
P26_حمایت کنید و منتشر پلیززز:)))
سه تا تخت جدا تو چادره که زیادی جا میگیره برای همین مودی اینارو به یه تخت سه طبقه تبدیل میکنه هری میره طبقه ی ۳ ام من طبقه ی دوم و رگولوس طبقه ی اول انقد خستم و فردا ۱۰ سالم میشه ۵ روز دیگم باید بریم هاگوارتز.به هر حال سیریوس به حالت سگ میمونه برای احتیاط .و رو بالشتی میخوابهمنم خوابم میبره و صبح حدودای ساعت ۶ زودتر از همه بیدار میشم و میرم بیرون و مودی رو میبینم که داره قدم میزنه خورشید از بالای دره داره طلوع میکنه مودی هنوز سرحاله بهش میگم=صبح بخیر...هنوز داری نگهبانی میدی؟خوابت نمیاد؟)مودی میگه=خواب برام معنایی نداره وقتی تو خطرم..۱۰ سالگیتم مبارک)میگم=ممنون)و برمیگردم تو چادر سیریوس رو میبینم که زبون سگیش بیرون افتاده و بدجور تو خواب رفته لبخندی میزنم و تو رخت خواب بر میگردم که تکون تخت هریو بیدار میکنه و میگه=لیا؟)میگم=ببخشید بیدارت کردم)میگه=بیدار بودم خیلی وقته)از تخت میاد پایین و میره دستشویی و وقتی برمیگرده میشینه رو مبلی و میگه=مرگخوارا فهمیده بودن ما اونجاییم وگرنه بیهوده نمیومدن)میگم=شاید حرفت درسته...ولی شایدم مکان هایی که فقط بهش شک دارن رو میگردن...منظورم اینه اطمینانی وجود نداشت تا وقتی لوپین درو باز کرد)
هری جوابی نمیده و به نقطه ای خیره شده سیریوس هم بیدار میشه ولی رگولوس هنوز بدون هیچ سر و صدایی خوابه.رگولوس هم به سمت دستشویی میره و بعد که میاد بیرون من میرم وقتی برمیگردم رگولوس رو نگاه میکنم که خیلی غیرعادی خوابیده انگار بیداره و نمیخواد بیدار بشه میگم=رگولوس؟)جواب نمیده میگم=بیداری؟)بازم جواب نمیده ابروهامو بالامیندازم و رشد دست ها و پاهامو احساس میکنم که برای ۱۱ سالگی اماده میشه ۱ ساعت میگزره که هممون بجز رگولوس بیرون چادریم که سریع داخل چادر میپرم و رگولوس رو میبینم که سریع چشماشو میبنده میگم=رگولوس بیداری و نمیخوای بلند شی چرا؟بخاطر سیریوس؟)چشماشو باز میکنه میگه=نمیدونم)میگم=بلند شو)بعد از کلی تلاش بلند میشه و میگه=اره خب سیریوس بامن میونه ی خوبی نداره)و منتظر ادامه ی جملش میمونم و چیزی نمیگم ولی فکر کنم جملش ادامه نداره.بلند میشه و قبل از اومدن سیریوس دست و صورتش رو میشوره
امروز روز ۱۴ سالگیمه خب.فردا ۱۵ سالم میشه و باید بریم هاگوارتز و دوباره با امبریج رو به رو بشیم!نوبت نگهبانیه منه و دارم قدم میزنم که در چادر باز میشه و رگولوس میاد بیرون میگم=فکر کردم خوابی)اروم میگه=خواب برام معنایی نداره وقتی میتونم بیدار باشم.میدونی؟وقتی بمیری دیگه نمیتونی بیدار بشی و برای همیشه خواب و ارومی الان بخوابم وقتی مردمم بخوابم این که نشد)بعد میپرسه=به زندگی پس از مرگ اعتقاد داری؟)فکر میکنم و بعد میگم=زیاد به این چیزا فکر نمیکنم خودت چی؟باور داری؟)میگه=شاید با عقل جور در نیاد ولی چرا که نه؟وقتی بمیرم روحم مدتی منتظر میمونه توی جایی که دفن شدم ببینه جدی جدی مردم یا خودم رو به مردن زدم؟و وقتی نا امید از بیدار نشدنم میشه از بدنم بیرون میاد از قبرم خارج میشه و...میره و زندگی جدیدش رو شروع میکنه اون موقعس که روح رگولوس اونو برای همیشه ترک کرده...من به این باور دارم)خیلی قشنگ گفت نمیدونم چرا ولی تحت تاثیر قرار گرفتم میگم=خیانت روحی که زمانی عضوی از تو بود)میگه=همه ی بدن ها خیانت میکنن میدونستی؟وقتی غذاتو میخوریم انزیم های بدنت به حضمش و زنده نگه داشتنت کمک میکنن ولی وقتی بمیری همون انزیم ها شروع به خوردن بدنت میکنن)(این تیکه واقعیه و ثابت شده)این رگولوس چقد اطلاعات داره حواسم پرت میشه و بلند میگم=چقد اطلاعات داری)میگه=بیشتره باورامه...وقتی تنها میشم خیلی به این چیزها فکر میکنم)
