10 اسلاید صحیح/غلط توسط: •••• انتشار: 4 سال پیش 92 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام کیوتا 😻خیلی خیلی بابت پارت قبلی که زود نظریاتمو به ۱۰ تا رسوندید و منو خوشحال کردید ممنونم :))))♡حالا بریم سراغ پارت ۸....^_^
انچه گذشت:رجینا تعجب کرده بود که تونسته بود به اون زیبایی چهره پادشاهو بکشه ....بعد کشیدن رجینا با لو و رونیکا رفت خونه و .....رجینا با همراه لو و رونیکا اومده بودن بیرون تا برن کشتی به سرزمین بزنن که رجینا رفت دسبندی رو ببینه که با راهزنا روبهرو شد و راهزنا رونیکا و لو رو انداختنو دست رجینا رو گرفتن که یهو😳...
شاهزاده ریکو با اسبش یک لگدی به مرد راهزن زد و راهزن نقش بر زمین شد و دسته منو هم ول کرده بود تعجب کرده بودم که همین لحظه لو و رونیکا هم اومدن کنارم شاهزاده با فریاد گفت:زود باشین از اینجا دور شین شما چطور با شخص های به این مهطرمی اینطوری رفتار میکنین البته کاره هر روزتونه هر چقدر هم بگیم هم باز حالیتون نمیشه و اخمی رو به راهزنا کرد اون راهزن بلند شد و همین لحظه رونیکا منو کشوند عقب و راهزن با شمشیرش خواست اسب شاهزاده ریکو رو بزنه😨که من گفتم:مواظب باشین !که شاهزاده جاخالی داد و با یک حرکت شمشیر اون راهزن رو اون سمت پرت کرد اخش همه راهزنا کنار هم جمع شدن و همون راهزنه گفت:هه میبینم که برگشتین خب ما هم دیگه برمیکردیم شاهزاده مواظب باشین قراره بیشتر همدیکرو ملاقات کنیم فکر کنم ملاقات های تلخی باشه😏.اصلا حرف زدنش خوب نبود و معنی خوبی نمیداد شاهزاده اخمی کرد و گفت:هه عمرا بزارم بلای به این مردم و سرزمینش بزنین حالا زود از اینجا و جلوی چشم های ما دور شین تا کاری نکردم که پشیمون شین اونا هم لبخند شیطانی زدن و راهشونو گرفتنو و رفتن 🙁بخیر گذشت پس اینم از راهزنا😑چه ....
چه شانسی دارم (خیلی شانسه بلندی داری😂)هه هه اره خیلی😒(😐🙌🏻).بعد از رفتن راهزنا شاهزاده ریکو رو به ما کرد و گفت:کسی که طوریش نشد .رونیکا:ممنون شاهزاده نه چیزیمون نشد از دست اون راهزنا😒.لو:اهوم ممنونیم شاهزاده کاریتون مثل همیشه عالی بود😏 .و یک قیافه شیطنت امیزی گرفت شاهزاده هم یک صورت بی محلی به حرف لو زد منه احمقم که تازه یادم اومد تشکر نکردم 🤦🏻♀️و سریع با گفتم:ام مم..ممنون شاهزاده ریکو .اونم رو به ما سع تا کرد و گفت:خب خوبه که چیزی نشد .که همین لحظه همه ی مردم ریختن تو سره شاهزاده 😐و با خوشحالی باهاش حرف میزدن که شاهزاده به رونیکا نگاهی کرد و انگار رونیکا هم متوجه چیزی بشه و سری تکون داد و بعد شاهزاده یک حرکتی به اسبش داد و گفت:مردم اروم باشین اون راهزنا رفتن لطفا هرج و مرج زیادی درست نکنین و بعد خداحافظی کرد و با اسبش با سرعت از اینجا دور شد و رونیکا رفت سمت مردم و هر کدومو به راهه خودشون کشوند و بعد به من گفت:خب فکر کنم یک ملاقاتی امروز با راهزنا داشتی😐.