
سلام بچه ها این اولین تک پارتی و اولین تست منه و امیدوارم که خوشتون بیاد.ناظر عزیزی که درحال نگاه کردن به تست هستی،این داستان تمام قوانین سایت رو رعایت کرده پس لطفا رد نکن و منتشرش کن مرسی(:
در هوای پاییزی در حال قدم زدن هستم...یک قهوه بدست راست و دست چپم را در جیبم فرو بردم. بر روی صندلی چوبی که بوی نم باران را میداد نشستم و نفسی عمیق کشیدم. به راستی که امروز واقعا سرد است! نگاهم را بر روی برج بلندی که روبرویم بود متمرکز کردم. پرنده ای زیبا در آسمان در حال پرواز است و بچه هایش را به دنبال خودش به جای گرم میکشاند. دست هایم از شدت سرما توان تکون خوردن را ندارند. آیا بر روی ایفل بروم؟ نکند پاهایم لیز بخورند و بیفتم؟ اگر بارانی شدید در راه باشد، این کار کمی احمقانه به نظر می آید. بهتر است همینجا بنشینم و به موسیقی این هوا گوش کنم. کمی از قهوه را خوردم. سرد شده است! به این زودی؟ مگر چند دقیقه پیش آن را نخریده ام؟ راستش را بخواهید زیاد هم تعجب آور نیست. صدای ترسناکی به گوش میرسد. گمان میکنم ابر ها دعوایشان شده است! چترم را باز کردم چون میدانم تا لحظاتی دیگر، آسمان در حال گریستن است. بفرمایید. آسمان هم دل نازک شده است. طاقت دیدن دعوای ابر هارا ندارد ولی من از گریستن آسمان لذت میبرم..
سلام خانم... پسرکی روبروی من ایستاده است! او خیلی بانمک و زیبا بنظر میرسد. _سلام +این خرگوش زیبا نیست؟ _بله خیلی زیباست +از من میخرید؟ _خیلی دلم میخواهد ولی ما در خانه حیاطی نداریم. بنابراین نگهداری اش خیلی سخت است! +شما با پدر و مادرتان زندگی میکنید؟ _بله چطور؟ +فقط همینطوری پرسیدم _پسر جان میدانستی خیلی بانمک هستی؟ دیدن چشمانت من را یاد یکی از دوست های قدیمی ام میندازد. نامت چیست؟ +نام من؟ برایت دانستنش اهمیتی دارد؟ _من در پاریس زندگی میکنم. تو چطور؟ +من هم در پاریس به دنیا آمدم و به مدت ۸ سال است که اینجا زندگی میکنم _خوشبختم. پس حتما ۸ سالت است. موهای اورا نوازش کردم. لباس گرم تنش نبود. کتم را به او دادم. +متشکرم گونه های او سرخ شده بودند.من را بغل کرد و دستانم را گرفت. +شما مهربان هستید خانم _اشتباه نکن. چون با تو رفتار خوبی دارم، دلیل این نیست که مهربان باشم +چرا هستید _واقعا؟ +بله _تا به حال بر روی ایفل رفته ای؟ +خیر نرفتم _فکر میکنم اگر تا یک دقیقه دیگر اینجا باشم، تبدیل به پرنسسی یخی میشوم هرچه زودتر باید به خانه ام بروم +بله هوا خیلی سرد شده است _کاری با من ندارید؟ +من فقط آمده بودم تا خرگوش را بفروشم. با شما گفتگو کردم و کاری باقی نمانده است _خیلی خوب. خدانگهدار +خدانگهدار {به خانه رسیدم}
