15 اسلاید صحیح/غلط توسط: اسمم؟🤔 انتشار: 4 سال پیش 911 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
اینم پارت ششم😁حرف خاصی نیست،فقط بگم که دستان جدید ک گفتم راجب تهیونگ هست،اسمش انتخاب نشده هنوز کمک کنین ی اسم پیدا کنیم😁و آفرین ب اونایی که درست حدس زدن ک داستان راجب کی هست،خودشون فکر کنن ببینن چه جور جایزه ای میخوان😁😁بریم سراغ داستان،مثل همیشه ممنون ک میخونید و با نظراتتون انرژی میدین،اگه انتقاد یا شکایتی هم بود حتمااااا بگین،و اینکه اگه مشکلی هم داشت ببخشید از جمله اشتباه تایپی😁🙏🏻🤍🤍💜💜
به نام خدا،شروع میکنیم،،،جین:نامجون من میدونم دور از عقله و انجامش خیلی سخته ولی نمیشه یکاری کنی بریم ایران؟ نامجون:اووو اینکه بریم ایران کااملاااا غیر ممکنه....همه باهم سرشونو انداختن پایین و میگفت آخ وای و اینا که نامجون.....:ولیییییی.........،همه سرشونو آوردن بالا،جین:ولی چی؟همه به نامجون خیره شده بودیم،که گفت نامجون:ولیییی.... میشه برا جونگ کوک خودش یکاری کنیم ک بره،من(تهیونگ):واقعا؟چیکار؟.....،نامجون:به همه تون نیاز دارم مجبوریم یه نقشه بریزیم و کمپانی رو بپیچونیم،من ناراحت میشم کمپانی رو بپیچونم ولی بیشتر از اون از این ناراحت میشم مکنه مون حالش بد باشه،تهیونگ:خب؟،نامجون:من و شوگا راجب موسیقی ایران کم و بیش میدونیم،وقتی برا ظبط اهنگ جدید رفتیم،جلو تنظیم کننده ها و اینا منظورمه که صدامون بشنون یکی از شما ها مثلا...جیمین...میگه بچه ها بزارین ی فیلم نشونتون بدم،یه فیلم از موسیقی های ایرانی نشون میده و میگه خیلییییی خوب میشد که تو این اهنگ از این مدل نواختن و این سازه استفاده کنیم،ی سازی میگه که مخصوص ایران باشه،بعد سما شروع میکنین به تعریف کردن ازش،و شوگا میگه فکر کنم این ساز برای ایرانه،یکیدیگه پیشنهاد میده که ای کاش یکی میتونست بره ایران و راجبش تحقیقی کنه وگرنه خیلی اهنگ خوب میشد،بعدش....جیمین:یکم بلند تر صحبت کن، نامجون:نمیشه بابا،اگه همسایه ای چیزی بفهمه قصد پیچوندن کمپانی رو داریم لو میده یه خصوص این وقت شب که ارومه راحت میشنون،خب...بعدش شما باید ب من گیربدین که اون سازو با یه استادش میخواین و من مجبورم قبول نکنم و بگم برا یه اهنگ یکیرو به یه کشور دیگه نمیفرستیم،اما شوگا میگه برا اهنگ های رپ لاین هم میشه ازش استفاده کرد علاوه بر اون هر کدوم از رپر های گروه هم تو موزیکا میتونن استفاده کنن،یکی دیگه تون هم میگید که میشه برا موزیک ویدیو ها هم استفاده کرد و خیلی جذاب میشه و اینا من مجبورم هی بگم نه ولی شما هی گیر میدین،چون اگه من ی سره قبول کنم تنظیم کننده ها میفهمن و همه چیز خراب میشه،شما شروع میکنین درباره تعریف دادن از اون سازه و اینکه میتونه چقد برامون خوب باشه،بعد جین میگه که اگه من نگم خودش ب کمپانی این پیشنهادو میده و من اونجا قبول میکنم همون روز میرم پیش رئیس کمپانی مون،فقط حواستون باشه اگه فیلم بردار ها بودن همش شما باید با من راجبش صحبت کنین و اینکه همه تون خوشتون میاد و بعد پشت دفتر همتون میشیند،من میرم صحبت میکنم که حتمااااا رد میکنه و من اومدم بیرون درو باز میزارم،میگم که قبول نکردن بعد شما ها خودتون شروع میکنید جلو مدیر ک در بازه از تعریف و تمجید از ساز و اینکه اگه باشه خوبه و از این تصمیم رازی نیستین و یکی تون شروع میکنه با مدیر حرف زدن،بچه ها من اونجا اگه چیزی بگم ممکنه از گروه معلق شم،ولی به شما اعتماد دارم و باید اونجا همتون جز من شروع کنین به حرف زدن میخوام همتون یه لیدر باشین برا خودتون،و من سعی میکنم ک بگم نه و این حرفا،البته.....همه تون به یه اندازه هااا....وگرنه اون وقت شک میکنه کهمثلا چرا فلانی ایییننن همهههه دلش میخواد بره،بعدش همههههه ی مزایای اون سازو میگین و اینکه ما چقد میتونیم استفاده کنیم و حتی تو موزیک ویدیو هم باشه،حرف های همو تکرار کنید باعث میشه نشون بدین که خیلی بهش علاقه دارین،اونجا اگه راضی شد شد،
اگه راضی نشد یکی هرکی هم باشه،فقط چند نفر نه یک نفر میگه که حالا ک شما نمیزارین من ی درخواست رسمی رو کتبی امروز پر میکنم،چون اینجوری برای رد کردن موضوع باید دلیل بیارن،مدیر هم میدونه که برا رد کردن یه ساز موسیقی،دلیل سیاسی و امنیتی نمیتونه بیاره و اگه یکی واقعا درخواست پرکنه،همه جا پخش میشه..... جین:میگما نامجون این تهدید نیست....نامجون:نه تهدید نیست چون اولا ما حق ای کارو داریم،دوما ما فقط ازش خواستیم ب صورت رسمی بررسی کنه و اینکه ما میتونیم حتی بدون اینکه ادل بهش بگیم یه درخواست نامه رسمی پر کنیم،ولی اون جوری زود تر حل میشه و نهایتش به هفته بشه،خوبی درخواست نامه اینکه مردم میفهمن و اونا نمیتونن بدون دلیل بگن نه،و باید دلیل بگن،من میدونم مدیر به اینجا دیگه نمیکشونش که بخواد دلیل برا مردم بیاره،و قراره فقط حرف درخواست نامه رسمی بیاد،خب؟بقیه:اهم...