مدتی سکوته که بعد میگه=تو برو بخواب من نگهبانی میدم)میگم=مشکلی نیست؟)میگه=نه برو)واقعا خستم چشمام باز نمیمونه از طرفی بدجور تو رشدم تا قد واقعیم ۵ سانت مونده و این رشد تا صبح اتفاق میوفته باهام بدجور درد میکنن از تخت بالا میرم و میخوابم..خواب های خوبی نمیبینم معلومه از حرفای رگولوس به وجد اومدم شایدم ترسیدم!روحم به سمتم میدود و من از دستش فرار میکنم=خواهش میکنم!کاری بمن نداشته باش)تو جیبم دنبال چوبدستیم میگردم ولی شاخه ی درختی رو تو جیبم پیدا میکنم...پس چوبدستیم کجاست؟؟روح به سمتم میاید و از بدتم رد میشود و من از خواب میپرم.........نفس نفس میزنم =ساعت چنده؟ا)ین رو بلند خطاب به هری میگم که توی اشپزخونه کوچیک نشسته به ساعت مچی دور دستش نگاه میکنه و میگه=خواب بد دیدی.ساعت ۱۲ عه ناهارو خوردیم)از خواب میپرم و میگم=جدی؟؟؟؟چرا همه خوابن پس؟)میخنده و میگه=شوخی کردم ساعت ۷ عه)میگم=تو خواب چیزی گفتم؟)گفت=بیشترش صدا های مبهمی بود و شنیدم گفتی نه خواهش میکنم!)و ادامو دراورد و منم بالشتمو سمتش پرت کردم گفت=تو نباید تا الان نگهبانی میدادی؟)گفتم=رگولوس جام نگهبانی داد باید لطفشو جبران کنم)میرم بیرون و میبنم سیریوس رو صندلی نشسته و با چوبدستیش سنگ های اطراف رو جا به جا میکنه با اومدنم میگه=صبح بخیر)میگم=واقعا ببخشید!خیلی اذیت شدی!)میگه=نه بابا اوکیه...به سنت برگشتی تبریک!)میگم=وای اره اصلا حواسم نبود!برو بخواب واقعا...)دوباره حرفمو قطع میکنه و میگه=باشه!!!نیمخواد ببخشید بگی)لبخندی میزنه و میره داخل چادر و من رو صندلی میشینم و تقلید ازش میپردازم با چوبدشتیم سنگ هارو جا به جا میکنم.
ساعت ۹ باید ایستگاه کینگز کراس باشیم شنل نامرئی هری رو میپوشیم و بعد از خداحافظی با رگولوس به رو به رگولوس که هنوز به شکل سگ مونده میکنم سرش رو ناز میکنم و میگم=اذیتش نکن لطفا..خدافظظظظ)و بقلش میکنم بعد به سمت رگولوس میرم بدون هیچ اماده گی قبلی بقلش میکنم و بعد از ۳ ثانیه که صدای نفس های عصبی سیریوس رو میشنوم ازش فاصله میگیرم و میگم=خیلی خوشحالم که باهات اشنا شدم امیدوارم باز ببینمت مراقب باش از دست سیریوس روانی نشی!)میخندیم و میگه=مراقب خودت باش.خداحافظ)و بعد مودی به شکل مرد جادوگر میانسالی در میاد و مارو زیر شنل غیب و ظاهر میکنه و جلو در ایستگاه ازش خداحافظی میکنیم ریسک زیادی داره که بخواد ببیاد تو ایستگاه چون همه میدونن پدر من سیریوس و پدر هری مرده.از ایستگاه میگذریم و وارد ایستگاه میشیم نسبت به شروع سال خلوت تره فرد و جرج رو میبینم از دور میان سمتمون و میگن=لیا!!خوب شدی!)میگم=بله بله!چی فکر کردین)میخندیم و دنبال کوپه ای میگردیم کوپه ی خالی نیست ولی یه کوپه هست که دختری با موهای مشکی و استایل دارکی توش نشسته در میزنیم صورت بی روحشو بالا میاره و وارد میشیم میگم=میتونیم اینجا بشینیم؟)