13 اسلاید صحیح/غلط توسط: آتری انتشار: 1 سال پیش 16 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
شرلوک هولمز { د-ر-ن-د-ه باسکرویل } نویسنده : سد ارتور کنان دویل پارت 3 : سر چارلز چگونه م-ر-د
دکتر مورتیمر که خواندن داستانش را تمام کرد ، نگاهی به شرلوک هولمز انداخت . قیافۀ هولمز بی حوصله بود .
دکتر مورتیمر پرسید : « داستان را جالب ندیدید؟»
هولمز گفت : « شاید از نظر گرداورندۀ داستان های ترسناک کودکانه جالب باشد . »
دکتر مورتیمر روزنامه ای از جیب دیگر در اورد .
« خب ، اقای هولمز ، حالا اجازه دهید چیزی را که 3 ماه پیش نوشته شده برایتان بخوانم . از روزنامه محلی دونشایر و درباره م-ر-گ سر چارلز باسکرویل است .
توجه هلمز جلب شد . دکتر مورلیتر بنا کرد به خواندن : « م-ر-گ ناگهانی سر چالز باسکرویل سبب اندوه بسیاری در ناحیه شده است . گرچه فقط 2 سال بود که در باسکرویل هال بسر می برد ، اما همه دوستش می داشتند . سر چالز در خارج به سر می برد و همانجا ثروتمند شد . برگشته بود تا ثروتش را صرف مرمت باسکرویل هال کشتزار ها و دهاتش کند .
دهاتش کند ، چون ساختمان ها و زمین ها وضع بدی داشتند . ا. با همه دوست و گشاده دست بود و در قبال تنگ دستان بخشنده .
گزارش رسمی مرگش همۀ اتفاقی را که افتاد شرح نمی دهد . اما اصلا نباید موضوع ق-ت-ل را مطرح کرد . سر چالز به مرگ طبیعی مرد و داستان های عجیبی که مردم دربارۀ م-ر-گ-ش می گویند ، درست نیست . دکتر جیمز مورتیمر ، دوست و پزشکش ، می گوید از مدتی پیش قلبش ضعیف بود .
نکات ساده است . سر چارلز هر شب قبل از خواب برای قدم زدن به باغهای باسکرویل هال می رفت . جای دلخواهش جاده ی بود بین دو رج پرچین وار درخت های سرخ دار ، یعنی کوچۀ سرخ دار معروف باسکرویل هال . شب چهارم ژ وئن برای قدم زدن و فکر کردن و کشیدن سی-گ-ا-ر همیشگی اش به انجا رفت . قرار بود سر چارلز روز بعد به لندن سفر کند ، و باریمور ، سرپیشخدمتش ، چمدان هایش را
بسته بود . شب به نیمه رسید و باریمور از برنگشتن سر چارلز نگران شد و به جستوجوی او رفت . در هال را باز دید .ان روز بارانی و نمناک بود ، بنابر این باریمور رد پای سر چارلز را در کوچه دید . در نیمه را کوچه دروازه ای است که به خلنگزار می انجامد . نشانه های بود که سر چارلز مدتی انجا ایستاده است .باریمورد رد پا را تا اخر کوچه دنبال کرد . در همین جا بود که ج-س-د سر چارلز پیدا شد .
باریمور می گوید در رد پا چیزی جلب توجه می کرد . گفت که بین دروازه خلنگزار و ته گوچه تغییر کرده است . تا دروازه خلنگزار رد پاهای سر چارلز کامل و مشخص بود . پس از گذشتن از دروازه ، فقط جای پنجه پا دیده می شد .
مردی به نام مورفی که در کار خرید و فروش اسب است ، در زمان مرگ سر چارلز چندان از انجا فاصله نداشت . او ابجو فراوانی نوشیده بود ، اما میگوید فریاد ها را شنیده است . اطمینان ندارد که از کجا به گوش رسیده است .
دکتر مورتیمر را برای معاینه ی جنازه خواستند . هیچ نشانه ای نبود که سر چارلز به قتل رسیده باشد ، اما دکتر مورتیمر نتوانست صورت دوستش را بشناسد .
باریمور می گوید در رد پا چیزی جلب توجه می کرد . گفت که بین دروازه خلنگزار و ته گوچه تغییر کرده است . تا دروازه خلنگزار رد پاهای سر چارلز کامل و مشخص بود . پس از گذشتن از دروازه ، فقط جای پنجه پا دیده می شد .
مردی به نام مورفی که در کار خرید و فروش اسب است ، در زمان مرگ سر چارلز چندان از انجا فاصله نداشت . او ابجو فراوانی نوشیده بود ، اما میگوید فریاد ها را شنیده است . اطمینان ندارد که از کجا به گوش رسیده است .
