
🐣سلام دوستان این از پارت3 خیلی خیلی خیلی🙏 ممنون میشم که کامنت💌 بگزارید یا حداقل ❤️❤️❤️لایک کنید با تشکر از سازنده تستچی 📜

که یهو..... مادرم اومد *تیکی قایم شو سارینا :عزیزم با کی حرف می زدی؟ *منم با دستپاچه گی گفتم 😶همین طوری با خودم حرف می زدم سارینا :ببین دخترم اگه حرفی برای گفتن داشتی بگو چون من و پدرت همیشه بهترین ها رو برای تو میخواهیم و تازه داری بزرگ تر میشی باید یه فکری به آیندت بکنی دیگه *ولی مامان من که.... سارینا :باشه باشه مشکلی نیست حالا بخواب بهت گیر نمیدم فردا صبح امتحان آداب معاشرت رو داری پس زود تر بخواب تا زود تر بیدار شی *چشم...
بریم به قصر... #تازه آماده میشدم که برم سر سفره صبحانه 🍽️که یکی در زد🚪 پیش خدمت :سرورم 👴#بفرما تو اگه برگشتم چشمام🙀 وا مانده بود چی کلارا(نکته :کلارا همان کلویی است اما عوض شده) کلارا :سلام شاهزاده👱♀️ ببخشید که مزاحم شدم #این چه حرفیه بیا تو داشتم میومدم پایین راستی چقدر عوض شدی خیلی... امم خوشکل💎 شدی کلارا :خب خیلی از بچگی مون 🏃♂️🏃♀️گذشته وقتی که در تالار قصر می دویدیم و بازی میکردیم #آره و همیشه تو می باختی و گریه 😭می کردی تا خودت برنده🏅 بشی کلارا :آره اما توهم که دست کمی از من نداشتی همیشه بخاطر تو توی دردسر می افتادیم و الان خیلی جذاب شدی #کمی خجالت کشیدم 😅و گفتم پس بیا بریم پیش والدینت💛🧡
#با کلارا رفتم پایین و به آقای هنری وخانم کاترین سلام ✋کردم پادشاه :بلاخره پرنس و دخترم تشریف آوردند #راستی شما آقای هنری قراره در مسابقه🏆 شرکت کنید؟؟!! آقای هنری : نه پسرم قرار کاترین شرکت کنه اون خیلی تمرین کرده و بخاطر همین اومدیم قصر #آها پس منم باید برم برای تمرین🤺 شمشیر زنی ⚔️تمرین کنم بریم به کنار ماریانا... *تیکی اون پرده هارو نزن😒 کنار تیکی :ماریییییانا 😰😨پاشو باید بری به آکادمی یادت رفته *وای وای وای دیره دیره حتما تنبیه میشم فقط یک ربع ⏰مونده بزن بریم لباسم را پوشیدم👗 و کتاب 📚ها رو برداشتم رفتم سمت آکادمی 🏫سر راه جولی را دیدم (همون جولیکا) که داشت با یکی با اسب می اومد سمتم اومد پایین و دست جولی رو گرفت *سلام جولی خوبی؟ ایشون کی هستند جولی :ماریانا این برادرم لکانتو است*خوش بختم لکانتو :همچنین راستی اسم قشنگی داری *ممنون، جولی بهتره بریم دیره وقتی رفتیم داخل...
