
این داستان منه امیدوارم دوس داشته باشید^_^ اگه دوس نداشتید بگید ادامه ندم.
وقتی بیدار شدم انگار تو بیمارستان بودم من کیم؟ اینجا کجاست؟! نوی همین فکرا بودم که پرستار اومد داخل: بیدار شدی عزیزم؟ من سارا هستم پرستارت ، احساس درد نمیکنی؟ به سرت ضربه بدی وارد شده. _ آم... نه من خوبم، من اینجا چیکار میکنم؟ _ یکی تو رو کنار یه خیابون نزدیک جنگل پیدا کرده و وقتی اومدی متوجه شدیم به سرت ضربه بدی وارد شده، میدونی اسمت چیه؟ _ نه م..من هی.. هیچی یادم نمیاد نمیدونم کیم. ناخواسته تو چشام اشک جمع شد و شروع به گریه کردم . اون پرستار بغلم کرد: عزیزم گریه نکن سوال درستی نپرسیدم ِآخه بخاطر ضربه سرت مغذی دچار آسیب شده و حافظتو از دست دادی عزر میخوام. ولم کرد و با لحن کودکانه ای گفت: ولی تو خیلی خیلی خوشگل و نازی میخوای خودتو ببینی؟ آینه دستی دستم داد وقتی خودمو توش دیدم آره خوشگل بودم چشای آبی موهای طلایی و در کنار اونها گردنبند زیبایی در گردنم خود نمایی میکرد خیلی زیبا بود به پروانه با یه عکس ملکه با وقار انگار برام خیلی آشنا بود.... _ دیدی عزیزم حالا هم ناراحت نباش حتما یه خانواده خوب خواهی داشت....
۱۲ سال بعد این دوازده سال عین برق و باد از جلوی چشام ناپدید شدن روی مبل کنار پنجره نشستم و به دونه های برفی که از آسمون میریخت نگاه میکردم آخر ماه دسامبره و چند روز دیگه سال نوعه بله سال نو سال نویی که برای من هیچ زیبایی نداره.... فکر نمیکردم در این حد بیچاره باشم... ۱۲ سال پیش به فرزند خوردگی قبول شدم ولی بعد ۸ سال پدرم فوت کرد و الان یک هفته از مراسم خاکسپاری مادرم میگذره... البته چه مادر و پدری که فقط برا حق وراثت فرزند میخواستن که اونم بعد سالها عموم که فکر میکردن مرده پیدا شد و بعد پدرم حق وراثت شرکتشون به عهده گرفت و من این وسط آواره و بدبخت...
تو همین فکرا بودم که خاله جولی اومد تو اتاق .... _ کلارا عزیزم میدونم سخته حداقل تا ۱۸ سالگیت بیا خونه ما بعد میتونی مستقل باشی و بری به مامانت قولی دادم و نمیتونم فولی که به دوست عزیزم دادنو بشکنم. لحن غمگینی گفتم: خاله جان چرا برا این که قبول کنم دروغ میگی؟ من میدونم مامانم از تو قولی نگرفته شما که میدونی اونا فقط به خاطر زیبایی و وارث شدن منو به فرزند خوردگی گرفتن و دوستم ندارن. خاله که چشاش اشک داشت با بغض گفت: میدونم ولی اینطور نگو، آره عزیزم منو ببخش من به مامانت قولی ندادم.. ولی...ولی لطفا بیا... من هیچوقت ولت نمیکنم. لبخندی به صورتم اومد تنها کسی که دوسم داشت خاله و بچه هاش بودن پس نباید پسشون میزدم. _ باشه خاله ، میام.