نامجون:خب اینجا اگه قبول نکرد با ناراحتی و عصبانیت و اینا میرین بیرون تا من ی دور دیگه باهاش حرف بزنم ،اما من میگم حتی قبل از این قبول میکنه،و بعد از قبول کردن،موقعی که خودش گفت،بچه ها دارم تاکید میکنماااا وقتی خودششش گفتتت که کی رو بفرستیم،شما میگین یکی از اعضا بره بهتره و شاید خود اون عضو هم بتونه یادش بگیره،و بعدش که گفت کی؟ میگیم شوگا برای شونش باید کره بمونه که به دکترش سر بزنه،بعد میگیم که جی هوپ میخواد با یه خواننده هم کاری کنه و کار داره جی هوپ هم نه،جیمین هم چون تازه پاهاش بهتر شده و باید برگرده به روال قبلی و تمرین کنه جیمین هم نه منم تو این مدت چندین ویدیو کنفرانس دارم منم نه،جین میگیم که قراره یه اهنگو کاور کنه جین نه،چون اگه همه رو رد کنیم و کوک بمونه باز شک میکنه تهیونگ و جونگ کوک میمونن،ولی به این خاطر که جونگ کوک بیشتر راجب ایران میدونه و کمی فارسی بلده جونگ کوک انتخاب میشه،ولی اگه تهیونگ در حال انتخاب شدن بود،سرما خوردگی چند مدت پیشش رو بهونه میکنیم و میگیم که یکم رو صداش تاثیر گذاشته و باید تمرین کنه تا صدای خودش برگرده،فقط تهیونگ حواست باشه ها اگه گیر داد که بخونی جوری میخونی که انگار اون صدای خیلی خوب ته گلوت کاملا بالا نمیاد،خب،...بعدش جونگ کوک هم میگه که من ترجیح میدم استراحت کنم اما بهش میگیم که بره ایران،اونجا رو هم میتونه بگرده
اونجا دیگه قبول میکنه و حداقل تا یه هفته دیگه میتونه بره ایران، جین:هیونگ من ی چیزی میگم ولی ناراحت نشو،نامجون:بله؟...،جین:ببخشیدااااا اما من گیج شدم نفهمیدم چی شد، شوگا:جین ببین منو بزار برات بگم،ما گیر میدیم به یه ساز موسیقی ایرانی و مثل واقعیت رفتار میکنیم نامجون قبول نمیکنه و ما هم هممششش گیر میدیم،یکی از ما بهش میگه اگه خودش نگه یکی دیگه به رئیس میگه نامجون ب رئیس میگه اگه قبول کرد کرد،اما اگه قبول نکرد ما هم بهش میگیم،اونجا هم اگه قبول نکرد میگیم ما میخوایم درخواست رسمی بدیم ولی واقعا اینکارو نمیکنیم،در خواست رسمی رو هم به این خاطر میگیم چون تو درخواست رسمی باید برا مردم و آرمی ها هم توضیح بده،همین،جین:اها،حالا فهمیدم،مرسی هیونگ،(از زبان تهیونگ،)به جونگ کوک نگاه کردم تا هنوز همون لبخند خرگوشی خوشگلش رو لبشه(🤤😍)و خوشحاله که هیونگاش دارن براش همچین کاری میکنن جونگ کوک یه هو از رو مبل پرید نامجون که رو زمین بودو بغل کرد جونگ کوک:ممرررسییییی هیوووننگگگمممممم عاااشششقققتتتتممممم،خداااا مننن چههه هیوونگگگااایییی خوبییییی دارممممم،مرررسسیییییی بچههههههه هااااااا😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍نامجون هم همش میخندید و خوشحال بود که جونگ کوک حالش دوباره خوب شده،جونگ کوک خیلیییی خوشحال شده بود،جیمین:چرا میگی عاشق مایی تو که عاشق ا،ت شدی😕😑بعد سرش رو گذاشت رو میز جونگ کوک از کنار نامجون بلند شد رفت خودشو انداخت رو جیمین و جونگ کوک:من اول عاشق شما هام،وااااییییی هیییوووننگگگگ نمیدونی چقددددد شااددد شدمممم دلم میخواد داد بکشممممم،جیمین:اگه راس میگی عاشق مایی باید منو ببوسی😑😌به قول جیمین جونگ کوکی که احتمالا الان گازش میگرفت یا میزدش و اصلا ادمی نبود که بخواد لا هیونگاش خوب باشه شروع کرد به بوسیدن جیمین سر و گردن و بازو و کمر و صورت جیمین رو کلیییی بوسیییددد که خود جیمین هم خندش گرفت جیمین:خب خب😂باشه باشه فدات شم حرفمو پس میگیرم😂😂جونگ کوکککک😂😂جونگ کوک ازش جدا شد و نگاش کرد و چشاشو درشت کرد و باهمون خنده ش جونگ کوک:حالا قبوله؟؟ جیمین:اره اره عزیزم قبوله😂😂......تا فردا که میخواستیم بریم کمپانی چندین دور حرفای نامجونو تکرار کردم اون شب هیچ کدوممون خواب به چشمون نیومد حتی یونگی،جونگ کوک هم همش خوشحال بودو شده بود کوکی قبلی خودمون و میخندید و حرف میزد و خوشحال بود،یه فیلم کمدی هم با هم دیدیم شاید نزدیک به ساعتای ۵،۶ صبح بود که خوابمون برد،هممون هم دور تلوزیون،صب اول از همه جونگ کوک بیدار شد و بقیه رو بیدار کرد و رفتیم کمپانی همون طور که نامجون گفت حتی من حس میکنم به مقدار سخت تر هم تونستیم مدیرو راضی کنیم ولی خدا را شکر اون روز دوربینی برا ظبط و اینا نیومده بود،بعد از اینکه خبر اوکی دادن جونگ کوک به منو(تهیونگ)جیمین یه نگاه انداخت گفت زود بریم بیرون میخوام دادددد بزنمم خیلیییی خوشحالمم😍😍😍😍😂😂😂😂😂
