
اگه حمایت کنین بقیشم میزارم
روایت ها هم میتوانند اشتباه باشند برای مثال بار ها این روایت را شنیده ایم که سیریوس اولین عضو خاندان بلک است که اسلیترینی نبود اما این اتفاق قبلا هم در خاندان بلک افتاده است کلارا از همان اول متفاوت از اعضای خانواده اش بود بیشتر اعضای خاندان بلک یا موهای سیاه داشتند یا قهوه ای اما کلارا موهایی به رنگ آسمان داشت اخلاق او با دیگر اعضای خانواده متقاوت بود همه ی خوانواده اش پرخاشگر و سرسخت بودند اما کلارا دختری مهربان و دل نازک بود تفاوت بیشتر او وقتی نمایان شد که آشکار شد او دگرگون نماست در صورتی که بیشتر خاندانش جانور نما بودند
از زبان کلارا💙 صبح با صدای سدرلا،خواهرم،از خواب بیدار شدم -کلا!پاشو دیگه خوابالو خانم چقد میخوابی!لنگ ظهره! به حرفش اهمیت ندادم و دوباره سعی کردم بخوابم که یهو یادم افتاد امروز چه روزیه! امروز تولدمه! قراره نامه هاگوارتزم بیاد! سریع از رختخواب بلند شدم و حاضر شدم که برم پایین _صبح همگی بخیر +به به!خوابالو خانم! تولدت مبارک! _یه بار دیگه به من بگی خوابالو خانم میزنمتا سدرلا! +باشه باشه حالا عصبی نشو که بهت نمیاد وارد آشپزخونه شدم اونجا کالیدورا و کاریس بهم تبریک گفتن به سمت پدر و مادرم راه افتادم پدر گفت:امروز روز بزرگیه ها! با خنده گفتم:آره روز بزرگیه مادر میز صبحانه رو چید وسط صبحانه خوردن جغدی به شیشه ی پنجرمان نوک زد _جیغغغغ نامه هاگوارتزم اومددد از صندلیم پایین پریدم و بدو به سمت پنجره رفتم نامه رو از نوک جغد بیرون کشیدم و مشغول به خواندن شدم
نامه: دوشیزه کلارا بلک بدین وسیله به اطلاع میرسانیم که جای شما در مدرسه علو و فنون جادوگری هاگوارتز محفوظ است فهرست کتاب های درسی و وسایل مورد نیاز دانش آموزان ضمیمه این نامه است آغاز سال تحصیلی جدید اول ماه سپتامبر است خواهشمند است حداکثر تا روز سی و یکم ژوییه جغدی برایمان بفرستید منتظر جغد شما هستیم با تقدیم احترامات پروفسور ویزلی معاون مدرسه
لیست وسایل و کتاب هام رو برداشتم و خوندم _مامان!کی میریم کوچه دیاگون؟ *باید با بابات صحبت کنم؛ احتمالا هفته ی دیگه بریم پشت میز برگشتم تا بقیه ی صبحانم رو بخورم بعد صبحانه مادر گفت:حالا وقت کادو هاست سدرلا و کاریس برام یه جعبه پر از شکلات قورباغه ای خریده بودن کالیدورا هم به من یه گربه هدیه داد پدرم برام بهترین جاروی بازار رو خرید پاک جاروی هفت(بچه ها چون این مال قبل از هری پاتره هنوز نیمبوس نیومده) به دسته ی جارو دست کشیدم گفتم:من یه سال اولیم اجازه ندارم جارو ببرم گفت:برای سال های بعدته که اجازش رو داری لبخند زدم:ممنون و اما هدیه ی مادر تو جعبه چیزی بود که اصلا نمیخواستم ادامه دارد...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
مایل به بک 💛Clara🖤?
متاسفانه خیر
من که تازه شروع کردم به خوندن🤭🤭🤭
شروع به خوندن رمانت کردم کلارا...
یه چیز خیلی باحال
من چون از شجره نامه خاندان بلک خیل خوشم میومد اومدم اسم تستچیم رو گذاشتم کلارا بلک بعدش چیزایی که تو الان می نوشتی تو داستان رو قبلا دربارش تصور می کردم چقدر باحاله که تو اینو نوشتی🥺😅💙
جیغغغغ
ذوقققققققققق🖤❤
🥺💕💕
واقعا داستان به این بی نقصی تا باحال تو تستچی ندیدم فقط تو رو خدا از زبان فلانی رو نگید بزرگترین اشتباهههههه
آخه گاهی اوقات قرار بود از زبون راوی باشه که کنسل شد🥴
هرچی یه جور دیگه بفهمون خیلی اینجوری ضایع می شه من معرفی شخصیت هام هم یجوری می زارم که تو داستان باشه یعنی خیلی از داستان پرت نباشه البته این وسواسه منه ولی خوب استادم هم یادمه می گفت نباید زیاد از داستان پرت شه می گفت راوی صحنه رو توصیف می کنه این با راوی یا این چیزا فرق داره مثل صدای به همکف خوش آمدید آسانسوره می تونی مثل بی نظیر مثل یک فیل یا یک روز به آسمان خواهم رفت یا ماه بلند آسمان هر فصل رو یکی بگه من اینا به ذهنم رسید
من قسط این رو ندارم که بگم بده مدل نوشتنت هااا فقط می خواهم کمک کنم
اره میدونم ولی جای دیگه ای بکار نبردم
خوبه فقط خواستم بگم که داستانات از اینم که هست بهتر بشه ببخشید اگر ناراحتت کردم
کلارا بلک،دوست شیم؟
اوک😊
به لیست دوستان افزوده شدی:)
عاالی بود
ادامه بده حتما💖🤤