
@برشی از زمان #خواهش میکنم اینکارو نکن+نمیتونم!انقد عصبانیم که تا اینکارو نکنم آروم نمیشم#من اینو گفتم که با خونوادت آشتی کنی نه اینکه...+تو چرا ناراحتی؟(لرزش صداش به خوبی معلومه)اونا تورو بیشتر از من تحقیر کردن! چرا باید بخوای باهاشون آشتی کنی؟من چرا باید با کسایی آشتی کنم که به تصمیمم احترام نذاشتن؟همیشه گفتن اینکارو بکن اونکارو نکن!حتی یه بار هم از خودم نپرسیدن که نظرم چیه؟اشتباه میگم؟#...نمیتونم باهات مخالفت کنم...چون حق داری...+پس دیگه بحثی نمیمونه #آیلین پشیمونم نکن از چیزی که بهت گفتم+بعدا که خودم میفهمیدم.اون موقع هم همین تصمیمو میگرفتم.بعدشم نگران نباش. اونا دلشون برای من تنگ نمیشه.
@خب خب میریم سال سوم که تازه شروع خیلی از ماجراهاست😁.لیلی:به نظرت درباره ی سیریوس بهش بگیم؟جیمز:...نه بهتره ندونه تا وقتی که اونو گیر بیاریم.فعلا تصورش مث بقیه باشه بهتره...(از الان دارم کرم میریزم) @میریم قطار ⚡دنبال کوپه میگشتیم که در یه کوپه باز شد و یکی هرماینی رو کشید توش 🧡داری چیکار...سالی تویی؟!❤️*سالی خیلی تغییر کرده بود.موهاش بلندتر شده بود و از اون ریزه میزه بودن در اومده بود.البته هنوز لاغر بود اما قدش خیلی تغییر کرده بود 💙بیاین تو جا هست.⚡ممنون...این کیه؟💙ریموس لوپین ❤️احتمالا استاد جدید جادوی سیاهه نه؟⚡به نظرت خوابه؟💙من از اول تو همین کوپه بودم وقتی اومدم این همین طوری بود🧡هری چیزی شده؟⚡یه چیزایی رو باید بدونید.💙*با چیزایی که گفت فهمیدم نه هری،بلکه رون و هرماینی هم اصل قضیه رو نمیدونن.واسه ی همینم چیزی نگفتم.❤️حالا اینو ول کنید.میاین هاگزمید دیگه؟⚡🧡صد در صد💙آخ که چقد مسخره بازی در بیاریم...@که یهو قطار با صدای بدی ایستاد و چراقاش خاموش شد.⚡*هوا همینطور سرد میشد و از بیرون هم صدای خش خش میومد.یه موجود خاکستری درو باز کرد و یه نگاهی به کوپه کرد،ولی به جای اینکه بره سمت هری رفت سراغ سالی.
💙*(دختره ی مزاحم برو کنار!)این آخرین چیزی بود که قبل از بیهوش شدن شنیدم...❤️سالی؟سالی!❤️*کل تنش یخ کرده بود و با اینکه بیهوش بود اشک از چشماش میومد. یهو با وحشت زیاد بهوش اومد.💙سعی کردم از جام پاشم که یه صدایی گفت 🐺یه دیقه آروم بگیر تا بهتر بشی.(و رفت) @ دیگه علامت ثابت لوپین اینه.بقیه رو هم الان میذارم:جیمز:🦌/سیریوس:🟤/پیتر:🟠)💙...چقده بیهوشم؟⚡خیلی نیست... اما خیلی حالت بد بود.🧡دیوانه ساز های ل.نتی! یعنی ما باید امسالو با اینا سر کنیم؟❤️چی میگی؟⚡درست میگه.امسال به خاطر بلک باید دیوانه ساز هارو تحمل کنیم.💙*که صدای ناله ی یه چیزی از بالای سرمون اومد. دیدم زیک داره با نگرانی نگام میکنه و سعی داره قفسشو بندازه بلکه بتونه در بیاد.تا در قفسشو باز کردم اومد و با نوکش میزد تو صورتم (تنبیهش نمیکنه.بنده خدا سعی میکنه سالی رو ناز کنه.راستی بگم.حیوون سالی یه جغد سیاه و چشمای طلاییه.اسمشم زیکه) چشمم افتاد به بچهها.زیک یکم قیافهی ترسناکی داشت واسه ی همین یکم ازش میترسیدن.فک کنم فقط هدویگ و خالخالی باهاش کنار میومدن.&من شدیداً هدویگ و زیک رو شیپ میکنم @ آتی جان ببند😐
💙*از قطار که پیاده شدیم دیدم یه موجود کله سفیدی اومد و محکم بغلم کرد.🤍فک کردم حالا حالا ها بهوش نمیای 😞💙آروم باش لونا.(با یه لحن مسخره)به این سادگیا از شرم خلاص نمیشی!😈🤍خوبه حداقل مطمئن شدم عقلت سر جاشه🥲💚به به!پس زبون دراز هنوز هم معرکه میگیره! هی هم که بیهوش میشی 🤍کی از تو نظر...💙* پس یقشو با دوتا انگشت گرفتم و کشیدمش عقب 💙خو اگه تو اونجا بودی که بهوش نمیومدی که هیچ قطار دوباره برمیگشت هم بهوش نمیومدی😑😏❤️مالفوی هم دیگه چیزی نگفت و راهشو کج کرد و رفت ⚡باز خوبه با اینکه دیوانه ساز اومده سراغت زبونت سر جاشه😅💙رفیق ماندگار فقط زبون🤪🤍❤️پس ما برگ چغندریم؟@آتی داره قل میخوره رو زمین.به نظرتون بزنمش درست میشه؟😐🤦🏻♀️🧡بیاین بریم گشمنههههه💙تو که همیشه گشنته ساکت!⚡بریم که از قایقا جا نمونیم. 💙*بعد از سخنرانی پروفسور دامبلدور و شام بالاخره ولمون کردن که بریم خوابگاه.وقتی خواستیم بخوابیم فهمیدم جای جینی و هرماینی عوض شده.هرماینی قبلا رو تخت کنار من میخوابید اما الان جینی اونجا بودجینی که فهمید تعجب کردم گفت🌺مشکلی که نداری؟💙نه بابا خودتون میدونید.❤️*جینی بهم گفته بود جامو باهاش عوض کنم. میخواست پیش سالی باشه.آخه اونو مثل یه خواهر بزرگتر میدید. سال پیش هم که اون اتفاق برای جینی افتاده بود بعد از برادراش سالی بیشتر از همه بهم ریخت.
💛🖤دیگه ببخشید دیر گذاشتم.سعی میکنم زودتر بذارم.لایک یادتون نره.🖤💛
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خب حالا
پز کارت با گاچا کلابو نده😏😂
احساس میکنم حسودیت شده که رمز گوشیمو عوض کردم و دیگه نمیتونی بری سر عکساش 😌😂
فشار چیه دارم بندری میرم
نه بابا جوجو جانم
راحت باش🤍
عالییی
پارت بعد ؟؟
به زودی عزیزم 💖