
گذشته:"پسر به خانواده غرق در خونش نگاه کرد. مادرش که گلویش پاره شده بود و دیگر نمی توانست او را صدا کند و پدرش که با تمام تنفری که از اون داشت الان جلویش مثل یک موجود بی گناه بود. نفس های آخر پدرش بی مفهوم بودند. انتخاب پسر این زندگی نبود! زانو زد و به خواهر ۲ ساله اش نگاه کرد که اونم مرده بود. با خون مادر و خواهرش تمام بدنش را آغشته کرد: ازتون نمیگذرم مو سفید های لعنتی!" جولیا: ساعت نزدیک ۳ صبح بود ولی من همچنان روی نمیکت حیاط نشسته بودم و داشتم مواد جادویی رو دوره می کردم و همینطور به حرفای استاد فکر میکردم. میگفتم غلطه ولی نمی تونستم از فکر کردن بهشون دست بردارم، اینقدر فکر کردم که روی نیمکت چشمام گرم شد باستین: بعد از رسوندن آرین رفتم داخل حیاط هواخوری. من زیاد اهل خواب نیستم. نگاهم به نیمکت افتاد که یکی روش خوابیده بود! نزدیکتر شدم... جولیا مورسیا؟ شوخی نبود؟ واقعا اینجا خوابیده بود؟ میخواستم ولش کنم تا تو این هوا یخ بزنه ولی دلم سوخت . با جادو بلندش کردم و کتابش هم برداشتم. جادوی انتقال رو انجام دادم. این آخرین باری بود که بهش لطف میکردم! روی تخت رهاش کردم و خواستم برم که صداش منو متوقف کرد: متاسفم بابایی که اینقدر بی مصرفم!
(روز آزمون) ویولت: این امتحان واقعا عجیب بود! سوالاتش انگار از ترم آخر بود اما موضوع جالب تر اینجا بود که من جواب همه رو کامل می دونستم. بعد از تموم کردن آزمون، همزمان با جولیا تحویل دادیم. بخش بعدی معجون بود که می دونستم گند میزنم ولی باز امید داشتم. اسمم رو صدا کردند. استاد ونگو رو به روم نشسته بود: معجون تغییر چهره و معجون شفا بخش ! مواد رو برداشتم و روی هر دو دیگ مشغول کار بودم. آروم گفتم: دیروز به جولیا چی گفتی؟ ●فکر نکنم زیاد مهم باشه بانو ویولت. ♡چرا مهمه! یکم از ساقه الیسیوم بهش اضافه کردم. ♡جولیا دیروز بعد از ملاقات با شما دیگه اون جولیا سابق نبود! ●فکر کنم خودت باید دلیلش رو پیدا کنی! فقط بهم بگو جولیا ارزشش برای تو چیه؟ ♡یک دوست؟ یکم دیگه آب مقدس بهشون اضافه کردم. ●مطمئنی یک دوست؟ بیشتر شبیه کسی نیست که میشه ازش سوءاستفاده کرد؟ ♡چه سوءاستفاده ای؟ به معجون هام نگاه کرد: قبولی! خواستم برم بیرون ولی با حرفش مکث کردم : پای جولیا رو از بازی هایی که راه انداختی بکش بیرون ویولت! ♡من انجامش نمیدم استاد! بیاین درمورد این موضوع بعد امتحانات صحبت کنیم. در اتاق رو بستم. پاشو بکشم بیرون؟ اون دختر احمق خودش وارد کارام شد! £وایی! من برای امتحان بانو آرین هیجان زده ام! €امیدوارم حریفش اون دختره ی بنفش باشه!