همه راجع به مسابقات حرف می زدند:وای منم نمیرم، وای من نمیرنم، تو چی؟ و..... خلاصه رفتم توی یک اتاق خالی *تیکی قرار برای اولین بار برم دیدن پرنس خیلی هیجان دارم اما فکر نکنم در برابر بقیه دخترا شانسی داشته باشم تیکی : ماریانا خودت را دست کم نگیر تو در تیر اندازی 🌀و نشونه گیری با خنجر 🗡️و اسب سواری بهترینی مطمئنم که تو اولین نفری *آره یادم رفته بود تازه امروز قراره که یک دوست قدیمیم برگرده تیکی :باشه پس برو پیش معلمت و بقیه دوشیزگان انقدرم به پرنس فکر نکن خب! *باشه پس بریم که کلاس شروع شد 🙂
🌄پنج روز بعد.... 🌌
#پلگ آماده ای بریم پلگ: نه هنوزه😣 #دوباره چرا🤨 پلگ: خب باید به من دو تا🧀🧀 پنیر بدی بعد راضی 🙄میشم #خخخ 😂😂باشه نا سلامتی من باید بهونه بیارم چون پرنسم ولی کالسکه ⏳منتظر ماست پس بریم 👴پیش خدمت : سرورم پادشاه🤴 و ملکه👸 منتظرن #اومدم اومدم پلگ بزن بریم سوار شدیم و به راه افتادیم راستی قبلا دوشیزه کلارا👱♀️ رفته بود و ما هم داریم میرسیم به میدان و از در اصلی وارد شدیم مردم از دیدن ما خیلی خوشحال بودن و شعار می دادند و تشکر می کردند بابت صلح بعد جنگ تروا و.....
🏟️میدان (کلوسئوم) پر از جمعیت بود و صدای هیاهوی مردم در گوش می پیچید *منم با دخترای رقیبم آماده بودیم👩👧👧 در یک طرف و بقیه مردا در یک طرف 👨👦👦(سوء تفاهم نشه اینا هم اندازن 😅) دوستام همه اونجا برام دست می زدند (و معرفی دوستان.. آلیا (آلینا) رز (رزیتا) الکس (الکساندر) میلن (میلیانا) جولیکا (جولی) لایلا (لیلی) خلاصه من خیلی هیجان زده شده بودم که به امید دیدن پرنس سر به هوا رفتم جلو 😍که یهو خوردم به یکی🤪 و با هاش افتادم به خودم اومدم و بلند شدم که دختره گفت : تو چطور با یک اشرفی اینطوری رفتار می کنی 😡😒*من من... قستی نداشتم ببخشید که دیدم....
دیدم😲 که کلارا بود (دوستان اونا دو سال توی آکادمی🏫 بودن و دوست صمیمی👱♀️👩 بودن بعد رفت به یک شهر دیگه گفتم گیج نشید) *وای کلارا خودتی چقدر خوشحالم☺️ می بینمت کلارا :دوشیزه ماریانا واقعا ببخشید به خاطر رفتارم *همو بغل کردیم و روبوسی کردیم بعد کلارا گفت :بیا تا فرصتش هست با پرنس و والدینش آشنات کنم *واقعا این کارو انجام میدی کلارا :البته بیا الان مرد ها مبارزه دارن *باشه (قیافم 😖😍😳🤭) *داشتم بال در می آوردم که در میان مردم سر به هوا شده بودم که یهو پام گیر کرد می خواستم بیفتم که چشام رو بستم که یکی محکم کمرم رو گرفت.....
خب پس لایک نمیکنی آخه چرا 😫😭😭😭😭😭😭😭😭 باشه بی مرام ها💔🤧 اما خواهشمندم که کامنت💬 بزارید و حداقل بگید💫 که توی داستانم📝 کیا رو اضافه کنم📑و ادامه....

و اما چالش داریم :اگر توی ایران باستان، 🤨یک معجزه گر وجود داشت🎁 اون چی بود؟؟؟؟ ها بگو!!!! با تشکر از تستچی ایامتون شاد 🌞🌠🌠🌠🌟🌠🌠🌠🌟🌠🌠🌠
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چ.ج شیر
😍😘
ج.چ : فکر کنم رتیل چون اونجا همش خاکی بوده دیگه معجزه گرش هم لنز باشه و قدرتش خشک کردن آدم ها با یک ضربه و دوباره به حالت عادی برش گردوندن با یک ضربهی دیگه یعنی دو تا ضربه
داستانت عالیه به مال منم سر بزن💞
با کمال میل مرسی که خوشت اومد و نظر دادی ❤️ حتما سری می زنم 🎀
عالیییییییی😍
دوستان عزیز اگه تعداد نظر ها به 10 تا برسه پارت بعدی را زود تر میزارم ❤️❤️❤️💓❤️❤️❤️💓