منم گفتم:بله به لیست شخصیت های این سرزمین اضافه شده است😐.رونیکا تیکه خنده کوچیکی کرد و بعد گفت:خب خوبه حالا حرکت کن باید اینجا ها دوری بزنیم منم باهاش حرکت کردم و تو بازار همه داشتن بهم زول میزدنو و پچ پچ میکردن 🙄از یک نفر خیلی اروم شنیدم به یکی دیگه میگفت:این دختره امروز توی قصر رو ترکوند با نقاشی که کشیده بود خیلی زیبا و قشنگ دراورده بود چه شباهتی به نقاشیه ملکه هم داره ملکه همینطور نقاشی میکشید با شنیدن این حرف چشمام از تعجب گرد شد😳خدااا معلومه از اون مردم های شایعه پر کن هستن😑حالا دیگه شب شده بود و رفتیم خونه خاله بیتا و شام خوردیم و موقع شام اقای ریو تشریف داشتن🙄😐گفتم:به به بالاخره اقای نابغه تشریف اوردن😑😏.اونم با بی محلی گفت:به به خانم بدشانسی هم که هنوز هستن 😑.اخمی کرده بودم و گفتم:اولا من خانم بدشانسی نیستم دوما اقای نابغه مگه خبر نداری که نمیتونم برم و امروز چه اتفاقاتی افتاده بود واسم.قیافه ریو:😒.که....
رونیکا اومد و گفت:خب جنگ جهانی رو شروع نکنین بلند شین باید غذا بخوریم بعدشم کلی کار داریم فردا🥴بعد رو به ریو گفت:و شما هم فردا با ما همراه میشی اگر کاری نداری !ریو هم اهی کشید و گفت:ببینم چی جوریه برنامم .منم گفتم:یه جور حرف میزنی که انگار تمام خدمات قصر رو تو انجام میدی و وقتی نداری اصلا تو توی این سرزمین چی کاره هستی؟🤨.ریو:چرا میپرسی؟😐.من:خب سوال پیش اومده باید بدونم چی کار میکنی و بقیه چی کار میکنن و بعد رومو به رونیکا کردم و گفتم:مگه نه؟.رونیکا هم یهو هول شد و گفت:ام ..هم خب اره ولی ولی ...من:ولی چی؟.رونیکا:ببین ریو یه کاره مخفی انجام میده.منم تعجب کردم ریو هم رو به رونیکا کرده بود و تعجب کرده بود .من:مخفی چی؟😮.رونیکا رو به ریو کرد و میخواست به من بفهمونه که از ریو بپرسم😐منم رو به ریو کردم و گفتم:میشه مثل ادم بگی چی کار میکنی؟😑 .اونم اخم کوچیکی کرد و با بیمحلی گفت:مخفی یک کار هایی که تو این سرزمین باید مخفیانه انجام بشه.من:بهت گفتم درست حسابی و مثل ادم حرفتو بگو خب اون کاررررر مخفییییت چیههه؟.ریو:اگه بگم که دیگه کار مخفیه این سرزمین نمیشه 😌پس نچ .منم کمی عصبانیت روی صورتم ظاهر شد و رو به رونیکا گفتم:این اقای نابغه چیزی نمیگن که مخفی مخفی مخفی 😑اَه من اصلا میرم تو اتاقم تا شام حاضر شه بیام و بعد پشتمو به رونیکا و ریو کردم و داشتم میرفتم که.......
