
...Her retrun again فصل اول/ پارت مکمل.
قبل از شروع رمان: پارت مکمل از زبون هیچکس نیست و برای دادن اطلاعات بیشتر به ماست. من روند نویسندگیم همیشه اینجوری بوده اگر فکر میکنید اضافیه بگید که حذفش کنم(اطلاعات زیادی رو از دست میدید). این پارت آخر از فصل اوله و از پارت بعد فصل دوم شروع میشه. *درضمن درمورد دیر شدن متاسفم، چندبار رد شده. ناظر عزیز لطفا رد نکن ، من ناظرم خودم به قوانین آگاهم.
اسنیپ عصبی پشت میزش نشسته بود، زمان مثل برق و باد میگذشت. *نگاهی به ساعت انداختم، ساعت 2 و 30ـه! لعنت به این کابوس که خوابو از چشمام گرفته. فکر کنم نیاز به یه گشت زنی شبونه دیگه دارم. *بلند میشم و ردامو میپوشم و چوبدستیم رو داخل جیبم میذارم. در اتاق با صدای جیر کوتاهی باز میشه، اسنیپ از اتاق خارج میشه و به سمت در میره، خیلی ناگهانی نگاهی ریز به مبل انداختم ولی لیلی روی مبل نبود. _*به مبل نگاه کردم ولی دختر بچه نبود، یه لحظه نگران شدم، اگر به اتاقش رفته بود متوجه میشدم. پله ها رو دوتا یکی بالا رفتم و نزدیکی در اتاق رسیدم. اگر اشتباه کرده باشم چی؟ الان وقت ریسک نبود، در رو باز کردم و....
درکمال تعجب دختر تو اتاق نبود بجاش یک زن رو به پنجره باغ ایستاده بود، موهای بلندی داشت که به رنگ نقره ای بود و رگه هایی از سورمه ای موهاشو رینت داده بود، پوست سفید و تقریبا رنگ پریده ای داشت و پیرهن سفید و بلند به تن داشت که اندامش باریکش رو قشنگ تر میکرد. با همون نگاه اول فهمیدم کیه اخمی کردم...
_سیلور مون؟ اینجا چه غلطی میکنی اونم نصفه شب؟ *برمیگرده و با خنده بزرگ که رو لب داشت به من میخنده: به به سوروس عزیز دل! کی میخوای یاد بگیری من اسم دارم و تو نباید هرلقبی خواستی رو من بزاری؟ *چشمامو تو حدقه میچرخونم: خیلی خب، لیانا. نگفتی اینجا چیکار میکنی؟ _اووووم، خوب شد خودت اومدی چون تصمیم داشتم بیام دیدنت، میخواستم درمورد یه مسئله مهم باهات صحبت کنم. *همزمان با صحبتش به سمت مبل میره.
تو؟ حرف مهم؟ جوک نگو دختر! *اخم میکنه: احمق پرکلاغی! کاملا جدیم! *روی مبل لم میده و دامن پیرهنش تا رونش بالا میره. *صورتم قرمز میشه و به نقطه نامشخصی خیره میشم: حالا هرچی لباستو درست کن، الان ناظرای تستچی گیر میدن. عین بز نگام کرد: ناظرای چی چی؟ خل شدی برادر؟ _چیزه، نه اشتباه شده، پاشو لباستو درست کن. قهقهه ای میزنه: هنوزم که چشم پاکی بچه! خیلی باشه. *دستاشو تکون میده لباسش تا روی قوزک پاش پایین میاد.