سلام مادر +سلام دخترم _شام را پخته ای؟ +بله _اومم +گرسنه ای؟ _راستش را بخواهی خیلی زیاد +سفره را بینداز.. سفره را انداختم و بعد از شام به اتاق زیر شیروانی رفتم. در را پشت سرم بستم و بر روی تخت دراز کشیدم. چشمانم را بستم و در باره ی آن پسر کمی فکر کردم. +آریان _بله مادر؟ +اتاق گرم است؟ _نه گرم و نه سرد است +شوفاژت را زیاد کن تا سرما نخورده ای _چشم مادر +شبت بخیر دختر زیبارویم _شب بخیر (۱۰:۳۰ صبح) از خواب بلند شدم، دمپاییم را پوشیدم و روبروی میز توالتم ایستادم،موهایم را شانه زدم و به پذیرایی رفتم _سلام به همه +سلام _پدر امروز میتوانید مرا به یتیم خانه ای ببرید؟ •بله صبحانه ات را بخور و آماده شو تا برویم _ممنونم •برای چه میخواهی به آنجا بروی؟ _میخواهم تحقیق کنم برای درس های دانشگاه •عالیست صبحانه ام را خوردم و با پدر به یتیم خانه رفتیم °سلام بانو آریان حالتان چطور است؟ [من فرزند فرد مهم کشور هستم به همین دلیل همه مرا میشناسند] _سلام آمدم تا تحقیقی انجام دهم °خیلی عالیست راحت باشید _متشکرم همینطور که داشتم بر روی موزاییک های یتیم خانه قدم میزدم پسرکی را دیدم که به نظر آشنا می آمد. جلوتر رفتم و تا چهره ی اورا دیدم بر جای خود میخکوب شدم. _تو همان پسری هستی که دیروز دیدم؟
+بله _در یتیم خانه زندگی میکنی؟ +بله _خیلی خوشحال شدم از دیدنت +من هم همینطور _میتوانی مرا به اتاقت ببری؟ +بله با پسر به اتاق او رفتیم +این پالتوی شماست بانو _ممنونم +نام شما چیست؟ _نام من آریان است +معنی نام شما چیست؟ _بانوی بسیار مقدس،نام دختر پادشاه آمینوس اساطیری یونان +خیلی جالب است _بله +نام شمارا چه کسی انتخاب کرده است؟ _مادرم +نام من گابریل است _خیلی نام زیبایی است +پدرم زمانی که مادرم مرا باردار بود انتخاب کرده است _معنی نام خودت چیست؟ +قوی،شجاع _مادر و پدرت را چگونه از دست دادی؟ +آنها را از دست ندادم و زنده هستند! با این سخن او،خیلی شگفت زده شدم _پس چرا در یتیم خانه به سر میبری!؟ +مادر و پدرم دختر دوست داشتند. اما من پسر شدم. پدرم به من گفت مادرت تورا قرار بود سقط کند چون پسر شده ای اما من جلوی اورا گرفتم. پس مرا به یتیم خانه بردند _خیلی تعجب آور است. +بله همینطور است _اینجا چگونه با شما رفتار میشود؟ +نمیگویم خوب رفتار میشود ولی بد هم نمیشود دفترچه کوچیکم را برداشتم و با خودکار بنفش شروع به نوشتن کردم. _پس اینطور میگویی که در حد متوسط با شما رفتار میشود! +بله _بچه های اینجا چگونه هستند؟ +همه ی ما با ادب و با تربیت بزرگ شده ایم. اینجا بچه ای نیست که بی ادب و تند حرف بزند. اینجا به مدرسه میرویم و همه چی خوب است. _میدانی،راستش را بخواهی من یک شیرینی فروشی دارم. اگر بخواهی هر از گاهی که به اینجا می آیم،برایت کمی شیرینی می آورم +واقعا؟ بله چرا خوشم نیاید؟ لبخندی زدم و به تحقیق ادامه دادم. دو ساعت و نیم گذشت و تحقیقاتم را تمام کردم.
