
دیگه فکر کنم تو دو سه تا پارت دیگه تموم شه:)))ولی خیلی زیاد شد واقعا💃🏻
_کجایی؟..._همینجام...چیه؟..._قهوه میخوری؟..._عام عار..._باش...بقیه چی؟همه باید ی چی بخورن...میون اونی..._من شیر توت فرنگی میخورم..._منم میخام..._اوکی...یونجون؟..._من شیرموز میخام..._حله...یکم ک گذشت،دختری با لبخند پیشون اومد و بهشون تعظیم کرد و بعد بیرون دادن نوک خودکارش با همون لبخند رو ب یوکی کرد..._خیلی خوش اومدین...چی میل دارین؟..._عاممم چهارتا قهوه با دوتا شیر توت فرنگی و ی شیرموز لطفا..._حتما...چیز دیگه ای هم لازم دارین؟..._ن ممنون...دختر لبخندشو پررنگتر کرد و بعد تعظیم کوتاهی سمت میز بعدی رفت..._خب...ایو اونی شام میخای چی بهمون بدی؟..._وای خدا...توروجان هرکی میپرستی یادم نیار...با غرغر کیوت ایو خندیدن و گرم صحبت شدن..._نامجونا گارسونه چی بود؟..._عاممم،فک کنم ومپایر بود چون پوستش رنگ پریده بود و لباشم قرمز بود...و چشماشم قرمز بود..._از چشما میفهمین؟..._اکثرا ومپایرا یا چشاشون مشکیه یا زرشکی و قرمز...و خیلیم کم پیش میاد ابی باشه..._ینی قهوه ای و سبز و..._اینا مال ولف پایراس...اسنک پایرام مث یونجون چشماشون یا زرده یا خاکستری و یا طلایی... _چ باحال...یوکیا گوش دادی؟...یوکی با لبخند سرشو سمت میون برگدوند ولی با چیزی ک دید لبخند از روی لباش پرید..._اونی...چرا چشمات..._چشمام چیشده؟...ایو صورتشو جلوتر برد و روی چشمای میون تمرکز کرد..._چشمات دیگه قهوه ای نیست...مشکی شده...رگای چشمتم زده بیرون..._جدی؟...میون سریع اینه ای ک توی کیفش بود رو بیرون اورد و از توش ب چشماش نگاه کرد...واقعا همونطوری شده بودن..._چشمام...چشماممم..._اروم باش بخاطر تغییراتته..._وای خدا...من چشمای قهوه ایمو میخام..._یوکیااا...چشمای توعم ک...یوکی از توی دوربین جلوی گوشیش چشماشو نگاه کرد...چشماش تقریبا مشکی شده بودن..._منم چشمام داره رنگش عوض میشه...برای بقیه عجیب بود ک یوکی چطوری اینقد اروم با قضیه کنار میاد ولی میون...ریکشناشون تفاوت خیلی خاصی داشت..._ینی قراره چشمام سبز یا قهوه ای شه؟..._البته قهوه ای بود..._چشمام قهوه ای سوخته بودن..._پس میشه ی قهوه ای روشنتر..._عاها...اونی ناراحت نباش...چشمات قراره قرمز شه بعد اگه خاله ببینه فوقش با دمپایی لباتو پروتز میکنه..._یوکیاااا *خنده...مسخره نکن من رنگ چشمامو خیلی دوست داشتم...الان میبینی روی همین مشکی موند..._ن باو تغییر میکنه..._مگ دیدی ادمیو ک تبدیل شه ب ومپایر؟..._ن ولی بابام دیده...گفته اگ رنگ چشمش زود سیاه بشه ینی چشماش مشکی نمیمونه..._ببینیم...چند دقیقه بعد سفارشاشون اومد...هرکسی نوشیدنیشو برداشت..."ی توضیحم بدم گیج نشنین... یوکی،نامجون،سوکجین،سانا:قهوه... میون،ایو:شیرتوت فرنگی... یونجون:شیر موز:)"..."یک ساعت بعد"...بعد یکساعت دیگه بازی توی شهربازی،خسته و کوفته سوار ماشیناشون شدن و سمت ی رستوران راه افتادن...نامجون جلوتر رانندگی میکرد و ایو پشت سرش بود..."تو ماشین نامجون پسرا بودن و تو ماشین ایو دخترا:)"...چند دقیقه بعد جلوی ی رستوران پارک کردن و واردش شدن...ی میز خالی بود و روی همون نشستن...
