
آیلین یکی دو روزی را با دوره کردن کتاب های تاریخ جادوگری گذراند تصمیم گرفته بود پیش پدرش بازگردد به اندازه ی کافی جواب برای قانع کردن پدرش پیدا کرده بود بعلاوه زمان زیادی نداشت به دلیل فشار زیاد آپارات نمیتوانست آن کار را تکرار کند مجبور بود از وسایل نقلیه ی معمولی استفاده کند اما نباید خطر میکرد اما وقت زیادی نداشت هر چیزی ممکن بود به سرعت لباس پوشید ردایش را به زور در کیف دستی کوچکی چپاند و به راه افتاد بعد از دوسال زندگی در دنیای مشنگ ها خیلی خوب با روش های آنها آشنا شده بود و نمیخواست جلب توجه کند از خانه بیرون آمد و به سمت ایستگاه اتوبوس رفت استرس زیادی داشت و با عجله نام هایی که این دو روزه حفظ کرده بود را مرور میکرد ناگهان حس عجیبی به آیلین دست داد سعی کرد به این احساس عجیب اهمیت ندهد چند قدم بعد سرش گیج رفت به طوری که دنیا به دور سرش میچرخید قدم هایش سست شد و به روی زمین افتاد
صدای بلند به زمین افتادن توجه رهگذران را جلب کرده بود و زنان و پیرزنان به دور آیلین جمع شده بودند _یکی آمبولانس خبر کنه _خدای من اون حام*له اس _سریع باشین این آمبولانس کجاست _چه اتفاقی براش افتاد _دورشو خلوت کنین _زندس چند دقیقه بعد صدای بلند آژیر آمبولانس به گوش رسید ون سفید رنگ از پیچ راه عبور کرد و کنار آن جمعیت منتظر ایستاد و ساحره ی بیمار را سوار کرد و به سمت بیمارستان راه افتاد چند دقیقه بعد آیلین در بیمارستان بود و چند پرستار با عجله اورا معاینه می کردند سرم حاوی مایع سفید رنگ به دست آیلین وصل بود و پرستار آمپول بزرگی را وارد آن میکرد
آیلین آرام چشمهایش را باز کرد سرش گیج می رفت و چشمهایش تار می دید تمام بدنش درد می کرد تمام ذهنش را متمرکز کرد تا شاید چیزی به یاد بیاورد به فضای سفید و مبهم اطرافش خیره شد ذهنش پر از سوال بود و هیچ چیز به یاد نمی آورد _من کجام؟ چه اتفاقی افتاده؟ این نور مال چیه؟ نکنه مردم؟ چند باری پلک زد تا شاید کمی واضح تر ببیند هنوز همه جا سفید بود سعی کرد بشیند اما توانی نداشت چشمهایش را بست و سعی کرد به خاطر بیاورد چه اتفاقی افتاده تنها چیزی که به یاد می آورد این بود که می خواست به خانه ی پدرش برود حس میکرد اسامی به دور سرش پرواز میکنند اسامی ای که به سختی یافته بود همه توانش را در دست هایش جمع کرد و نشست به ضعفش اهمیت نمیداد تنها به این فکر میکرد که باید برود باید میرفت و به پدر متعصبش نشان می داد می تواند فکری کرد اما ضعفی که داشت اجازه ی آپارات نمیداد به سختی از جایش بلند شد و به سمت در رفت
در چارچوب در پرستار به آیلین رسید و تلاش کرد او را از ادامه ی مسیر باز دارد _چیکار میکنین خانم برگردین سر جاتون مچ دست آیلین از جای زخم سرم پر خون شده بود با نیرویی که در خود نمیدید پرستار راهل داد _ولم کن من باید برم ولم کن کلمات آخر را فریاد می زد پرستار با لجبازی دست های اورا گرفته بود و اجازه ی حرکت نمیداد _آروم باشین خانم به زودی مرخص می شین آیلین تسلیم شد دیدار با پدرش مهم بود اما نمیخواست در این راه به فرزندش آسیب بزند با صدایی که دیگر به التماس شباهت داشت شروع به حرف زدن کرد _بزار برم ولم کن پرستار ساحره ی پریشان را به روی تخت باز گرداند و با صدایی آرام شروع به حرف زدن کرد _آروم باشین به زودی مرخصتون میکنن ناگهان دردی وصف ناپذیر وجود آیلین را پر کرد و فریادی از اعماق وجودش کشید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی 💜
درماینی:)
🤔جالبه
به نظرسنجی آخرم سر میزنی؟ اسمش : سوروس اسنیپ یا دراکو مالفوی؟
نتیجه تست: زیادی حق بود😔 هعییییی بچهم
مثل همیشه عالی بود
ج.چ: لیوروس
نمره حق بودن از ده:یازده
هعی😔😅
عالی بود❤️
یه چیزی
اگه شد گفتگوتو چک کن
باشه حتما
عالییییی✨
ج چ:هری و هرماینی🥲
🤔😁
عالی بود...
تنکس
ج.چ: لیلی + سوروس = لیوروس
منم
آفرین
عالی
فقط عکس نتیجه😂
ج چ: سوروس و لیلی
فقط عکسایی که پروفایل میذاری...
قشنگ میرم رو هوا
کلا هر کاری میکنی میرم رو هوا
سر پارتای داستانت هم همینم
نرو رو هوا😂✨
آره بانمکه
بیوت غول نابودگر نهایی عه
طبق معمول عالی بود ،
ناظرش بودم
تنکس
عالیهههه
ممنون