دکتر مورتیمر را برای معاینه ی جنازه خواستند . هیچ نشانه ای نبود که سر چارلز به قتل رسیده باشد ، اما دکتر مورتیمر نتوانست صورت دوستش را بشناسد . صورتش یکسره مسخ شده بود . اما مرگ بر اثر سکتۀ قلبی اغلب چنین حالتی را در پی دارد .دکتر مورتیمر که جسد را معاینه می کرد ، دریافت که همین بلا به سرش امده است . قلب بیمار سر چارلز از کار افتاده و همین موجب مرگش شده بود .
همه امیدوارند که بزرگ جدید خاندان باسکرویل هر چه زود تر به هال بیاید . کار نیک سر چارلز باید ادامه یابد .
بزرگ جدید خاندان باسکرویل سر هنری باسکرویل است ، البته اگر هنوز ز-ن-د-ه باشد و وکلا بتوانند پیدایش کنند . او پسر برادر کوک سر چارلز باسکرویل ایت که چند سال پیش م-ر-د-ه است . مرد جوان در ایالات متحدۀ امریکا به سر میبرد . وکلای باسکرویل می کوشند با او تماس بگیرند و این خبر بهجت اثر را به او بدهند .
»
دکتر مورتیمر روزنامه را دوباره در جیب گذاشت و گفت : « اینها نکات رسمی م-ر-گ سر چارلز است . نکاتی است که همه می دانند ، اقای هلمز . »
هلمز گفت : « متشکرم که اطلاعاتی از این پروندۀ جالب به من دادید ، دکتر مورتیمر . در زمان م-ر-گ او این خبر را خواندم ، اما از جزئیات ان اطلاعاتی نداشتم . روزنامه نکاتی نوشته که همه می دانند . حالا شما می خواهید همۀ نکاتی را که خودتان می دانید به من بگویید . شما از این داستان های عجیب چه می دانید ؟»
دکتر مورتیمر گفت : « من از این نکات با کسی حرف نزده ام . همانطور که می دانید ، من به علم معتقدم . همیشه عقیده داشتم که برای همه چیز توضیح ملموسی هست . نمی خواستم چیزی بگویم که سر هنری را از امدن به هال بازدارد .اما جزیاتی را که در گزارش نیامده ، برایتان تعریف می کنم . »
دکتر مورتیمر به این ترتیب ادامه داد : « سر چارلز در ماه های اخر عمرش خیلی نگران بود . چیزی نمانده بود که روحیه اش در هم بشکند . داستان در-ند-ۀ باسکرویل را باور داشت .شب ها از خانه بیرون نمی رفت . چندین بار از من پرسید که جانور عجیب را دیده ام ؟ یا فریاد سگ در-ند-ه ای را شب ها از خلنگزار شنیده ام ؟ وقتی این سئوال را می کرد ، همیشه هیجان زده بود .
« یادم می اید سه هفته پیش از م-ر-گ-ش غروب روزی سواره به هال رفتیم . او دم در ایستاده بود . به طرفش رفتم و دیدم به چیزی پشت سرم زل زده است . صورتش سرشار از هراس بود . به سرعت سر برگرداندم و دیدم چیزی لای درخت ها می جنبد . گوسالۀ سیاهی به نظر می رسید . سر چارلز چنان هراسان بود که به جستوجوی جانور رفتم . جانور غیبش زد ، اما سر چارلز سخت نگران بود . ان شب نزدش ماندم .همان شب بود که اوراق کهن که برایتان خواندم ، به من داد . وقتی بدانید شب م-ر-گ-ش چه اتفاقی افتاد ، انچه را غروب ان روز دیدم برایتان اهمیت بیشتری پیدا می کند .
باریمور ، سر پیشخدمت ، که ج-س-د سر چارلز را پیدا کرد ، کسی را پی من فرستاد . من همۀ نکات را بررسی کردم . تازه برایتان خواندمش ، همه اش حقیقت دارد .
« اما باریمور چیزی گفت که درست نبود . او گفت که دور و بر ج-س-د رد پایی روی زمین نبود . او متوجه چیزی نشده بود اما من شدم . رد پا نزدیک ج-س-د نبود ، اما تازه و روشن بود . »
هلمز پرسید : « رد پا ؟ »
مرتیمر گفت : « بله ، رد پا »
هلمز پرسید : « رد چای مرد یا زن ؟ »
دکتر مورتیمر با نگاه عجیبی براندازمان کرد .جواب که می داد ، صدایش به زمزمه ای بدل شد :
« اقای هلمز ، رد پای سگ در-ند-ۀ عظیمی بود ! »
13 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
عالی
مرسی♥
سلام عزیزم تبریک شما برنده ی مسابقه ی من شدید
و واقعا بابت پدرتون متاسفم🥀🖤
سلام
ممنون بابت همدردی
همین که دست از سر مادرم بردارن برام کافیه
🥀🥀🥀
اینم عالی بود
مرسی
بع پارت 1 هم سر بزن
پارت یکم خونده بودم🤝