دیگه به بقیه گفتیم رفتیم بیرون کلیییییی تو خیابونا سر وص دا راه انداخت و اهنگ میخوند کلا دیوونه شده بود(دیر از جون)😂😂داشت جلو منو جیمین راه میرفت زدم به شونه جیمین تهیونگ:هی جیمین....،جیمین:هم؟...بله؟...تهیونگ:کوک یجوووووری دیوونه بازی در میاره منم دلم خواست عاشق شم😂😂😂با جیمین زدیم زیر خنده جیمین:اره واقعا😂البته تهیونگ جونگ کوک به زبون خیلی قوی داره که خیلیییی خوب یه سری حرفا رو میزنه ادم عاشق حرفایی که میزنه میشه خیلی تاثیر گذار رومون صبحت کرد،ولی خدا نکنه هیچ وقت دوباره ببینم ناراحته😕،تهیونگ:منم قبول دارم نگاش کن.... نگاش کن....😂تو خیابون چنان سر و صدا میکنه که همههههه بر میگردن نگاش میکنن😂😂جیمین:نظرت چیه ما هم کمکش کنیم😈؟ تهیونگ:باشه قبوله،هردو مون دویدیم پیش جونگ کوک همش مثل خودش دیوونه بازی در میاوردیم و میخندیدم و میخوردیم 😂😂جونگ کوک یه فروشگاه لباس ست پیدا کرد و گفت میخواد برا چند دس بردارع رفتیم تو منو جیمین چنتا ست برا خودمون خریدیم و چند تا هم چند نفری برا اینکه با اعضا بپوشیم،اما جونگ کوک یکی درمیون از لباسا خوشش میومد😂😂😂کلییییی تو مغازه دیوونه بازی در آوردیم و آخرش ۳۵ دست سر جم لباس برداشته بودیم😂😂رفتیم طرف صندوق شاخ دراورده بودن همه هم از دیوونه بازی هامون هم از اینننننن همهههههه خرید😂😂پیش صندوق هم کلی مسخره بازی دراوردیم این قدددررررر خندیده بودیم که حس میکردم نه ما احتمالا یه چیزی خوردیم😂😂😂کلا لباسا رو مسخره میکردیم طرز حرف زدن کارکنان رو مسخره میکردیم خودمونو که اگه یه لباسو میپوشیدیمو😂😂😂خلاصه از فروشگاه زدیم بیرون جونگ کوک از اول تا حالا ۶ دور خوراکی گرفته بود باز هم گرفت😂😂و ما هم کمکش میخوردیم،و رفتیم خوابگاه،چنان مسخره بازی دراوردیم که همه ی بجه ها توجه شون به ما جلب شد و از خنده مون خنده شون گرفت😂😂شوگا که کمک نامجون داشتن مبل ها رو جا به جا میکردن رو به ما گفت جونگ کوک به خبر خوب و بدشو نمیدونم اما من امروز با ا،ت که صحبت کردم گفت همین مدت مراسم ازدواج داییشه،نامجون:تو این کرونا؟ شوگا:نه یه ازدواج فامیلیه و اینکه هیچ کسی هم دعوت نیست ا،ت که خودش میگه زنداییه این جوری خواسته،نامجون:اها خوبه،واااییی جونگ کوککککک چهههه خوشش ششااننسییی توو دیگه،جیمین:برا چی خوش شانسه؟ نامجون:آی کیو الان که میره یه جشن ازدواج هست و جونگ همه ی رسم و رسومو یاد میگیره دیگه جیمین:اهااااا راست میگه چه خوش شانسه😂😂،جین گفت که غذا آماده س منو کوک و جیمین لباساشون عوض کردیم رفتیم سر غذا و غذا رو خوردیم و نامجون بعد از غذا گفت:کوکی یه خبر خوب برات دارم،جونگ کوک:هم؟....نامجون:کارای پروازت و اینا همش انجام شد سه روز دیگه میری لیران جونگ کوک:میگما بچه ها راستی ماکه یه سازو بهونه کردیم حالا باید چیکار کنیم شوگا هیچی آقای خر شانس ما همه چی رو هماهنگ کردیم یکی میاد یه روز یکم برا تو صحبت میکنه و میگه که جریان چطوریه و اما این بار مقدمه اومدنش آماده نیس و یه بار دیگه تو میری ایران برا اینکه اونو بیاری
از زبان تهیونگ:جونگ کوک بازم خوشحال شد،جونگ کوک برگشته بود به جونگ کوک قبلی باهامون شوخی میکرد ماهم باهاش شوخی میکردیم....فرداش جونگ کوک و نامجون دور به سری کارا تو کمپانی بودن تا شب،شب هم جی هوپ اومد خوابگاه (جی هوپ بخاطر امون هم کاریه یه راست رئیس فرستاده بودش و الان دیگه اوضاع جوری شده بود که برگرده)جی هوپ گفت که تونسته قرار داد ببنده و بخاطر جی هوپ خیلی خوشحال تر شده بودم و پیشنهاد دادم هفتایی بریم بیرون همه قبول کردن و رفتیم یه کافه جونگ کوک شبا اصلا خوابش نمیبرد اون روز هم که همش تو کمپانی کار داشت شب رو شونه جیم خوابش برد که منو جین بردیمش تو ماشین و بعد هم که بر گشتیم خوابگاه خوابیدیم،فردا ش هم که همش جونگ کوک داست آماده میشد چون فردا شیفت صبح پرواز داشت،
همه هم بهش کمک میکردیم اما شب باز خوابش نمیبرد،اتاق من بود جیمین و جی هوپ و جین هم بودن همه شوگا و نامجون اون روزا واقعا خیلی تلاش میکردن که سفر جونگ کوک بی نقص باشه هردوشون از شدت خستگی خوابشون برده بود نکه بقیه تلاش نکنیم ولی اونا همش تو کمپانی و اینا بودن و بیشتر خسته میشدن،داشتیم همین طور حرف میزدیم که جین سر پای جونگ کوک خوابش برده بود،جونگ کوک اروم صداش زد و بهش گفت که میتونه بره سر جای جونگ کوک بخوابه و خودش هم بهش کمک کرد که بره مشخص بود که جین هم این روزا خیلی تلاش کرده،کوک که برگشت گفت خوشحالم که هر سه شون بخاطر تلاش کردن خسته شدن و خوابیدن نه به خاطر چیزای الکی،جی هوپ هم تایید کرد و جی هوپ گفت خوابش میاد اما نمیخواد ما سه تا مکنه رو اینجا ول کنه😂دیگه داشتیم با هم شوخی میکردیم همش حس میکردم جونگ کوک میخواد باهام حرف بزنه،ولی میخواد خودمو خودش باشیم،دیگه بعد از کلی خندیدن و اینا به جی هوپ و جیمین اشاره کردم که به بهانه خواب برن ببینم چیکار داره هر دوشون رفتن و منو کوک تو اتاق بودیم....تهیونگ:جونگ کوک....حس میکنم از اول شب میخوای چیزی بهم بگی درسته؟جونگ کوک یه نگاه بهم انداخت به نشونه تایید سر تکون داد تهیونگ: خب بیا اینجا پیشم بشین(رو تخت)ببینم چیکار داری...جونگ کوک:هیونگ میشه بریم،تراس اتاقت؟ تهیونگ:ولی خیلی سرده ها،جونگ کوک:اشکال نداره یه چیزی میپوشیم تا برم کتم بیارم تو برو خب؟ تهیونگ:نه نه درو باز نکن بچه ها بیدار میشن خستن،بیا همین کت خودمو بپوش منم اون یکی رو میپوشم،کت ها رو پوشیدیم و رفتیم تو تراس.....