خب دوستان شرمنده خیلی طول کشید اما جبران میکنم
دکتر گفت باید بیارینش بیمارستان و قط کرد از زبان مرینت درد سرم بیشتر و بیشتر میشد باشه قبول بخیش باز شد خون آمد این همه درد دیگه چیه کم کم داشتم هوشیاریم رو از دست میدادم از زبان مارسل به مارتین گفتم برو ماشین بیار که یهو الیا گفت چه خبره( با داد)گفتم بعدا میگم شما هم میتونید بیاید که گفت معلومه میایم مرینت بلند کردم چشماش باز بود بزور راه رفت بردمش تو ماشین پارچه ای که رو سرش بود خودم گرفتم و رو سرش فشار میدادم
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
ممنون بابت نظراتتون پارت بعد در حال برسیه
خیلی ممنون
عالی بود بعدی لطفا
داستانت عالی بود ادامه بده
عالی بود زود بعدی رو بزار ❤️❤️🙏🏻🙏🏻🐞🐾
عالی خیلی منتظر بودم
خواهش میکنم پارت بعد هم زودی منتشر میشه