•°دختره گمشده°•p20

((سالن اجتماعات گریفیندور)) هری: الان تنها چیزی که میخوام اینه که تنها باشم هرمی: هری می‌دونم میخوای تنها باشی ولی اینا وسایل های لیا عه هری با بغض به سمت وسایل ها اومد هری: من نباید تو اون مسابقه شرکت میکردم من چطوری باید بدون لیا زندگی کنم؟ رون: میدونم سخته ولی تو باید به زندگی ادامه بدی هرمی: سریع باشین الان قطار حرکت می‌کنه بچها تمام وسایل هاشونو جمع کردند و به طرف ایستگاه قطار حرکت کردند از زبان لیا= وقتی وارد حفره شدم احساس سرما بهم دست داد بهش نمی‌خورد جای بدی باشه ولی مثل جنگل بود اطرافو نگاه کردم بجز

درخت چیزی نمی‌دیدم یکم که رفتم جلو تر ی خونه دیدم وارد حیاط شدم بنظر میومد در قفل نداشت با ی حرکت باز شد ی زن با موهای قرمز روی کاناپه نشسته بود به طرفش رفتم دستمو روی شونش گذاشتم که یدفعه به طرفم برگشت با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم: مامان؟ اشک توی چشمام جمع شده بود که یدفعه پدر به طرفم اومد لیا: دارم درست میبینم؟ واقعا خودتون هستین؟ جیمز: خودمون هستیم دخترم نفهمیدم چی شد ولی با گریه بغلشون کردم و گفتم: چقدر دلم براتون تنگ شده بود نمیدونین چقدر بهتون نیاز داشتیم کاش هری اینجا بود میدید:) لی لی: ماعم دلمون تنگ شده بود واسه تو و هری جیمز: چرا اومدی اینجا؟

لیا خونسردی خودشو حفظ کرد و ماجرا رو واسه مامان و باباش تعریف لی لی: میدونستم این اتفاق میفته جیمز: میدونم الان ذهنت با سوال های مختلف پر شده ما همه چیزو برات توضیح میدیم لی لی بهتر تو شروع کنی لی لی: سالها پیش منم وقتی هم سن تو بودم دیدم که قدرت عجیبی دارم قدرتی از آتش اول نمیدونستم چیه ولی با کمک پروفسور دامبلدور فهمیدم قدرتی از پری ها بود لیا: واسه همین ولدمورت خون منو میخواست؟

لی لی: اون شعله اژدها رو میخواد شعله اژدها قبلا مال من بود ولی من اونو دادم به تو لیا: چرا ندادیش به هری؟اون شجاع تر از کنه لی لی: چون توهم شبیه من قدرت آتش داشتی برای همین نمیشد جیمز: یکی از دلایلی که ولدمورت مارو کشت همین بود ولی تو چون با پای خودت اومدی میتونی بری بیرون از اینجا فقط کمی طول می‌کشه لیا: من بدون شما نمیرم! لی لی: عزیزم ما نمی‌تونیم بیایم دختر قشنگم تو باید بری و پیش هری باشی