قسمت دوم داستانم با رعایت تمامی شئونات:)
*دامیان*
سرم پایین بود و به فکر فرو رفته بودم... که ناگهان چیزی محکم بهم خورد و هردویمان پخش زمین شدیم...
چشمانم را باز کردم و دیدم فردی رویم افتاده... یه دختر مو صورتی... با دستپاچگی از رویم کنار رفت:«ببخشید!» کیفش را که روی زمین افتاده بود برداشت و وسایل بیرون ریخته را داخلش گذاشت... به چهره اش خیره شدم. دستانش میلرزید و چشمان سبزش قرمز شده بودند... گریه کرده بود. در گذاشتن وسایلش کمک کردم. دختر صورتش را با آستینش پاک کرد:«من...معذرت میخوام... جلومو ندیدم...» از جاش بلند شد. حتی نگاهمم نکرد... برعکس تمام دخترانی که تا به حال دیده بودم، اصلا توجهی به من نداشت... کیف را روی دوشش انداخت و دوباره به راه افتاد...
حس عجیبی داشت... آن دختر چیز متفاوتی داشت، ولی نمیفهمیدم آن چیز، چیست...
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
54 لایک
فوق العاده بودد💜💜
خیلی خوب می نویسییی:))))💚💚
مررررررررررررررررررسی
خیلی عالی 😍😍😍😍😍😍
آریگاتووو
عالی بود
اریگاتووو
خییلیییی خوب بود :)))💕
مرسی مرسی
پارت یک هنوز در بررسیه خخخخ :|
باحال بود ادامه بده💖💖💖