اوه درسته!آزمون های میانترم برای سال اولی ها این بود که : یک حیوان الهی وحشی به یک VM (طبق قرعه کشی ) حمله میکنه و جادوگر باید اون حیوان را با جادوش رام کند. به هرحال ما VM ها بیشتر شبیه اسباب بازی جادوگر ها هستیم. به سمت محل برگزاری امتحان جادوگر ها رفتم. تو قسمت مخصوص VM ها نشستم و منتظر جولیا شدم. یکم زمان برد ولی نفس نفس زنان بالاخره رسید. کم کم همه آمدند. همشون مشتاق دیدن مسابقه آرین بودند. چیزی که خیلی مطمئن بودم این بود که این مسابقه عاقبت خوبی نداره. £به امتحان میانترم جادوگران خوش آمدید. با توجه به قرعه کشی آزمون میانترم سال اولی ها رو شروع میکنیم. اول از همه از ۵ ارشد ناظر بر آزمون دعوت میکنیم. ۵ تا دانش آموز برتر؟ اینا بیشتر شبیه ۵ شرور برتر بودند! باستین روباه صفت! لوگان مرموز و ساکت! و با دوک وینتسون و دیمن و کارسون به خوبی آشنایی دارم! €خب از نفر اول شروع میکنیم... هنه به خوبی کارشون رو انجام می دادند ولی VM ها از ترس به خودشون می لرزیدند. €شماره ۳۵... دوشیزه آرین و VM اشون بانو ویولت اندرسون! درست طبق حدسم درومد. چه چیزی ممکنه بهتر از این باشه که قربانی وارث قبلی باشه؟ به سمت مکان رفتم و منتظر موندم. آرین بالاخره اومد. اوه! ◇سلام ♡سلام ◇اممم... لباس قشنگی دارید! ♡تو هم گردنبند زیبایی داری
جولیا: اینا میخواستن ویولت رو بکشن؟ حیوانی که برای رام کردن آزاد کرده بودند برعکس بقیه که سطحشون ۲ بود ، سطحش ۴ بود!!! آرین میخواد اینو رام کنه؟ نگاهی به ویولت کردم. چرا اینقدر خونسردی؟! ویولت: حیوان به سمت من هجوم آورد . آرین جادوش رو آماده کرد ولی حیوان اصلا به حرفش گوش نمی داد! نگاهی به جولیا انداختم و نیشخندی زدم. جولیا هم نگاهش آرامش بخش شد. ولی این حیوان همچنان به من هجوم می آورد. واقعا کسی برای نجات من اقدام نمیکرد؟! احمقانه بود! دامنم رو دادم بالا و خنجر بسته شده به پام رو کندم و محکم رو سر حیوان فرو بردم. از ترس با کله به پشت افتادم. من یک حیوان کشته بودم؟ قطرات خون که همین رو میگفت! چشمام رو محکم بستم. £دوشیزه آرین ولی شما که تسلط کاملی داشتید! این اصلا باورکردنی نیست! چطور شما نتونستید؟ ●ببخشید به عنوان استاد درجه ۳ نظر میدم ولی از زیر گردن دوشیزه آرین جادوی مهر و موم حس میکنم. چند استاد کمکم کردن که بلند بشم. خون صورتم رو با دستمال پاک کردند. . آرین اشکاش دراومد. از زیر گردنش یکگردنبند بیرون کشیدن از جنس یاقوت زیبا! پوزخندی زدم و به جسد اون حیوان نگاه کردم متاسفم که قربانی نقشه ام شدی!
(فلش بک) ♡دوک وینتسون من به یک گردنبند یاقوت نیاز دارم. ♤میخوای چیکارش کنی؟ ♡تو نقشه هام دخالت نکنی منم دخالت نمیکنم. گردنبند رو از دوک گرفتم و رفتم سمت اتاق جولیا! ♡هعی جولیا! آماده اش کردی؟ ☆معجون مهر و موم رو؟ ♡صدات رو بیار پایین! آره ! میتونه روی این گردنبند بریزی؟ ☆ از کجا مطمئنی آرین اینو گردنش میندازه؟ ♡خودم گوش وایستادم! میخواد آرین رو شب ببره بیرون! ☆دیگه کارت به جایی رسیده که جاسوسی میکنی؟ ویوی؟ ♡جولیا! گفتم که اتفاقی بود بعدشم میتونی کاریش کنی؟ ☆اوهوم!فقط کافیه گردنبند رو داخلش بندازیم ولی فروشش... ♡خب تو عطر فروشی که ضرر کردی! فک نمیکنی زیورآلات بهتر باشه؟☆یکبار انجام دادم برای هفت پشتم بس بود. ♡ ولی من که شاگردتم ناداحت میشم! ☆ ویولت نگو که... ♡دوتایی یواشکی خارج میشیم و چند زیورآلات می فروشیم ☆ ولی اگه... ♡ولی نداریم(پایان فلش بک) میدونستم تهش این میشه! این معجون مهر و موم جز معجون های ممنوعه بود! در حقیقت باعث میشد که جادو شخص تا ۲۴ ساعت کار نکنه! سنگ مانام بخاطر این معجون ممنوعه یکم درد میکرد. سرگیجه گرفتم و افتادم رو زمین. یک ثانیه همه ی توجه ها روی من رفت. احساس میکردم نمی تونم هیچ چیز داخل بدنم زو تحمل کنم. شروع کردم به سرفه های خونی! درد داشتم!و بعد یک لیتر خون از بدنم خارج شد. جیغ و فریاد مبهم سرم رو به در می آورد و تا به خودم اومدم همه چیز سیاه شد...
لطفا منتشر کنننننن بخدا بگو ناظرش بودی بهت ۱۰۰۰ تا میدم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
۰
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۷
۸
۹