ریو :به سلامت😌✋🏻.دوباره بیشتر عصبانی شدم و از پله ها با کمی لج بالارفتم و وارد اتاقم شدم و درو بستم خودمو روی تخت پرت کردم و به سقف اتاق زل زدم هوف هوف هوف واقعا دیگه روزهای عجیبی داره واسم اتفاق میوفته 🥱جوری که این روزهای عجیب رو توی فیلم ها میبینن ولی الان نقش همون فیلم های عجیب واقعا تو زندگی واقعی من داره پیش میاد😕فکرم همینطور درگیر بود که یک نفر در اتاقو زد سریع خودمو جمع و جور کردم و روی تخت نشستم درباز شد اون فرینا بود که گفت:سلام☺️منم بهش سلامی کردم خیلی ناز بودش اون گفت: شام داره اماده میشه کم کم رونیکا گفت بهتون بگم منم تایید کردم و باهاش به پایین رفتم و رو میز نشستم و هممون شروع به خوردن غذا کردیم غذا اینجا با غذا های ما یجور بود ولی غذا های متفاوت دیگه ای هم داشتن که فکر کنم واسه سرزمین خودشون باشه ولی در هر صورت خوشمزه بود بعد از غذا کم کم همه رفتن اتاقاشون و خوابیدن من تو اتاقم بودم ولی خوابم نمیبرد برای همین از رو تخت بلند شدم و به پنجره ای که توی اتاقم بودش به بیرونش نگاهی کردم همه جا تاریخ بود و باز بیرون نور مهتابی داشت که بیرون رو روشن نگه میداشت پنجره رو باز نکردم چون نمیخواستم با باز کردن همین پنجره دوباره یک اتفاق دیگه بیوفته😑همونطوری تو فکرام بودم که بعد از یه مدتی رفتم توی تختمو خوابیدم😴...
صبح از زبان ریو (بزارین یک تنوعی ایجاد بشه دیگه😝😂):صبح شده بود و همه سر میز صبحونه بودیم و داشتیم صبحونه میخوردیم فقط کافی بود لو دوباره با داد و بیداد بیاد و یک خبر جانانه تحویلمون بده که ...دیگه نگم براتون😑خداروشکر صبحونه تموم شد و خبری از لو نبود🤲🏻حالا باید از این فکر بیام بیرون چون معلوم نیست الان رونیکا قراره کجا ما رو ببره تا برای این خانم رجینا توضیحاتی بده .رونیکا:خب رجینا اقای تاما و ریو اماده باشید قراره بریم یک جایی😁.من:کجا؟.رونیکا:به چشمه😉.منم تعجب کردم و گفتم:چی؟اونجا؟وای😕.اقای تاما:درسته یکی از مهم ترین جاها که این سرزمین با وجود اون تونسته قدرت پیدا کنه و تشکیل بشه!رجینا هم تعجب کرده بود و گفت:کجا؟چشمه؟.رونیکا:راه بیوفت که خودت میفهمی همه اماده تازه ریو تو هم راه فراری نداری باید بیای.قیافه من اون لحظه=😑 من:خیلی خببب باشههه ول.... رونیکا :ولی بی ولی زود بلند شو. منم گفتم:عه باشه .بعد من رجینا و رونیکا و اقای تاما اماده شدیم و رفتیم بیرون و ......
به جایی که رونیکا میخواست رسیدیم اولش از روستا یکم رفتیم و از کناره های جنگل رد شدیم که به یک جایی رسیدیم که بوته ها و چند درخت داشت که انگار یک شکل یک دَر باشه رفیتیم داخل بوته ها اون داخل چشم ی بزرگ و زلالی بود اب ارو ازش عبور میکرد یکم اونور تر رفتیم که اسمون و دور اطرافشو درختا و برگهاش پوشونده بودن و چشم یک جا بود و تکونی نمیخورد خودمو توی اب چشمه دیدم انگار آینه بود خیلی قشنگ بود .رجینا:وای خدا اینجا چقدر قشنگه😳.رونیکا و اقای تاما هم تایید کردن رونیکا:ببین رجینا این چشمه بخشی از این سرزمینه و به همین سرزمین وابسته هست سال ها پیش وقتی این چشمه به وجود اومد طبیعت به این زیبایی و بزرگی رو بوجود اورد و یک سمت که ما اونجا زندگی میکنیم بدون درخت بود که ما انسان هایی که این سمت متولد شدیم با ساختن خونه ها اینجا رو هم مثل سرزمین شما تبدیل به شهر هایی کردیم و داخلش زندگی میکنیم هر انسانی که اینجا متولد میشه حتما باید به این چشمه بیاد و یک لیوان هم که شده از همون بچگی ابشو بنوشه که صابت بشه که واسه این سرزمینه و وقتی وارد اینجا میشه مثل همون شیهاف زمینی اجازشو داشت باشه اینجا هم جادویی هست....