کنار ی میزی نشستن ک فقط پسرای لا💃🏻ت و...اونجا جمع بودن و بوی سی💃🏻گار مدام توی شامشون میپیچید...میون و یوکی از این بو متنفر بودن...البته فقط یوکی متنفر بود...میون حساسیت داشت..."هشتگِ من دراوردی بزنین:)"...وقتی دوباره بوی سی💃🏻گار توی گلوش نشست سرفش گرفت..._میونا خوبی؟..._بخاطر بوی سی💃🏻گاره...هی تو...یوکی صداشو سمت پسری ک سی💃🏻گار میکشید بلند کردو پسره هم با ابروهای بالا رفته بهش نگا کرد..._چیه؟..._سی💃🏻گارتو خاموش کن..._ب ت چیکار دارم؟..._میگم خاموش کن اونو..._خاموش نکنم چیکار میکنی؟..._خودتو خاموش میکنم... یوکی همراه حرفش خیلی سریع از جاش بلند شد طوری ک صدای گوش خراش صندلی باعث شد همه نگاش کنن..._یوکیا بشین..._خاموشش کن..._یوکیا...*سرفه..._بشین...*سرفه×2..._بخدا اگ خاموش نکنی روی پشت دستت خاموشش میکنم..._جرعتشو داری مگ؟..._یوکی دنبال دردسر نگرد..._میخای جرعتو بکنم تو چشت؟"اخرشو داد زد"...یوکی همراه دادی ک اخر جملش سر داد میخاست سمت پسره بره ک سانا محکم از پشت گرفتش...پسر برای در اوردن حرص یوکی یبار دیگه ب سی💃🏻گارش پک زد و توی صورت میون دودشو بیرون داد..._نکننننن...یوکی مث ی سوسک پیفاف خورده"شرمنده ایده بهتری نداشتم:)"...توی بغ💃🏻ل سانا تکون میخورد و میخاست بره تا حد م💃🏻رگ پسررو بزنه...ولی دستای سانا قوی تر ازینا بود...سرفه های میون هرلحظه بیشتر میشدن...طوری ک صورتش قرمز شده بود...یوکی دیگه نتونست تحمل کنه و ی قطره اشک از گوشه چشمش پایین افتاد..._الان بیهوش میشههههه...با حرف یوکی نامجون با چشمای درشت سرشو برگدوند و بهش نگاه کرد..._ینی چی ک بیهوش میشه؟..._اینقد سرفه میکنه ک ازحال میره*گریه..._تا بابت طرز برخوردت ازم عذرخاهی نکنی این سی💃🏻گار روشن میمونه و دودو تو صورتش خالی میکنم..._تو...پسر دوباره با تمسخر ب سی💃🏻گارش پک زد و توی صورت میون دودشو خالی کرد...سانا دید یوکی خیلی داره تقلا میکنه و جدا از اون حال میون خیلی بد بود...اینقد سرفه کرده بود ک اشکش در اومد...با صورت عصبی ب پسره خیره شد و دستاشو از روی بازوهای یوکی باز کرد...یوکی بلافاصله سمت پسره رفت و سی💃🏻گارو روی گردنش خاموش کرد...صدای جیغ پسر توی کل سالن اکو شد..._دختره ی...پسر ی سیگارو روشن کرد و میخاست ب صورت یوکی بزنه ک یوکی دستشو روی هوا قاپید و محکم فشار داد...صدای عاخ پسره توی کل سالن پیچید...یوکی پوز خندی زد و ی سی💃🏻گار دیگه رو روی پس کلش خاموش کرد..._وقتی میگم سی💃🏻گارو خاموش کن...ینی.سی💃🏻گارو.خاموش.کن...فهمیدی؟...ی سی💃🏻گار دیگه برداشت و روشنش کرد...ب دوستای پسره نگاه کرد ک با عصبانیت نگاش میکردن..._دوست دارین مث رفیقتون ی دایره کوچیک سیاه رو صورتتون بزارم؟...ی پک کوچیک از سی💃🏻گار زد و توی جا سی💃🏻گاری خاموشش کرد...صورت پسر رو بالا گرفت و دود رو توی صورتش خالی کرد...سریع پیش میون رفت و چندتا ب پشتش زد..._اونی نفس بکش...یوکی سمت کیفش رفت و اسپری تنفسیش رو برداشت و بهش داد...بعد چند دقیقه نفس میون دوباره اوکی شد..._پاشین بریم ی جای دیگه...
