
امیدوارم خوشتان بیاید

امروز هم مثل روز های دیگر بود از خواب بیدار شدم و آماده شدم به سمت خانه تینا ( کسی که باهاش پیمان بسته ) حرکت کردم تینا آماده رفتن به جایی بود تعجب کردم تینا وقتی صورتم را دید گفت امروز یک جلسه هست باید برویم گفتم باشه به سمت محل جلسه حرکت کردیم وقتی رسیدیم همه بودن ( منظور از همه فقط ۴ نفر هست که آنها کنترل امنیت شهر را به دست دارند و تینا به دلیل اینکه مبارز خوبی هست در این جلسه شرکت می کند ) خب جلسه شروع می شود و بعد از نیم ساعت حرف زدن جلسه تمام و تینا از جلسه خارج می شود وقتی می رویم بیرون گفت نظرت درباره تسکی چیست ؟( تسکی مدیر یک شرکت است که در بازار سیاه کار می کند ) گفتم مشکلی باهاش نداریم ولی فعلا مشکل اصلی ما سدیکو ( سدیکو می خواهد جنگ راه بیاندازد ) هست گفت سایکو ( اسم من هست ) نباید سدیکو را بکشی
تینا می دانست اگر دست من به سدیکو برسه به دلیل تنفری که ازش دارم حتما می کشمش رو به تینا کردم و گفتم: چرا انقدر مخالف کشتن سدیکو هستی ؟ گفت : من نمی گم تنفری که داری اشتباه هست فقط می گم بزار قانون حساب سدیکو را برسه اینطوری مادرت خدا بیامرزت ( سدیکو مادر سایکو را کشته ) راحت میشه که تو دستت را به خون آلوده نمی کنی رسیدیم به خانه و من هم به سوی قبر پدر و مادر رفتم
وقتی به گذشته نگاه می کنم در یک شب میسر زندگی من عوض شد من قبلا با مادر و پدرم سر یک سفره غذا می خوردیم حالا بدون آنها تنهایی غذا می خورم سایکو به خودش آمد و
ببخشید عین فراموشکار ها یادم رفت کجا را نوشتم اهان خب بحث بین من و سایکو به اتمام می رسد و می ریم سراغ بقیه داستان سایکو از دور صدای پا می شنود سرش را بر می گرداند و وقتی او را می بیند از تعجب چشم هایش گرد می شود سایکو: امکان نداره باورم نمی شه این اینجا چکار داره بدنش از ترس و تعجب و تنفری که به آن شخص دارد خشک می شود
ببخشید که داستان را اینجا تمام می کنم آخه به دلم افتاده یکم سادیسمی بازی در بیارم راستی یک چالش دارم در سوال بعد جواب چالش را داخل کامنت ها بگید
چالش: به نظر شما کی پشت سر سایکو بود لطفا جواب را کامنت کنید ممنون
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام ممنون
سلام عزیزم عالی بود
چالش:سدیکو