
از زبان لیا این دوتا چی دارن بهم میگن! لیا هرماینی رو میبینه که داره با گریه به طرف خوابگاه میره لیا: هرماینی صبر ببینم چی شده؟ ((خوابگاه)) لیا: چیشده؟ هرماینی: بیخیال حوصله ندارم لیا: حتما پسرا یچیزی گفتن هرماینی: از دست رون ناراحتم لیا: اهمیت نده رون میفهمه که چه اشتباهی کرده بیا بغلم ببینم هرماینی: تو همیشه برام مثله ی خواهر بودی میشه امشب کنار تو بخوابم؟ لیا: چرا که نه امشب دوتا خواهر پیش هم میخوابیم! هرماینی و لیا داشتن توی سرسرا راه میرفتن دراکو: لیا صبر. لیا: بله! دراکو: بیا بریم بالکن حرف بزنیم لیا: میشه بگی چیکار داری الان کلاس شروع میشه دراکو: چرا با اون پسر رفتی به جشن؟ لیا پوزخندی میزنه و میگه: آخه اینم سوال گ داره؟ چرا خودت با پانسی رفتی؟
دراکو: من حتی باهاش حرفم نزدم من فقط ینفر دوست دارم اونم تویی دراکو لیا رو ب...غ...ل میکنه و ب..و..سه ای به ل...ب اون میزنه بعد از چند لحظه دراکو و لیا به خودشون میان و هردوشون از خجالت سرخ میشن دراکو: اممم..... چیزه من معذ...... لیا:من خوشم اومد بیا بشنیم اینجا دراکو: مگه کلاس نداشتی؟ لیا: اونو دروغ گفتم مثلا باهات قهر بودم دراکو لبخندی میزنه و میگه: هیچ کسی نمیتونه با پسر خوشتیپی مثله من قهر باشه لیا: پس که اینطور دراکو: توی جشن نشد باهات حرف بزنم ولی خیلی خوشگل شده بودی مطمئنم همه اون کارا واسه من بوده لیا: مرسی از تعریفت ولی بیشترش واسه جشن بود دراکو: واقعا که ««سه روز بعد»» رون: فردا دیگه آخریشه هری: اره لیا: انگار امروز قراره پروفسور دامبلدور باهاتون حرف بزنه هری درسته؟ هری: اره الان دیگه میرم
((چادر قهرمان ها)) پروفسور دامبلدور: من امروز شمارو دعوت کردم اینجا که بهتون بگم ممکنه توی مسابقه فردا وقتی رفتین دیگه نتونین برگردین برای همین اگر کسی میخواد صرف نظر کنه همین امروز باید بگه فکراتونو بکنید و اگر دیگه نمیخواین شرکت کنین به هاگرید بگین. [[روز مسابقه]] لیا: زود برگرد هری: نگران نباش هرماینی: موفق باشی رون: تو میتونی رفیق مسابقه شروع بچها وارد هزار تو شدن و باید جام پیدا میکردن دوتا از بچها از مسابقه انصراف دادن ولی هری و سدریک هنوز توی مسابقه حضور داشتن هری و سدریک به جام رسیدن ولی همون موقع سرکله ولدمورت پیدا شد و هری رو در دستای ی مجسمه زندانی کرد لیا: فکر نمیکنی هری خیلی دیر کرد؟ هرماینی: فکر کنم دیگه الان بیاد لیا: اینطوری نمیشه من میرم توی هزار تور هرماینی: ولی..... لیا صبر کن! هرماینی همه چیزو به پروفسور دامبلدور گفت لیا وارد هزار تو میشه کمی راه میره و هری رو میبینه لیا بلند هری رو صدا میزنه و به طرفش میدوه لیا: هری چیشده تو خوبی؟ ولدمورت: بلاخره کسی که منتظرش بودم رسید خوبه اگه یکم از خونتو بهم بدی منم برادرتو آزاد میکنم هری: لیا نه نکن ابن کار اون داره دروغ میگه حرفشو باور نکن! لیا با کمی درنگ قبول میکنه و ولدمورت هری رو آزاد میکنه لیا دست هری رو میگیره و میخواد فرار کنه که سدریک: من واسه تو هر کاری میکنم لیا! تو برام خیلی مهمی سدریک خودشو رو سپر لیا میکنه و جونشو از دست میده لیا: تو چیکار کردی؟
ولدمورت: کجا میخواستی بری؟ میدونی که اگه فرار کنی براتون بد میشه چشمان لیا سرخ میشه و شعله آتشی را روشن میکنه و به سمت ولدمورت پرتاب میکنه ولدمورت: استفاده از قدرتت هیچ فایده ای نداره پاتر لوسیوس مالفوی: لرد من کتاب رو براتون آورد فقط باید ورد رو بگین لیا: چی؟ پدر دراکو؟ لوسیوس مالفوی: نمیخوام به پسرم نزدیک بشی کارتو همینجا تموم میکنم اگه وارد اون حفره نشی اون پاتر میکشم لیا: نههه صبر من....من میرم ولی کاری به هری نداشته باش لطفاً هری با اشک توی چشماش میگه: من نمیزارم میفهمی نمیزارم تو خانواده منی لیا به سمت هری میره و با بغض هری رو در آغوش میگیره میگه: اینو بدون که من همیشه کنارتم و خیلی دوست دارم با اشک توی چشمام لبخند ملیحی میزنه و با هری خداحافظی میکنه وارد حفره میشه هری با گریه میگه: نهههه نهههههه! و روی زمین میشینه داد میزنه با خواهرم چیکار کردین چیکارش کردین؟ پانسی: چیزی نشده فقط رفت پیش پدر و مادرت هری با چشم های گرد شده و پر از اشک به زمین خیره میشه هری از هزار تو بیرون میاد دراکو به جلو میاد و میگه: پس لیا کجاس نمبینمش هری با بغض میگه: لیا نمیاد پروفسور دامبلدور: باید بهتون بگم که اتفاق ناگواری افتاد دوتا از شاگردها رو از دست دادیم سدریک دیگوری و لیا پاتر متاسفم هرماینی و رون به سمت هری میدون هرماینی: این دروغ دیگه؟هوم؟ رون: قیافه هری نمیبینی دروغ نیس! دراکو همینطور که گریه میکرد با صدای بلند داد میزنه و میگه: پاتر همش تقصیر توعه بخاطر توعه که الان لیا دیگه پیش ما نیست ازت متنفرم میفهمی متنفرم!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بابا یکی نیست به دراکو بگه
پدرت زد اونو ناکار کرد 😂🌹
بعدا میفهمه😂😔
میگم بهش
دراکو فکر می کنه لیا چون بخاطر هری رفته این اتفاق افتاده
کسی به دراکو نمیتونه بگه که کار پدرته ا.ح.م.ق
من چرا دارم به ک.ر.ا.ش.م بد میگم 😂
دراکو هنوز نمیدونه 😂😭
عالییییییییی
✨🤍
شت.... 💔😂
هنوز به جاهای خوبش نرسیده😂🌝
به اون دراکو بگو تقصیر هری چیه اون که داشت خودشو جر میداد بنده خدا💔
لیا مرد؟ پشمام): انتظار نداشتم اینطوری شه😂😂
نه زندس حالا تو پارت بعد توضیح میدم😂
بعدش چی میشه
انتظار نداشتم شخصیت اول بمیره هم😂
پارت بعد آمادس 😔
گوددد🙂