جونگ کوک:میگما هیونگ،بنظرت بچه ها رو اذیت کردم؟ تهیونگ:نه بابا این چه حرفیه،بچه ها خودشون خیلی خوشحالن فقط به تو کمک کردن،جونگ کوک:خوشحالن؟تهیونگ:اهم،.....خیلی.... جونگ کوک:واقعا؟مطمئنی؟یهو یکی در زد و گفتم بفرمایید که در کمال نا باوری شوگا اومد تو،دید تو تراس نشستیم گفت الان بر میگرده رفت و با کت برگشت،اومد تو تراس نشست،منو جونگ کوک که داشتیم شاخ در میاوردیم تهیونگ:هیونگ😳اینجا چیکار میکنی؟بیدارت کردیم؟ شوگا:میدونی سکوت شما دوتا خوابمو به هم میریزه،جونگ کوک:سکوتمون؟😐شوگا:اره چون موقعی که سر و صدا میکنید مغزم با خیال راحت میگهدارن فلان کارو میکنن،اما وقتی ساکتین مغزم اذیت میشه و بیدار میشم تهیونگ:چهههه عععععجججییییبببب😐😐،شوگا:حالا خب سکوتتون که واقعا بیدارم میکنه اما یکم بد خواب شدم،یه هو یه لبخند زد و شوگا:همش میخوام بدونم جونگ کوک چه حسی داره و چیکار میکنه😄،هرسه مون با هم زدیم زیر خنده و گفتم جونگ کوک بقیه حرفتو بزن یه نگا به شوگا کرد اما یادش اومد که شوگا چقددررررر مهربونه گفت،
جونگ کوک:میگم بچه ها من میترسم،یکی از هیونگام ناراضی باشه،تهیونگ:چی میگی برا خودت،ما هممون ا،ت رو میشناسیم و میدونیم چجوریه،من خودم واقعا خوشحالم که عاشق یه دختر خوب شدی،شوگا:اره دیگه درست میگه،من خودمم ا،ت رو خیلی دوست دارم،خیلی بیشتر از عقله میفهمه و بلده،ادم خوب و دوست داشتنی هم هست،امروز خوشحال نبود میگفت داییش میخواد ازدواج کنه،قبلا برام گفته بود که فق، همین دایی ش هست که خیلی باهم خوبن و همش هوای همو دارن، یهو یه چیزی خورد تو ذهنم تهیونگ:وواااایییی جونگ کوککککک،جونگ کوک:چیه بابا ترسوندیم😐😐تهیونگ:تو الان بری ایران که شماره ا،ت رو نداری،شوگا: شماره باباشو من دارم میدم زنگ میزنیم شماره ا،ت رو هم میگیریم،جونگ کوک:وای که راس میگه،به بالاش چی بگم حالا،شوگا:وای شوخی کردم😂😂اروم باش😂،امروز زنگ زدم ب باباش قبلا شماره باباشو تو بازی ازش ب زور گرفته بودم،و با باباش صحبت کردم و شماره ا،ت رو ازش گرفتم😂جونگ کوک:اها مرسی😂،بیا برام سیوش کن گوشیش داد به شوگا تا براش سیوش کنه،شوگا:فقط من ب باباش گفتم که چیزی به ا،ت نگه،تهیونگ:باباش مارو میشناسه؟شوگا:اووو نه،کللللییییی باهاش حرف زدم تا راضی شد بده،سر تکون دادم،.....جونگ کوک:میگما ته ته،تهیونگ:هم؟،جونگ کوک:من که برم ایران وقتی ا،ت رو ببینم دو صورت داره،یکی اینکه من فقط به عنوان ی دوست دوستش دارم،یکی هم اینکه من واقعا عاشقشم من تو اینترنت خوندم اگه واقعا عاشق یکی باشه ضربان قلبت خیلییییی میره بالا،اگه من دیدمش و ضربانم رفت بالا چی؟ شوگا:وای راس میگه اونجا خب قطعا مهمون و اینا دارن به خاطر جشن داییش نکنه یه وقت سوتی بده،تهیونگ:فایده نداره باید تمرین کنی،کوک:تمرین😳؟ شوگا:جانمممممم؟الان کی رو میخوای بیاری که ضربان قلبشو ببره بالا؟؟ تهیونگ:جونگ کوک تو از کی خیلییییی میترسی؟ جونگ کوک:از.....هیشکی....😐،تهیونگ:واقعا؟😐شوگا:دروغ میگه وقتی خودت از دستش عصبی میشی خیلییییی میترسه ضربانش میره رو هزار،یه بشکن زدم به طرف شوگا که تایید کنم حرفشو،نگا به جونگ کوک کردم داشت به شوگا نگاه میکرد یه دفعه چشماش چرخید طرف من،کوک: آآهعع....اخهه......چیزه....میگم.....،به جونگ کوک اخم کردم(اخم بدی هاااا)جونگ کوک:چرا همچین نگام میکنی؟،تهیونگ:خبببب؟ادامه حرفت(اینجا اروم حرف میزد اما خیلی ترسناک)جونگ کوک:خب اینطوری نگام نکن،تهیونگ:دارم میگم حرفتو بزن،جونگ کوک یه نگا به شوگا کرد و رفت کنارش خودشو تو بغل شوگا قایم کرد
جونگ کوک:واقعا فک کنم من عاشق تهیونگم هستم که ضربان قلبم این همه میره بالا😐اوووففففف،شوگا:حالا اروم باش خب تهیونگ الان ضربانش زیاد شد میخوای چیکار کنی؟،اروم بلند شدم و قدم قدم رفتم سمت جونگ کوک خم شدم و نگاش کردم با اخم،تهیونگ:تو چشام نگا کنو حرفتو بزن،جونگ کوک واقعا ترسیده بود نمیدونستم تا این حد ممکنه ازم بترسه،جونگ کوک:چ...چی....چیرو....بگم؟....،،تهیونگ:اینکه میگفتی ممکنه هیونگات ناراضی باشن،چند بار بهت گفتم همچین حرفی نیست؟......،جونگ کوک:بب...بب....ببخ....ببخشید....ببخش...بب...ببخشید هیونگ...م.م..م...منظوری....ن.ن.ن...نداش.شش.تتتم،واقعا فکرشوو هم نمیکردم جونگ کوک این همه ازم بترسه تو چشاش نگا میکردم و اخم کرده بودم،میخواستم اینقددددد نگاش کنم تا براش عادی شه بعد از یه ربع که هم باهاش حرف میزدم،هم با اخم نگاش میکردم،دیگه تونست عادی حرف بزنه و یونگی هم گفت که دیگه اوکیه و بیخیالش شم و بعدش از کوک معذرت خواهی کردم و با یونگی کلی حرف زدیم سه نفره،ساعت۵،۶ صبح بود که نامجون در زد اومد تو گفت که جونگ کوک بلند شو ی دوش بگیر،لباس بپوش صبحونه هم بخور،وسایلت چک کن تا اون موقع ساعت میشه ۸ باید بری،بلند شد رفت دوش گرفت برگشت،با حوله اومد تو اتاقم گفت چی بپوشم،گفتم ی لباس راحتی بپوش ک اذیت نشی اما نه،مگه فایده داشت اقا بیشتر از این حرفا نگران شده بود،بردمش تو اتاقش ی تی شرت مشکی ساده و ی شلوار ساده و یه کت طرح فیلا،بهش گفتم بپوشه،وقتی پوشید بهش میومد خیلی بهش میومد با ترس و نگرانی،جونگ کوک:هیونگ.....