سمت ی رستوران دیگه حرکت کردن و بعد ده دقیقه رسیدن...اینبار میون و یونجون ماشیناشونو عوض کردن...میون روی صندلی کنار نامجون نشست و سوکجین پشت بود...میون گاهی سرفه های کوچیک میکرد و صداشم خش دار شده بود ولی حالش از موقعی ک تو اون رستوران بودن بهتر شده بود..._میونا بهتری؟..._عار بهترم..._صدات چرا سه بعدی شده؟*خنده شیشه پاکنی..._هیونگ توعم اینقد سرفه کنی صدات اینطوری میشه...البته تو اثتثنا صدات هفت بعدی میشه...سوکجین با تیکه مسخره ای ک نامجون بهش انداخت پوکر شد و بهش زبون درازی کرد...یکم بعد جلوی ی رستوران دیگ نگه داشتن و واردش شدن...ی میزو انتخاب کردن و سمتش رفتن..._فقط دلم میخاد اینجا ی چی بشه..._یوکیا اروم باش الان میون حالش خوبه فقط صداش دورگس...یوکی چشماشو توی کاسه چرخوند و سرشو روی میز گذاشت...چند دقیقه بینشون ححرففی زده نمیشد ک میون این سکوتو شکوند..._بازی کنیم...صداش هنوز خش دار بود ولی اهمتی نمیداد،سعی میکرد صحبت کنه تا خخش صداش زودتر از بین بره و جدا از اون بتونه این جو سنگینو دور کنه..._جرات حقیقت؟بطری نداریم ک..._خب مگ من گفتم جرات حقیقت؟..._چی بازی؟..._عامممم...اونی اون بازیه رو یادته ک بچه بودیم اینجام میدادیم؟..._کدوم؟..._بله ن معکوس..._واییییی عارههه بیاین اونو بازی کنیم..._چطوریه؟..._ما از هم دیگه سوال میکنیم و باید برعکس جواب بدیم...مثلا من رو ب یوکی...تو پسری؟..._عار...و اگه جواب اصلیو بگه حذفه چون اکثر اوقات سوالا طوریه ک بخایم نمیتونی اشتباه بگی..._خب مثلا شما ی چی ازمون میپرسین ک فقط خودمون میدونیم..._ن دیگه،ی چی میپرسیم ک همه بدونن:)..._اوکی بریم...شروع کردن ب بازی،از بزرگترین فرد جمع...سوکجین از سانا وال پرسید..._تاحالا منو زدی؟..._ن...من رو تو دست بلند کنم؟...سوکجین چشم غره ای ب سانا رفت و لبخند زد..._خب سانا بپرس..._یوکیا،تو احم💃🏻قی؟..._عار..._اوووو...با جواب یوکی صدای همه بلند شد...یا یوکیا چرا واقعیتو گفتی؟...ولی اینبار میون با حرف ی تودهنی ب یوکی زد...چند دقیقه بعد گارسون پیشون اومد..._چی میل دارین؟..._عامممم،کیا جاجانگمیون میخورن؟..._من..._منم میخام..._برا منم سفارش بده..._منم...اوکی هفتا جاجانگمیون..._نوشیدنی؟..._نوشابه بنفش...برا همه...گارسون لبخند کوچیکی زد و سمت میز بعدی رفت..._نوشابه بنفش چیه؟..._خیلی خوشمزس،باید بخوری..._خب ترکیباتش چیه؟..._دیگه اینو نمیگیم...فقط بدون خوشمزس..._ چ جالب...تا زمان اوردن غذا هرکسی مشغول کاری شد...حدود نیم ساعت بعد سفارشون اومد و هرکسی ی جاجانگمیون و ی نوشابه بنفش برداشت..._خب ببینم...چی؟..._چیه؟..._خو💃🏻ن انسان عاخه؟...چطوری از کجا؟...نامجون همونطوری ک جاجانگمیونشو میجویید خندید..._دیگه ما ی جوری جور میکنیم...توعم بخور برات خوبه..._باش...میون نوشابه رو کنار ظرفش گذاشت و یکم جاجانگمیون خورد..._اوممم،خیلیی خوشمزس...میون در بطری نوشابشو باز کرد و یکم ازش خورد..._اینم خوشمزس..._بخور،ب بلند شدن نیشات کمک میکنه..._جدی؟..._عار...یوکی توعم بخور..._عار یوکیا،مزش فوق العادس..."نیم ساعت بعد"...همه شامشونو خوردنو همونطوری ک شرط بسته بودن ایو پولو حساب کرد...سوار ماشیناشون شدن و سمت عمارت راه افتادن... بعد یک ربع رسیدن...با خستگی سمت اتاقاشون رفتن و لباساشونو عوض کردن...میون بعد عوض کردن لباساش خودشو روی تخت پرت کرد و با همون سوزش گلوش خابید...ب امید اینکه فردا بهتر باشه...