چشای خاله از خوشحالی برقی زد و بعد به سمت کمد رفت و چمدون برداشت و_ پس بیا وسایلمو جمع کنیم. _ باشه، میگم خاله یعنی بعد ۱۸ سالگی میزارید برم؟ _ آره اگه خواستی البته بازم دوست ندارم ولی میتونی به خونه ای که بابات تو شیکاگو بنامت زده بری. وسایل رو جمع کردیم و برا آخرین بار به اتاقم و خونه نگاه کردم... خونه ای که پر از غم و تنهایی و گریه های شبونس مادر و پدرم چند ماه یه بار به این خونه سر میزدن موقع هایی که از پنجره به بیرون نگاه میکردم ماه رو میدیدم آرزو میکردم خدا و پدر و مادرم برگردونه.... برای آخرین بار به سر قبر مادر و پدرم رفتیم ولی اصلا غمگین نبودم اصلا... بعدم سوار ماشین خاله جولی رفتیم و به سمت خونه خاله تو شیکاگو حرکت کردیم گوشیمو ورداشتم و هدفون زدم و یه آهنگ غمگین گذاشتم....
نظرتونو بگید^_^
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
ادامش هم بگو لطفاااااااا🥺
چقدر قشنگ🥲
خیلی قشنگ بود اشکم درومد
مرسیی💛
راستی من انجمن نویسندگان رو تاسیس کردم ❣
مدیران این انجمن من و آجیم کاربر Atoosa 🫐 هستیم ❣
یک نکته میخوام بگم این انجمن فقط و فقط توی تستچی و دخترانه هست ❣
ورود پسر ممنوع 😏
اگر دوست داری عضو انجمن بشی توضیحاتش توی پستم با نام انجمن نویسندگان هست ❣
کلا اگر میخوای بیا توی پروفایل لیست انجمن نویسندگان دختران اونجا پست های مربوط به انجمن هست ❣
حالا اگر دوست داشتی میتونی عضو بشی 💞
یک سوال داشتم اولین داستانته یا نه ؟
چون برای شروع خیلی خوب بود 🤗
سلام عزیزم مرسییی❤🧡💛
حتما😍
خب راستش این درواقع میتونم بگم سومین داستان منه^_^
من یه داستان اولمو تقریبا تموم کردم ولی قصد ندارم اینجا بزارم.
راستش داستان دومم در مورد یه دختر نقاشه بعد این شاید اونو گذاشتم.
آها باز هم خوبه 😄
خب خوبه بود ادامه مطمئنم جالب میشه 🤗
فقط نمیشه یک جایی یک چیزی یادش بیاد تا داستان هیجانی بشه ؟😄
البته این نظر منه حالا هرطور دوست داری بنویسش 💓
خب راستش من اینو تا تقریبا وسطاش یه جا نوشتم و تا آخرش تو ذهنم😊
بله حتما هیجانی میشه😍
راستش من انقد ایده داستان تو سرمه که نمیدونم کدومو برا بار بعدی بنویسم🥴
و خب یه سوال من الان پارت ۲ رو هم گذاشتم ولی هی میگه اصلاح توضیحات 🥴بعد من کلماتی که حتی بدم نبود اصلاح کردم و الان تو برسیه.
آخه من میخوام داستانو عاشقانه هم کنم ولی اگه بخواد اونا هم گیر بده که آخه😔😭
عزیزم متاسفانه من ناظر نیستم 😔
یعنی خیلی وقته از یک سال هم بیشتر میشه درخواست دادم ولی قبول نمی کنه 😐
شاید بنظرم از نظر اونا ۶ تست با کیفیت ندارم 😒
چون همشون اکثرا داستانه میگم 🤗
حالا باز تا اونجایی که میدونم اگر وسط کلمه نقطه یا به صورت انگلیسی یا برعکس بنویسی ناظرا گیر نمیدن 🥰
ولی خب این وسط بعضی از ناظران الکی رد میکنن واقعا نمی دونم چرا 😒
حالا باز تو تلاشت رو بکن ناظر خوب هم پیدا میشه 🤗
خیلیی قشنگگگ بودددد🌸🥺💞
مرسی گلم💛🧡❤
🫂🌻
وايييي عالييي بود🥲💗
ممنونم گلمم💗
قشنگ بود🥲
مرسی^_^