ب نظرت خوبه؟....تهیونگ:اوووو عالیههههه پسرررر،جین یه هو اومد تو:وااایییی چ خوش لباسسسسس،اما به من نمیرسه😌،جونگ کوک:فعلا عجله دارم ولی بعدا برات میگم😁😌،جونگ کوک:تهیونگ بیا کمکم چک کن ببین وسایلم هست یا نه،تهیونگ:باش،رفتیم تو اتاقش همه چی رو چک کردیم،یچی توجه م رو جلب کرد،حدود ۳۰ تا لباس دخترونه اونجا بود ک با دیدن طرح هاشون یادم اومد که اینا یه تعدادیشو چند روز پیش با منو جیمین گرفته بعضی ش رو هم خبر نداشتم اما هر بود میدونستم برا ا،ت هستش،رفتیم بیرون صبحونه خوردیم،نامجون:همه آماده بشن که هم از جونگ کوک خداحافظی کنیم،هم بریم کمپانی باید از امروز تا ۱۰ روز دیگه که کوک بر میگرده جای خالی شو پر کنیم،جونگ کوک دستشو انداخت گردن جی هوپ داشت ازش تشکر میکرد که مرسی که هیونگمی خیلی دوست دارم،مرسی که مراقبمی و این حرفا،دیشب هم کلی از حرفا به منو شوگا زده بود،جیمین اومد تو اشپر خونه یه جعبه بزرگ همراهش بود به طرف کوک گرفت و.....جیمین:اینو از طرف من بده به ا،ت کوک:ها؟....چیه؟....جیمین:ی چنتا چیز کوچولویه،شوگا:خب براش بگو دیگه تا اگه تو فرودگاه مشکلی پیش بیاد بدونه......،جیمین:یه پیراهن،یه شلوار و یه جفت کفش کلاه آفتابی و یه ساعت و یه عینک و البته کلی شکلات و تنقلات،جین و نامجون به طرز مشکوکی داشتن به جیمین نگاه میکردن:خب اخه میدونم از این چیزا خوشش میاد.....شما که نمیدونین برا اینکه سلیقه ش رو از زیر زبونش بکشم چقد اذیت شدم،شوگا رفت بیرون و موقعی که برگشت یه اونم ی جعبه تو دستش بود اما از جعبه جیمین کوچیک تر بود،شوگا:اینم از طرف من بهش بده..... اها راستی داخلش یه عینک و ساعت و کیف و کفش ست هس و دو فندک،نامجون:فندک؟،جی هوپ:چون ا،ت دوست داره،منم میدونم که خیلی فندک دوست داره،نامجون:واقعا؟ شوگا ب نشونه تایید سر تکون داد،(این صفحه عکس هدیه های جیمین،صفحه های بعد عکس هدیه های بقیه😊)
(هدیه های یونگی)،نامجون هم از سر یخچال یه جعبه که چند روز اونجا بود برداشت و داد ب کوک و گفت نامجون:به تعداد کتاب،یه شطرنج که پشتش امضا شدس،یه کوله پشتی،و چند تا سی دی اموزشی و ی عینک و کلاه هم هست،جونگ کوک لبخندی زد و...کوک:وااییی،مرسی😍😂،جی هوپ گفت پس ی دیقه وایسا من الان میام،با ی جعبه دیگه برگشت و گفت:میدونم خیلی دوست داشت وسایلی بگیره ک بتونه راحت باهاشون ب موهاش حالت بده و تو ایران گیر نیاورده،پس اونو براش گرفتم چنتا فبلم آموزشی هم هست،یه ساعت و دست بند و دوتا انگشتر ست هم هست،و دیگه از اونجا که نقاشی هاش خیلی خوشم اومده برا اینکه تشویقش کنم ی بسته مداد رنگی هم هست،و دوتا کتاب که میدونم خوشش میاد،جونگ کوک خیلی تعجب کرده بود و هم خوش حال بود،جین:همه شما ها دادین حالا من ندم؟وایسا منم ی چند لحظه دیگه الان میام،.....چند دیقه بعد اومد با ب جعبه گذاشتش رو میز....جین:داخل به شیشه شکلاته و ی شیشه ابنبات،یه پیراهن و کیف و کفش و چند تا گیر مو ست هم هست،و ی سری چیزای تزیینی و ی عطر و ی خودکار و دوتا دفتر و همینا دیگه،دیگه وقتش بود منم برم هدیه ای ک برا ا،ت گرفته بودمو بیارم،که تو ی جعبه هم گذاشته بودمشون رفتم اتاقم و با جعبه رفتم پیش بچه ها،دادمش به جونگ کوک و گفتم،تهیونگ:بیا،داخلش یه ی کت مثل یکی از کت های خودم و ی شلوار مثل یکی از شلوارهای خودمه،یه ارمی بمب و یه دفتر خاطراتو....اها یه جفت کفشم هست.....و ی جامدادی که خودکار اینا رو داره....و....اها ی بسته شکلات چون میدونستم دوست داره،یه جفت کفش دیگه هم هس،یه کمر بند،ی فندک،ی کلاه،ی عینک و ساعت و عطر و دستبند و کیف و کفش ست،ی عروسک هم هست میدونم خیلی عروسک دوست نداره اما من با دیدن عروسکه یادش میفتادم،ی چنتا رمان هم هست،دیگه.....دیگه.....اها اها ی ست جلد گوشی و دستبند و ی انگشتر و ساعت و چدن تا کش مو گیر مو اینا هم هست،دیگه....اهگ چیزی باشه یادم نمیاد،جونگ کوک ی لبخندی زد و نگا جعبه کرد،جیمین:اووو من کمتر از همه گرفتم و تهیونگ بیشتر از همه😅،جین:تهیونگ این همه چی جریانشون چیه،ی. یقه ک فکر کردم دیدم.....من فقط برا جونگ کوک بودم و دلیل خاصی نداشتم ی لبخند زدم و هیچی نگفتم و کوک:ممنونم بچه ها،😅واقعا ممنون که این همه هوامو دارین،ولی....من خودم هم کلی وسیله دارم و علاوه بر اون حدود ی چمدون هم هدیه گرفتم😅،من این همه رو چجوری با خودم ببرم،.....نامجون:اها راستی وایسا.....با ی جعبه دیگه اومد و نامجون:ی چند تا کتاب برای پدر و مادرش،دوتا پیراهن ست برا پدر و مادرش،یه چنتا گل تزیینی و اینا برا مادرش و یه لباس هم برا برادرش(شما ی برادر کوچیک تر دارین)کوک:نامجون من میخوام بگم اینا رو هم نمیتونم ببرم تو ی جعبه دیگه به من میدی😐😅😂😐😐😑،شوگا:اها راستی تو همین جعبه یه چنتا هدیه برا پدر و مادر و برادرش هست،تهیونگ: تو این یکی هم همین طور،جیمین:منم ی چنتا چیز برا خانوادش گرفته بودم،جی هوپ:تو این یکی جعبه هم چنتا چیز مشخصه که برا خودش نیستن،جین:اووو پس خدا را شکر منم ی چنتا چیز گذاشتم،کوک ی دفعه ب حالت یکم تند گفت:بچه هاااا....با شمام....من نمیتونم اینا رو ببرم
