نداره اما دفعه ی بعدی باید بیاری ها یادت باشه من با خنده ؛باشه یادم می مونه آلیا :خیلی خب خانوم دکتر شیفت منم داره تموم میشه وایسا باهم بریم نیم ساعت دیگه من برم به مریضام یه سری بزنم فعلا من :خیلی خب باشه وقتی آلیا رفت ننم آروم پاشدم و رفتم سمت آزمایشگاه و آزمایش دادم چون ی حدس هایی میزدم بعد از دادن آزمایش قرار شد دو روز دیگه بیام و جواب رو بگیرم بعد هم رفتم آلیا هم آماده بود سوار ماشین آلیا شدیم و رفتیم سمت عمارت من : آلیا بیا تو آلیا :نه مرسی میرم خونه مامانم منتظره من :باشه هر طور راحتی پس فردا میبینمت آلیا "باشه خداحافظ بزن صفحه بعد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ثنا جون مثل همیشه باحال
عالی بود اجی
مرسی اجی