_خب حالا بگو. *با چشم های یخیش زل زد بهم: سوروس مسئله خیلی جدیه. ماه نگرانه. _مگه چیشده؟ _اتفاقای اطراف تو گیج کننده است. *دست به سینه ام گذاشتم ابرومو با حالت همیشگی بالا دادم: بنظرم قبل از گفتناین چرندیات بگو چیشده یهو رفتی؟ *آه عمیقی میکشه و به من نگاه میکنه: اولین بار دیدارمون یادته؟ تو بخاطر دعوای پرر و مادرت رفته بودی روی تپه زیر درخت موردعلاقت، من داشتم اون اطراف قدم میزوم که دیدمت، یادته بهت گفتم تو به مدرسه جادوگری میری و جادو یاد میگیری ولی چیزی که من یاد میگیرم یه هدف خیلی والا تره؟ یادته کی دیگه به دیدنت نیومدم؟ همون شبی که از لیلی جدا شدی، تو به من پرخاش کردی، البته من ناراحت نشدم ولی تو از نظر فنی اجازه نداشتی به جانشین ماه توهین کنی من رفتم و حالا که به مقام نگهبان ماه رسیدم میتونم برگردم، من اومدم چون یک سیاهی در اطراف توعه، سیاهیی که تو رو در گذشتت نگه میداره. _و اون سیاهی چیه؟ _متاسفم نمیتونم بگم، ولی تو نباید اون سیاهی رو نابود کنی، باید به یک سفیدی تبدیلش کنی. *بازیگوش میخنده که فقط من میفهمم منظورش چیه: یا شایدم باید قرمز/نارنجیش کنی، میفهمی که چی میگم؟ _اون مرده، درموردش حرف نزن. *شونه بالا میندازه: هرطور مایلی. _تو کمکم میکنی؟ _حتما! به زودی با دیدنت میام. _باشه، لیلی ایوانزم برگردون. _عه، فهمیدی کار منه؟ _احمق که نیستم، فقط تو اینکار رو میکنی. *میخنده: باشه اخمالو خان، میفرستمش همینجا. *به سمت پنجره میره و پنجره رو باز میکنه: خیلی قشنگه ها، خوب اینجا رو نگه داشتی. منتظر جواب من نموند و بدون خدافظی محو شد، ثانیه ای بعد دخترک تو اتاق، روی تخت صورتیش به خواب رفته بود...
اینم پارت مکمل، امیدوارم لذت برده باشید. از این به بعد داستان بطور کلی از زبون هیچکس نیست تا ماجرا بهت توصیف بشه، و هرروز یک پارت تحویل میدم. همین.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
زنه نمونه ی بارزی از یه سری از طرفدارای اسنیپه:sob::joy:
زنه دوست بچگی سوروسه حوصله ندارم بنویسم ماجرای داستان خیلی طوللنیه
بعد اینوجزو داستاناییه که قبلا مینویستم
اصلا مدل نوشتنم خوب نبود اون موقع و نثرم ضعیف بود
باه باعههههههههه
ولی هنوزم طرفدار داره
ممنون
اس پنج من تمام فکرای جهان اومد تو سرم
چرا😂
گفتم الان پا میشه میگیره...اهم
تو نسخه اصلی بله
بیوت قسنگه
لیلی اومدییییی؟؟؟؟
بعلییی
دلمون برات تنگ شده بوددددد
پارت بعدو نمیدی؟
پارت نوزده داستانمو خوندی؟
نه فعلا
کلی درس دارم
درحال نوشتنم✅
اشکال نداره
ما پارت جدید میخواهیم
حالا همه باهم : ما پارت جدید میخواهیمممم
چاکریم.
لیلی،پارت بعد رو کی میزاری؟!
نوشتم، رد شد😑 ولی امشب دوباره مینویسم
مرسی.
طبق معمول فوقالعاده بود👍🏻👍🏻😏
تشکر. رمان تو چیشد؟ من فسیل شدم برادر.
ببخشید بزودی 🙃
تشکر.
عالی بود
در انتظار پارت بعد...
تشکر.
ناظر بودم
تشکر✋️🌿
اشکال نداره داستان منم رد شده...
هعی...
سلام
من یه کاربر جدیدم^_^
به حمایت نیاز دارم توی بخش کیپاپ فعالیت میکنم♕
ولی هیچی فالور ندارم♕
حمایت؟ ☆
____________♕____________
ادمین ببخشید برای تبلیغ
تستت عالی بود3>
پین شم؟