(هدیه های نامجون)،نامجون:کوک آی کیو ی من چقدره؟،کوک:۱۴۸.......نامجون:پس چطور میخوای همچین چیزی یادم بره؟خودم هماهنگ کردم،حقیقتش میدونستم همه بچه ها کلی کادو و هدیه گرفتن،کوک:واقعا؟اما ایران رو چیکار کنم،نامجون:اونجا. هماهنگه،چون راه رو بلد نیستی باید زنگ بزنی ک ا،ت خودش بیاد دنبالت اما ی ماشین هم هست برا اینکه وسایلت برات بیاره،جونگ کوک باز لبخند زد😍😍نگام ب ساعت افتاد دیدم ساعت ۷و نیمه،تهیونگ:بچهههه هههااااااا........دیرررر شدددددد،با گفتن من همه سریع افتادن ب تکون خوردن😂وسایل کوک رو همه براش برداشتیم ک دیت خودش فقط ماسک و کلاهش موند،جین:اهاااییی پسرپرووو،چون داری بدون مامیری و یه جای مهمی هست وسایلتو برات میاریماااا،جونگ کوک نمیدونم از کجا خوراکی گیر اورده بود و داشت میخورد سر تکون داد،نامجون:حالا خدایی ما که همیشه مامور جا به جایی وسایلش هستیم،اینم روش،جین با اخم ی نگاه ب نامجون کرد و نامجون گفت چیه خب راست میگم،جین:مثل اینکه همچین بدت هم نمیادا،نامجون:حالا باشههههه زود بریم،نشستیم رفتیم فرودگاه،وسایلو دادیم و اینا دیگهکوک میخواست بره ک جدا بشه،همش فکر میکردم حداقل جین یا جیمین گریه شون میمیره اما هیچ کسی حتی بغض هم نکرد جونگ کوک آزمون جدا شد سر پله برقی هم نگاش میکردیم براش دست تکون دادیم نگاهمون کرد و داد زد:هیییووووننگگگگااااممممم عاااااشششششقققتتووووننننممممم جین:حواستتت باشهههه نیافتتتیییی،شوگا با دست زد ب پهلوی جین جین نگاش کرد و شوگا براش ی جشم غره رفت که برات دارم،جین:آهیییی باشهههه ماهم عاشقتیمهممون،خندیدم و کوک تند تند دوید و از دید ما خارج شد،شوگا:دیگه باید دم رفتن عصابشو خرد میکردی؟😐😑😑جین:خب داشت میفتاد اخهه😐،من(تهیونگ):بچه ها حقیقتش فکر میکردم بعضی هامون گریه مون میگیره،جیمین:خب ما میدونیم اون این مدت خیلی رو فرم نبوده و حساس شده من خودم ک نمیخواستم دم رفتن فکرشو اینجا گره بدم،(اااییییی منننن مرگگگگگگگ🥺🥺🥺🥺🥺🥺😭😭😭😭)
(هدیه های جیهوپ)دیگه ما هم رفتیم کمپانی که شروع کنیم ب کارامون......(حالا از اون ور حال و احوال شما چجوریه)خب من ۶تا دایی دارم اما با دایی کوچیکم خیلی خوبم همه دایی هام هم ازدواج کردن جز دوتا دایی کوچیکم،دایی کوچیک کوچیکم😂(خود نویسنده هنگ کرد😂)اسمش آرمیا هست(من اسم دایی خودمو نوشتم دیگه شما هر جور خودتون میل دارین،و دایی من ازدواج هم نکرده خدا را شکر😂زندایی آینده م منو از همین الان میکشع😂)خب داییم ۲۸ سالشه،با هم خیلیییی خوبیم،ازدواجش هم بخاطر بابا بزرگم هست،با دختر یکی از دوستاش،زنداییم هم زیاد از خانواده ما خوشش نمیاد،دایی م هم خیلی دل خوشی ب این ازدواج نداره و خوشش نمیاد ولی بخاطر بابا بزرگم کوتاه اومده،دایی م ب زندایی م گفت که اگه اون بخواد تا پایان کرونا صبر میکنن و بعد جشن میگیرن یا هم همین طوری بدون جشن برن سر خونه و زندگی اما کل پوله جشن رو میده به زن داییم و از اون جایی که زندایی م هم خسیسه گفت پولو میگیره و کارای خونه گرفتن شون و اینا افتاد این هفته و خب کل تعدادی ک دعوت میشن هم ۱۵ نفر هستن که ما ب خاطر شغل بابام بعد از ی مدتی ازش خواسته بودن ک همراه خانواده تست بده و نتیجه تستمون هم خدا را شکر منفی شد(دایی جان ببخشید😂😂من دایی م ۲۸ سالش نیست،زن هم نمیخواد بگیره،بابابزرگم هم کاریشون نداره😂،فقط خواستم با زبون بی زبونی بگم دایی اخر عاقبت زن گرفتن این میشه😂🙏🏻)
بیرون بودیم،ی پارک خلوت با مامان و دایی و زندایی و خاله و خواهر زنداییم،منو خواهر زنداییم(مثلا میخوام بگم نازنین)و دایی م داشتیم،والیبال بازی میکردیم و گوشیم پیش خاله م بود،......از اون طرف جیمین:برگشتیم کمپانی و خیلی همه خوشحال بودن که کوک میتونه بره پیش ا،ت منم خیلی خوشحال بودم از ی طرفم دوست داشتم با پیشم باشه یا پیشش باشم،اما همین که یادم میومد چقددددد خوشحال بود دیگه نمیگم ای کاش پیشم بود،اما زود زود دلم براش تنگ شده بود،دنبال ته ته گشتم یکم باهاش حرف بزنم هرچی گشتم نبود زنگ زدم رو گوشیش،+الو ته ته کجایی؟ _کافه م +کدوم کافه؟ _کافه ی خودمون دیگه(منظورش کافه ایه که تو کمپانی بوده)+اها....میشه....الان بیام پیشت؟ _اره حتما...رفتم پیشش،رو صندلی نشسته بود،+ب نظرت جونگ کوک الان رسیده؟ _نه بابا چخبره زود زود بیا بشین،+اها....مرسیییی
