هیچکس نفهمید چقدر گذشت اما دقایقی بعد پیرمرد دست از حمله های پیاپی کشید و شروع به حرف زدن کرد
_از قرار معلوم اینجوری نمیشه حرفتو بزن و برو
آیلین که از شدت فشار نفس نفس می زد و توان ایستادن نداشت همانجا به زمین افتاد و با گرفتن لبه ی مبل از شدت ضربه کم کرد
_م من او مددم که......... معذ ذرت خواهی ک کنم من می خوام بر گردم ولی نه تن ها من می خوام با بچه ام برگردم پدر با بچم
جمله ی آخر را با تحکم و تاکید بیشتری ادا کرد پیرمرد بار دیگر شروع به قدم زدن در اتاق کرده بود دست هایش را پشت سر قلاب کرده بود خرامان راه میرفت به سختی تلاش میکرد مخلوطی از غرور به دلیل استحکام دخترش و نفرت به دلیل پدر کودکش را پشت چهره ی متفکر و مصممی مخفی کند چند دوری فاصله ی میان دو کاناپه را رفت و برگشت در این فاصله آیلین که بالاخره نفسش آرام شده بود خودش را از صندلی بالا کشیده بود و نشسته بود پیرمرد هنوز غرق در افکار خویش بود انتخاب بین تنها فرزندش و غرور و غیرت یک خاندان پیرمرد نفسش را با صدا بیرون داد و روی مبل روبروی آیلین نشست انتخابش را کرده بود
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
28 لایک
اسنیپ رو زنده میکردم😂
عالی💙
دوست عزیز پارت بعد چی شد؟ فسیل شدم
چشم به زودی
ولی ماهم در انتظارین
مچکرم. در انتظار ؟
یکی از عالی ترین داستان هاییه که خوندم ، عالیهههه😍
🙃
عالیی بود...
منتظر پارت بعد...
😍
عالی بوددد:)
😍
هیچوقت از نوشتن دست نکش
خیلی خوب وقایع رو توضیح میدی
منظورم اینه که حالمو خوب کردی 😅 🙏🏻
من حقیقت رو گفتم ، انگار معجون راستی خورده باشم
داستانت عالیه ،
میدونستی داری نقش معجون سرخوشی رو بازی میکنی؟
منظورت چیه ، واقعا داستانت خیلی خوبه ،
منظورم اینه که حالمو خوب کردی 😅🙏🏻
منم منظورم اینه که من فقط حقیقت رو گفتم و تو به خاطر توانایی خودت خوشحال شدی
ج.چ: به عقب میرفتم ،
تمام تلاشم رو میکردم ،
تمام تلاشم ،
تا جایی که میتونستم جیمز رو از لیلی دور میکردم .
حتی اگه بهایی سخت تر داشته باشه
( چرا اینجوری گفتم ؟؟)
کاش میشد
یهو رفتی تو حس اشکالی نداشت
آره 😂