پارت چهارم داستانم با رعایت تمامی شئونات😘
*آنیا*
با ترس دَر زدم... یعنی پدر با دیدن دامیان چه واکنشی نشان میداد؟ آب دهانم را قورت دادم. از پشت در حس کردم که حرکتی آمد. پدر چشمش را روی چشمی دَر گذاشت. دَر به سرعت باز شد. پدر فریاد زد:«تا الان کجا بودی؟ دخ...» ناگهان با دیدن دامیان ساکت شد. به تپه تپه افتاد:«او...اون!» مادر به دادمان رسید:«لوید؟ چی شده؟» وقتی او هم دامیان را دید همین شکلی شد. گوش هایم سرخ شده بودند. پدر خودش را جمع و جور کرد:«ام... دخترم... مهمونت رو معرفی نمیکنی؟» سرفه ای کردم:« آمممم... بله...ایشون دامیان هستن... دامیان دزموند. هم کلاسی جدیدم که لطف کرد و منو رسوند خونه.» صدای قورت دادن آب دهان پدرم را شنیدم. ناگهان دختری مو بور، سرش را از در بیرون آورد:«اینجا چه خبره؟» تا دامیان را دید زمزمه کرد:«دزموند؟؟!» مادر حرف او را ماست مالی کرد:«بله بله... درست شنیدی ایوا ! ایشون آقای دامیان دزموند هستند...» این بار نوبت من بود که آب دهانم را قورت بدهم... دامیان همچنان حالت گیجی داشت. رو به پدرم گفت:«از ملاقات تون خوشبختم اقای فورجر...» دستش را جلو آورد تا دست بدهد...
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
50 لایک
👌🏻ارزش خوندنو داشت همه ی پارت هاش
آریگاتوووو😍
عرررررر عالیییئیی
😍😍
عالیی بود 💖💖
عالیییییی بود
لطفاً پارت بعدی رو هم بزار 🙃
مرسییی
هنوز ننوشتم :)))