دوزتان بابت تاخیر ببشید:)🤡💃🏻
عه اص اضافههههه:)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اقا سانسورای اسلاید دو اینطوریه😃
سی"امشوشوشه"گار🤡💔
مینا سان تاسوکته🗿
من دارم دنبال فن فیکیشن سم بانگو میگردم از کوجا پیدا کنمممممم🗿🗿🗿🗿📿
کـــــــــــــــــــــــــــــــــــمک دارم افسرده میشم🗿🗿
مهوششششش من پارت بعد می خواممممممم🥺
گذاشمممممم تو بررررسییییییی💃🏻😃
چند وقته گذاشتی تو برسی؟
همین ی ربع پیش😃💪🏻
آهان😐
بل😃
خسته نباشی😐
سلامت باشی 😃
🙂😐
محشر♡
خسته نباشی🙃
سلامت با شیییییییی😃💗
عالیه پارت بعدد ولی اینقدر زود داری تمومش میکنیی؟ بده هاااااا من فقط به خاطر این هرروز میام پروفتو چک میکنمم
دیقا 👍🏻
🤡
حاجی پارت سی و چاره میگی زود؟بخدا منم دلم میخواد ب غیر تایپ ی کار دیگه از دستام بکشم😭😂💪🏻
ععع
عار... 😃
ولی بازم داستان مینویسم این ک اخریش نیس🌚
وای حاجی عالییییی بود
ولی... ی حسی دارم. من همیشه ازینکه کاپلا قبل رسیدن ب پارت آخر ب همدیگه برسن میترسم. بگو آخرش غمگین نیس بگووو
عالی بودددددد
ملسییییی😃
عالی
داری تموم میکنی؟
به این زودی؟
هنوز هیچی نشده که:-:
بعدش یکی دیگه مینویسی دیگه؟
ب این زودی؟ 😃
جانم؟ 🤡
حاجی پارت سیو پنج هههههههه
عار مینویسم😂😭
ب نظرت تک پارتیم بزارم؟ 😃
تونی مونتانا؟ 😃
بخدا حواسم نبود فک کردم تازه بیست و خوردهای😂😂🤦🏻♀️
اره بنظرم تکپارتیم بزار خیلی خوب مینویسی😃
مهوش ژون
گنچنگیام نام کیگو گتنگا💃
| 15 ساعت پیش
تونی مونتانا؟ 😃
****
جانم؟فارسی حرف بزن نه پرتغالی😂😂🤦🏻♀️
😃😃
عیب نداره پیش میاد...
باشه ی موضوع بیاد تو ذهنم بنویسمش🌚
جیمین میگفت دیگه😃
بعد هوبی گفت کاربونارا😃
اهااا🤣💔
😃💪🏻
خون انسان از کجا میارن جدی؟ :/
نکنه میان ایرانیا رو میبرن بعنوان غذا؟ :/
والا انقدر بدبختیم همچین چیزی منطقی در میاد :/
نمدونم خودمم😃
شاید... عر اگ قرار باشه برای این قضیه بریم کره من حاضرم 😭😂📿
50