+بانو آریان شما چند سال دارید؟ _۲۱ از جایم بلند شدم و به سمت در رفتم... + شما به وجود فرشته ها اعتقاد دارید؟ سرم را بگرداندم و دوباره سر جای قبلیم نشستم.. _البته که اعتقاد دارم +من امروز با یکی از آنها ملاقات کردم _منظورت چیست؟ +من میدانم شما یک فرشته هستید _چه گفتی؟واقعا؟؟ +بله اورا محکم بغل کردم و دوباره گونه اش را بوسیدم +میشود که مادر من باشید؟ _من خیلی جوانم +اما من شمارا اذیت نمیکنم _نه نه منظورم این نیست من با پدرم صحبت میکنم. از تو تعریف میکنم تا به عنوان فرزند برای مادر و پدرم باشید و من به عنوان خواهر تان زندگی میکنم +این هم خوب است سریع از اتاق خارج شدم و با تمام سرعت خودم را به پدرم رساندم! با او حرف زدم و راضی شد تا گابریل را به فرزند خواندگی بگیرد. این خبر را به گابریل دادم و با او به خانه آمدیم... وقتی به خانه رسیدیم همه چیز را دقیق برای خواهر و برادرم و مادرم تعریف کردم. همه از ورود او به خانه خوشحال شده بودند. این بار من با برادر کوچیکم قهوه میخوردیم وپله های ایفل را بالا میرفتیم و از ته دل باهم میخندیدیم. خوشحال بودم از اینکه آن پسر عجیب را به بخشی از زندگی ام افزوده ام و اورا کنار خود دارم. حس عجیبیست. حال دستانم در دستان کسی است که وجودش مرا سرشار از آرامش میکند. اورا خیلی دوست دارم. باهم به آسمان آبی نگاهی کردیم و برای خورشیدی که آن بالاست دستی تکان دادیم. ``زندگی زیباست``
(پــایـــان) بچه ها ممنونم از وقتی که برای خوندن داستان گذاشتید✨🦋 لطفا نظرات زیباتون رو برام کامنت کنید♥️ لایک و فالو کنید🫂 فالو=فالو هرچی بیشتر حمایت کنید منم داستان های بیشتری برای نگاه های قشنگتون میذارم⭐💫
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
واااییییی خیلی خوبب ببوودددد
مرسی فداتشمممممم
عالیههههه .راستی تو ک ردی اسم آریان ، اسم پسراست.
🦊❤️
نمیدونم عزیز دلم شاید ولی من چندبار سرچ کردم فکر میکنم که هم اسم دختر باشه هم اسم پسر با این حال خیلی ممنونم که نظر خوشگلت رو کامنت کردی و وقتت رو گذاشتی و داستان رو خوندی متشکرم❤️✨
مرسی ممنون ،مگه میشه چنین داستانی قشنگ رو نخوند؟ خیلی عالیی بودد
عالییییییییییییییییییییییییییییییییی تر از عالییییییییییییییییییییییییییییییییی 💖💖💖💗💗💗💗💗💗💗💗💙💙💙💚💚💚💚🤩🤩🤩
عزیزمممممم مرسیییییییییی😭😭❤️❤️
چه مهربونییییییییی💚💚💚💚💖💖💖💖💖💗💗💗💗
وای یکی از قشنگ ترین داستان هایی بود که خوندم>>>✨
خیلی قشنگ بود خیلیییی
جدیییی میگیییی؟؟خییلی ممنونممم نمیدونی چقدر با حرفت خوشحال شدممم🥺😭😭😭❤️🩹
✨🫂
تا 500 تایی شدنم بک میدم.
پس این فرصت رو از دست نده!
پیج رو به نفر معرفی کن و دنبال کنند، تا ده تا پست اخرت لایک و برای هفت هاشون کامنت گذاشته بشه و توی یکی از تست هام بهم بگو که انجام دادی 💛🧡
قبلا دنبالت کرده بودم،بک بده💜
دادم
من ناظرت بودم💞
خییییلی ممنونم از لطفی که کردی و نگاه زیبات رو صرف خوندن داستانم کردی❤️
چون داستانم رو منتشر کردی،فالوت میکنم✨
یور ولکام 🖤دنکیوو🖤💞💓