،خب بنظرت چقد دیگه میرسه؟ _فک کنم یکی دو ساعت دیگه، +اها.....،از اون ور(بعد یه ساعت و نیم)جونگ کوک،:تو طول پرواز همش داشتم فکر و خیال میکردم خسته بودم اما ی قهوه خوردم دیگه خوابم پرید تو فکر و اینا بودم پرواز نشست،اومدم بیرون،گفتن که وسایلم فقط عمو چمدونم که همراهم بوده رو الان میتونم ببرم بقیه ش رو یک ساعت احتمالا طول میکشه،تصمیم گرفتم زنگ بزنم ا،ت،یکم حول شده بودم حتی نمیدونستم اسمش چی سیوه،اما یکم تو گوشیم که نگاه کردم دیدمY/N🤍❤️سیوه(منظورش you name:اسم شما هست،)اسمشو که دیدم تپش قلبم بیشتر شد اما دوتا قلب سفید و قرمزی ک شوگا گذاسته بودو دیدم با خودم گفتم یعنی میشه به هر اسمی ک دلم میخواد سیوش کنم و مال من باشه؟(🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺ععععررررررررر🥺🥺🥺🥺)
(هدیه های جین)از فکر و خیال اومدم بیرون و زنگ زدم ب ا،ت......از اون در ا،ت:ما داشتیم بازی میکردیم ک گوشیم زنگ خورد،خالم جواب داد،چیزایی ک من شنیدم،بفرمایید؟ بله،شما؟ باهاش چیکار دارین؟ ا،م(اسم مادرت)ی پسریه میگه با ا،ت کار داره،مامان:چیکارش داره؟ خاله:نمیدونم، مامان:گوشی رو بده.....الو؟.....بله،......شما؟......اقای؟......شرمنده.....چرا باید بزارم ی پسر با دخترم دوست باشه؟......باباش؟......بزارین زنگ بزنم بپرسم......گوشی رو قط کرد من رفتم گفتم چیشده؟مامان:چشمم روشن،حالا دوست پسر داری؟ا،ت:دوست پسرم کجا بود؟چیش شده میگم کی بود؟مامان:باباتم خبر داره،ا،ت:😐😐😑دارم میگم چیشده بابا درست بگو دیگه کی بود اخه؟.....مامان:اقای جئون جونگ کوکککک بوددددد،ی دفه شارژ شدم،ا،ت:کوکی بود؟ مامان:کوکی و مرضضض😑😑،زنگ زد بابام و از ما دور شد،من ب خانواده م گفته بودم ک من با ی پسر کره ای پیام میدم و اینا،ولی فکرشووووو هم نمیکردم ک کوک بخواد بیاد ایران،بعد مامانم اومد گوشی رو بهم داد،ا،ت:چی شد؟مامان:با بابات صحبت کردن.......،زنگ بزن ببین چیکارت داره
با خوشحالی گوشی رو باز کردم،یکم هم بارون گرفته بود،شماره ش رو پیدا کردم و زنگ زدم،اون طرف جونگ کوک:ا،ت زنگ زدم دست و پاتو گم کردم ولی سریع خودمو جمع کردم و جواب دادم،اما وقتی صداش خورد ب گوشم.......زبونم بند اومد،نمیدونم چ بلایی سرم اومده بود،+الو؟ _...... +الو؟ _ا....الو....الو،+سلام،کوکی تویی؟خوبی؟ _آ..آره خودمم...خوبم...خودت خوبی؟..... +ممنون،شماره منو از کجا اوردی؟..... _ا،ا برات توضیح میدم،فعلا نتت رو روشن کن،باشه؟،+اها...اها باشه، قطع کردم چنتا نفس عمیق کشیدم،گفتم اول یکم آروم شم بعد باهاش تصویری بگیرم،بعد از۲۰،۳۰ ثانیه که اروم شدم،با خودم گفتم تا براش نگم ایرانم،ببینم کجاست برم پیشش تا غافلگیر شه،همین که رفتم واتساپ(بچه ها من دقیقا نمیدونم کره ای ها هم از واتساپ استفاده میکنن یا نه اگه اشتباه شده ببخشید🙏🏻)یکی از خدمه های اونجا منو شناخت،با ا ت کال گرفتم،جواب داد، _سلام....خوبی؟ +اره خوبم،خودت خوبی؟کجایی؟فک نکنم الان کره همچین هوایی داشته باشه(توذهن کوک:ای خدااااا خراب کردمممم😑حواسم ب این قضیه نبودددددد) _من؟....حقیقتش اره....کره نیستم، +واقعا باورم نمیشه، همون خدمه ای ک منو شناخته بود اومد نزدیک و ب کره ای سلام و اینا و میشه باهم عکس بگیریم میشه بهم امضا بدین؟،+مطمئنی کره نیستی؟اخه اینکه....کره ای حرف میزنه، _آهههععع،ببخشید خانم(ب کره ای)میشه بگین ما الان کجا هستیم؟، *الان ش،ت(شهر تو) (تو ذهن جونگ کوک،ای خداااا چرا دقیقا گفت ک من شهرشونم😑😑) +چیییی؟ایرانیی؟واقعااا؟ _هم؟اره اره،ایرانم،شهر خودتون هم هستم،ا،ت.....میتونی کسی رو بفرستی دنبالم؟، +من خونه نیستم،ماشین داییم هم پیشمون نیست......،الان زنگ میزنم بابام،ببینم چی میشه الان جوابشو بهت میدم، _اها مرسی......قط کردیم ب همون خانمی ک اومده بود عکس و امضا دادم و ازش خواهش کردم فعلا ب کسی نگه من ایرانم اونم قبول کرد،راه افتادم جایی تا برم چمدون و اینا رو تحویل بگیرم،یه پیام هم به نامجون و تهیونگ دادم ک رسیدم،تهیونگ نوشت،خوبه میدونم برا نامجون هم پیام دادی ببخشید سر تمرینیم،منم باید برم،خوش بگذره🤍🤍،پیامو دیدم.....از اون ور ا،ت:قط ک کردم حس میکردم ضربانم رو هزارههههه،نمیدونم چرا این همههه حکل شده بودم،دایی م کنارم بود نگاش کردم گفتم،چیکار کنم؟گفت خب ب بابات زنگ بزن اگه میتونه بره دنبالش،زنگ زدم بابام،بابام بخاطر صحبت هایی تاثیر گذار شوگا راحت قبول کرد😁😁
