9 اسلاید پست توسط: pishi انتشار: 1 سال پیش 133 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
Every story has an end, so when will the end of my story come
_مامان داستان امروز چیه؟
_خوب گوش بده خودت متوجه میشی
_بازم ک درمورد تک شاخا نیست؟
_نه نه خیالت راحت این دفعه موضوع مورد علاقته (:
...داستان برمیگرده به صد ها هزار سال پیش حتی قبل از بوجود اومدن اولین نسل حیات اون موقع زمین خالی خالی بود و تنها موجودات زنده اونجا پری ها بودن دنیای اون پری ها جایی بود ک الان بهش میگیم آسمون اسم دنیاشون دنیای عجایب بود توی دنیای عجایب شهر های زیادی بود ولی این شهر ها دو قسمت بودن شهر های تاریکی پری ها و موجوداتی که با جادوی سیاه بدنیا میومدن باید به شهر های تاریکی میرفتن و اونجا پر از هیولاهای خطرناک و پری های بدجنس بود ولی نصف دیگه ی دنیاشون آنقدر زیبا بود ک حد نداشت پری ها به هم کمک میکردن و اونجا فقط جای پری ها و موجوداتی بود با جادوی عادی متولد شدن داستان ما هم درمورد یکی از این پری هاس...
راوی:۱۳ آپریل ساعت ۲ نصفه شب بود او با صدای گریه یه بچه بیدار شد بالاخره دخترش بدنیا اومده بود وزیر با صدای دخترش بیدار شده بود از شادی داشت اشک میریخت و با سرعت تمام پله هارو تا بیمارستان قصرش میدوید ولی چی شد؟ چرا وقتی دخترش رو دید خنده از لبش محو شد؟ چرا همسرش داشت اشک میریخت؟ اون دختر با جادوی سیاه بدنیا اومد ولی از طرفی اون نمیتونست به بقیه اون بچه رو نشون بده چون ممکن بود هرچی ک داره رو از دست بده و از طرفی هم نمیخواست دخترش رو با این سن کم به شهر های تاریکی بفرسته یعنی باید چیکار میکرد؟
وزیر آلیس(دخترش) رو مجبور میکرد هر هفته یک لیوان از اون معجون تلخ رو بخوره تا موهاش رنگ عوض کنن و بتونه بره به مدرسه، آلیس میدونست ک اگ با ناراحتی اینکار و انجام بده پدرش دعواش میکنه پس همیشه لبخند میزد و اون معجون رو سر میکشید اون یجورایی مجبور بود خود واقعیش نباشه (در حال حاضر آلیس ۵ سالشه)
...هفت سال بعد...
امروز ۱۳ آپریل تولد آلیس بود آلیس الان دوازده ساله شده بود ولی برعکس تمام بچه های همسنش که عاشق تولد بودن و روز تولدشون خوشحال بودن اون ناراحت بود تمام لبخندهایی ک میزد تقلبی بود چون اون زندگی خوبی نداشت از وقتی ۶ سالش بود فردای تولدش میرفت و از توی باغ کنار قصرشون گل میچید و می برد توی مکان مورد علاقه ی مادرش میزاشت و
همونجا سر یه پله مینشست و گریه میکرد اون یجورایی دیگه کاملا افسرده شده بود 《من فقط یه بچم》جمله ای ک هرروز تکرار میکرد وقتی به یاد این میافتاد ک داره با تمام وجود سعی میکنه تا با تمام سختی ها کنار بیاد ولی از طرفی دعوا ها و داد کشیدنای پدرش که هر روز تکرار میشد اون حتی وقتایی ک حالش خوب نبود هم مجبور بود بره پیش مربیش تا رفتار درباری رو یاد بگیره ولی با اینکه کارشو درست انجام میداد مربیش اونو تنبیه میکرد بعضی وقتا دلش میخواست جیغ بکشه ولی یک اشراف زاده هیچ وقت نباید صداش رو بالا ببره پس...
روزها گذشت و آلیس بزرگتر شد آلیس ۱۵ سالش شده بود چند روز دیگه باید به قصر پادشاهی میرفت و اونجا به تحصیل ادامه میداد ولی این خبر چندان خوشی نبود برای وزیر چون در ورودی قصر طلسمی بود که تمام طلسم هارو باطل میکرد پس آلیس نمیتونست با موهای سفید وارد شه و وقتی هم موهای مشکیش دیده می شد وزیر همه چیزش رو از دست میداد و به جرم فریب کاری به حبس میرفت پس باز هم وقت این بود ک تصمیم های سخت بگیر
(این تصویری ک میبینید عکس بابای آلیسه همون وزیره)
(اسم وزیر جورج هست و فامیلش ویلسون هستش)
جورج تصمیم خودش رو گرفته بود و میخواست آلیس هم بفرسته پیش مادرش تا یه وقت جایگاهش رو از دست نده پس آلیس رو صدا کرد
بعد از ۵ دقیقه دوباره صداش زد و منتظر موند کم کم داشت نگران میشد چون باز هم هیچ جوابی در یافت نکرد بار سوم چند تا از خدمت کاراش رو فرستاد دنبالش نیم ساعت گذشت خدمتکارا با دست خالی برگشتن و وقتی اومدن به وزیر خبری دادن و وزیر فهمید که ..
گایز اگ دوست داشتید لایک کنید تا پارت دومش رو هم پست کنم و اینکه لایکا به ده تا برسه پارت ۲ میاد (: اگر ایده ای چیزی هم دارید حتما تو کامنتا برام بنویسید با تشکر
9 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
33 لایک
دوستان نمیدونم چی شد ولی بعد از اسلاید ۳ باید یه چیز دیگه میبود ک تو پست بعدی میزارم(:
قشنگ بود استعداد نویسندگی داری اما خیلی زود زود و خلاصه میری جلو
این پارت و خلاصه نوشتم چون میخواستم سریع برم سر اون سناریویی ک تو زهنمه (:
هر چی هم باشه بازم این همه جلو رفتن خوب نیست
بالاخره بریمممم واسه پارت دووووو
عالی بود💚یه جورایی تو داستان غرق شدم
عکس اسلاید 4 چقدر شبیه بچگی های منه🗿
💜💜
قشنگ بود ♡👌🏻
مرسی♡