با تکون سر میفهمونه که اره بشینید البته بنظرم بیشتر منظورش به درک باشه.پیشش میشینم و بعد از ۱ ساعت میگه=سال چندمی؟)فرد میگه=سال اخرمه)دختر با چشمای سیاه که دورش سایه ی سیاهش به چشم میخوره به فرد نگاه میکنه و میگه=با تو نیستم)بمن نگاه میکنه میگم=ام...من سال ۵امم توچی؟)میگه=۶ام)ادامسش رو میجووه عجب رژ مشکی زده میپرسم=اسمت چیه؟)میگه=تو منو تسترا صدا کن.اسمم مینرواست...مینروا اَپرل.بعضیا برا تحقیرمینی (به معنای کوچک)صدام میکنن )میگم=پس اسمت با رئیس گریفیندور یکیه)بازم قیافش طوریه که انگار میگه بدرک.کل این مدت فرد و جرج و هری با تعجب بهش نگاه میکنن بعد میگم=یادم رفت بهت بگم اسمم لیاعه لیا بلک و کدوم گروهی؟)با چشم غره ای بهم میگه=چرا میخوای بدون؟توهم لابد مثل بقیه ای دیگه کلی اطلاعات ازت میگیرن و اخر سر به هیچ جاشون نیستم)انقد اروم حرف میزنه که بزور صداشو میشنوم
میگم=خب کدوم گروهی شاید بتونیم باهم دوست بشیم)میگه=نیازی به دوست ندارم.خودم بهترین خودمم)یاد حرف رگولوس میوفتم و بلند تکرارش میکنم=روزی خودت به خودت خیانت میکنی)میگه=خب؟دقیقا توقع داری اهمیت بدم؟)بازم انگار میگه بدرک...چتری هاشو رو صورتش میریزه و موهای بلندشو جلو میاره انگار میخواد زیرموهاش قایم بشه شایدم میخواد از دست زندگی فرار کنه.بعد ۲۰ دقققه میگه=من تو بوباتون تحصیل میکردم)چشمام گرد میشه باورم نمیشه همچین دختر افسرده ای تو بوباتون که همه دختراش مثبتن؟میگم=پس سال اولته میای هاگوارتز؟)میگه=دامبلدور این اجازرو داد کل کریسمس در بخونم و یه ازمون چرت سخت بدم تا بیام سال ششم سنمم میخوره دیگه...گروهبندیم هم کردن بین ریونکلا و اسلیترین شک داشتن ولی پرفسور اسنیپ دخالت کرد و گفت برم اسلیترین ازش خوشم میاد)میگم=پس اسلیترینی هستی..)میگه=افرین باهوش)تیکه انداخت ولی باهاش حال کردم میگم=شاید باز بتونیم همو تو هاگوارتز ملاقات کنیم)میگه=شاید)ولی ایندفعه لحنش مثل بدرک نیست..به هاگوارتز میرسیم و همه از قژار پیاده میشن و به سمت هاگوارتز پیاده روی میکنیم
.....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وقتی غذاتو میخوریم انزیم های بدنت به حضمش و زنده نگه داشتنت کمک میکنن
ررررر
اين درستشه غذاتو ميخورى
رو مخم بود درستش كنم سارى🤣
ننننیییییسسسسستتتتتتتتت
خوب وبددد؟
بد
چرا
میدونی چیه الان دوست دارم جیغ بزنم که پارت بعدی...
اخیییی
نوشتم رد میشههه
ولی سعیمو میکنم بزارممم
پارت بعدی نیستو نابود شد 😐
اره😂😂
ممنون واقعا😐😂
سلاممم خوبی؟پارت بعدو گذاشتم ولی تو بررسیه امیدوارم این دفعه دیگه منتشر بشهه
لطفاااااا پارت بعدی رو بزار ۶ماه شد مردم
اگر دوباره رد شد دیگه ولش کن یا اینکه تو ی سایت دیگه بزار یا دیگه نزار😭😐
چشممممم امتحانا تموم شه میزارممم
سلاممم خوبی؟پارت بعدو گذاشتم ولی تو بررسیه امیدوارم دیگه اینسری منتشر بشههه
نمیخوای پارت بدی چند ماه گذشت
ایشالا بزودی🤣😭
بخدا نوشتم منتشر نمیشهههه
سلام قرار نیست پارت بعدی رو بدی
دادم رد شد
دوباره میدم
سه ماه از این پارت گذشته نمی خوای پارت بعدو بزاری؟🥲
ای وای راس میگییییی
باورت میشه ۳ بار گذاشتم رد شد؟؟😭
بازم تلاشمو میکنم ...
پارت بعد سه بار رد شد🤡
بعدییییی
دارم مینویسم
تستچیم ایراد پیدا کرده یکم
یسسسس
مرسیی😅❤️❤️