(هدیه های تهیونگ)، ب دایی م گفتم ک بابام اوکی رو داد،مشا میخواین برین جایی درسته؟ دایی:اره،متاسفانه یا خوشبختانه،مامانتم میبرم،البته ما زود تر از تو میرسیم خونه،قول دادی بری مدرسه معلمتو ببینی،اییی واااییییی ککاششششش ی راست میتونستم برم خونه😫😫😫گفتم:خب باشه،پس زود میرم ک اون ور زود تر برم خونه،،،،،جونگ کوک:ا،ت پیام داد ک حاضر باشم باباش میاد دنبالم،اما خودش کار داره یکم دیر تر میاد،باباش اومد قبل از باباش ماشینی ک نامجون گفت برا وسایلم هست اومد،و رفتیم وسایلم تحویل گرفیم و گذاشتم تو ماشین بابای ا ت هم اومد بعد از سلام اینا باباش فکر نمیکرد من فارسی بلد باشم😹خیلی جا خورد،بعد از احوال پرسی رفتیم نشستیم تو ماشینشون و حرکت کردیم فرودگاه تا خونه شون فاصله نسبتا زیادی داشت تو راه باباش راجب ایرانی ها فرهنگ هاشون،شهرشون،و اینا برام توضیح داد از خودمم کلی سوال کرد ک چطور شد خواننده بشی،شنیدم خواننده خیلی خوبی هستی،چیشد اومدی ایران،....خلاصه راجب هرررچچچیییی باهم صحبت کردیم جز ا،ت(😂)رسیدی خونه یکم مهمون و اینا داشتن باباش گفت وسایلت هرجا میخوای بزار ک گفتم نه میمونم ا،ت بیاد ببینمش برم،چون خونه گرفتم،.....ا،ت:اصلا نمیدونم چجوری رسیدم مدرسه و با معلمم حرف زدم و چجوری رفتم خونه وقتی رفتم خونه دایی و مامانم و بقیه همه خونه بودن،وقتی کوک رو دیدم قنددددددد تو دلم ابببببب شدددد🤤🤤🤤🤤🤤😍😍😍😍😍آخخخخخخخخ چقددد خوبه این بشر اخخههههههههه،کوک:وقتی اومد تو رو مبل نشسته بودم موقعی ک اومد نزدیک حس میکردم الانه ک جلو همه بغلش کنم و ببوسمش چقد خوشگلللللللل ترررر بودددددد😍😍😍چچچققدددددد خوبببب رفتار میکرددددد،ضربان قلبممممم رو. دهههه هزااررر بوده حس میکردم هر لحظه از قفسه سینه م میزنه بیرون،دیگه مطمئننننمممممم که عاشقش شدم😍😍😍😍😍😍اصلا مگه میشه عاشقش نشد یعنی میشه مال من بشه؟🥺 دلم میخواست همون جا ازش خواستگاری کنم اما جلو خانوده ش نمیشد یا حداقل باید اول یکم باهاش حرف میزدم،از مجازیششششش خیلیییییییییی بهتر بودددد😍😍😍🤤🤤🤤🥺🥺🥺چچقققدددددد ای دختر خواستنی بودددددددددد خداااااااااا،(من مرگگگگگگگگگگگگگگگ😍😍😍🥺🥺🥺🥺🥺🤤🤤🤤🤤🤤🥺🥺😍😍😍🤤🤤)
حسسس میکردم نفسم دیگه داره بند میاد😍😍باهمه ی احساساتم متفاوت بود😍😍کللللل اینا شاید وو ی دیقه اتفاق افتاد ی کم حس میکردم خودش هم حول شده،با ی صدای ارومی....._سلام.....خوبی؟.... +س...سس....سلام...مرسی....خودت چطوری؟..._خوبم مرسی....واقعا از خوشگل هاااااا😍😍🤤🥺 صورتش سرخ شدهه بود ی لبخند خیلیییییییی کییییووتتتت هم رو لبش داشت که ادمو قشنگگگگگگ دیییووووننهههههه میکرد😍😍😍، +ممنونم😅ایران چیکار میکنی؟....... _بیا. بشین....دوتا کار داشتم،..... اومد نشست رو مبل کنارم،.... +کمکی از دستم بر میاد؟،......اصلا حس میکردم کنترل رو خودم ندارم،نمیدونم تو این سرما چطور این ههمهههه گرمم شدهههه بوددددد،خیلییییی بدنم داغ شده بودددد🥵🥵🥺🤤، سرمو تکون دادم و...... _تو یکیش اره،میتونی تو یکیش.....خیلییییی کمک کنییی، +آها...خب.....چیکار؟....با دیدنت خوشحال شدم.....گفتم شاید اومدی بگردی😅چند روز اینجا میمونی؟ _هاااا😅؟بعدا برات میگم چیکار،.....ده روزه فرصت گشتن هم هست😅😅......تو واقعا.....از نزدیک....خیلییییی بهتر.....ب نظر میرسی، +😅ممنون،شما هم همین طور،تو که خیلی بهتری تازه😅😅.......خب.....بزار وسایلتو ببرم اتاق خودم،ا،ت بلند شد....من نفهمیدم چرا دستش گرفتم و ب عقب کشیدم و ..... _نه نه نیاز نیست........ تازه ک فهمیدم چ غلطی کردم دستمو عقب کشیدم و _ببخشید😅ولی نیاز نیست ببری اتاقت، اروم کنارم نشست، +چطور مگه.....مگه نمیگی ده روز اینجایی؟........ _اره....ده روز دیگه بر میگردم.....ولی....خونه ی شما ک نمیشه بمونم،بچه ها برام خونه گرفتن،گفتن هتل نرم چون که کسی نمیدونه من ایرانمولی امشب میرم هتل چون،خونه فردا آماده س،ممنون، +آها....ولی،.....چرا خب....چرا پیش من نمیمونی، _چون اگه بخوام چند روز برم بگردم..... باید از امروز شروع کنم،در ضمن ب کمکت احتیاج دارم،ی سری متن های فارسی رو باید برام ترجمه کنی،میشه خواهش کنم همراهم بیای؟،ی نگا ب.....😁😁
خب یکی اینکه بگم اگه اشتباه تایپی داره ببخشید،یکی دیگه هم اینکه همه ی اعضا عینک و ساعت و کلاه گرفتن بخاطر اینکه من این چنتا چیزو خیلی دوست دارمو زیاد هم میگیرم😁،و ی چیز دیگه اینکه من خیلیییییی فندک دوست دارم😐دلم میخواد کلکسیون فندک داشته باشم😁😍حالا اگه شما چیز دیگه ای دوست دارین میتونین جای فندک در نظرش بگیرین،دیگه نکته ای یادم نمیاد اگه یادم اومد تا کامنتا میگم،و اینکه این بار تو کامنتا ی غالفگیری دارم براتون😁😍امید وارم خوشتون بیاد،خدافظ🖐
15 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
29 لایک
ای کاش جای ات بودمممممم
چقد کادووو
اونم از طرف بی تی اس
عزیزم ا.ت یعنی اسم تو ، ا.ت خودتی
چقد بهش هدیه دادن 😐💔 جرررررررررر
حسودیم شد 😐💔
عالی 👌 👌 💜
ا.ت به معنای اسم تو هست ، یعنی خودتی
چرا همکاری پارت بعد رو ؟
داستانت عالی بود ولی من یه ماه که منتظرم لطفا پارت بعدی رو زودتر بزار
لطفا پارت بعدی رو بزاررر 1 ماهه منتظرم 🙂💔
پارت بعد کی میاد پس؟؟ 😥
عالی بود پارت بعد کی میاد؟
جیغغغغغغغغغغغغغ
عرررررررررررررررررر
مننننننن مرگگگگگگگگگ
😂😂😂😂😻😻😻😻ممنوننننننننن
چرا انقدر دیر دیر میزاری؟😭😭😭
خیلی خوب بود 🥺💜💜
خیلی تو بررسی میمونن😻🤍🤍مرسی ک خوندی
از خر ذوقی نزدیک بود جیغ بکشم ساعت 5 صبح🤣تورو خدا زودتر بذار پارت هارو خیلی دیر میذاری🥺🙏
ممنوننننننن،😻🤍🤍