رجینا:خب الان یعنی چی پس چرا من اجازه داده شدم ؟.رونیکا:به اونشم فکر میکنیم ولی فعلا گوش کن این چشمه برای خیلی مدت ها پیش بود که همچین جایی رو تشکیل داد ملکه یا پادشاهان وقتی به دنیا میومدن ۵ماه اول که متولد شده بودن رو هر روز به این چشمه میومدن و یک لیوان از اب رو میخوردن ...رجینا:برای چی؟. رونیکا:برای اینکه حافظشون کاملا قوی بمونه و توانایی هایی به اونا اضافه بشه اون ها با قوی شدن حافظشونو خیلی چیز ها رو میتونن سریع یاد بگیرن و دربرابره بعضی از مشکلات مقاومت کنن این چشمه یک یاد بودی از اون ها میشه که وقتی اون هاا وارد اینجا میشن چشمه اونا رو بشناسه البته این واسه همهی مردم هست من تو رو نه تنها واسه اشنایی برای چشم اوردن واسه این اوردم که ببینم چشمه تو رو میشناسه یا نه .رجینا:چی؟😳.رونیکا :خب اگه تو واسه این سرزمین باشی حتما از این اب وقتی بچه بودی نوشیدی و چشمه تو رو به یاد داره الان باید ببینیم واقعا واسه این سرزمینی و ایا چشمه تو رو به یاد داره یا نه.رجینا:جان؟¿😳.اقای تاما:اره درست شنیدی باید امتحان کنی .رجینا:خ..خب باید چی کار کنم؟.اقای تاما:به چشمه نگاه کن .رجینا هم همین کار رو کرد و به اب چشمه نگاه کرد و عکسشو داخل چشمه که افتاده بود میدید .اقای تاما:ببینم الان عکستو خیلی خوب میبینی؟.رجینا:اره .اقای تاما:خب حالا ببین تصویر یک بچه رو هم میبینی کم کم .رجینا عکسه خودشو که داشت داخل اب چشمه میدید بیشتر توجه کرد که بعد ۳۰ثانیه گفت:اممم نه هیچی فقط خودمم .هممون تعجب کردیم .رونیکا:خب حالا بشین و با دستت یکمی از اب چشمه رو بنوش .رجینا:باش .و با دستش یکمی از اب رو خورد من گفتم:اگه اینم جواب نده دیگه واقعا عجیبه .رونیکا:اره خب رجینا الان چه حسی داری؟.رجینا:هوممم😌چه اب زلالی حس خیلی خوبیه این اب بهم انرژی داده .باز هممون تعجب کردیم رجینا ادامه داد:ببینم مگه باید چه حسی داشته باشم ؟.اقای تاما:خب خودتو دوباره توی اب نگاه کن و ببین باز تصویر یک دختر بچه رو نمیبینی؟ رجینا هم همین کار رو کرد و باز بعد ۳۰ثانیه گفت:نچ هیچی😐.من گفتم:یا خدا یعنی چی یعنی الان این واسه این سرزمین نیس؟.رونیکا:حتما نیست که این اتفاقا نیاوفتاد و شکل بچگی خودشو ندید. رجینا:شکل بچگیمو؟¿😯 .رونیکا:اهوم باید میدیدی چون که چشمه شکل بچگیه تمام این مردم این سرزمین رو به یاد داره!!.رجینا:وای چه جالب!.....
که یهو زمین لرزید😳همه تعجب کردیم .رجینا:اااا چ..چی شده😦.رونیکا:وای اب چشمه رو ببینین.هممون اب چشمه رو نگاه کردیم داشت قل قل میکرد یعنی حباب های متوسطی داشت درست میشد و میترکید و زمین هم میلرزید.رجینا:زمین لرزه هس؟😱.اقای تاما:نن...نه فکر نکنم که من گفتم:بدویین از اینجا خارج شیم خطرناکه همه تایید کرد و بدو بدو داشتیم فرار میکردیم و از همون جایی که وارد این چشنه شدیم که شبیه یک دَر بود اومدیم بیرون که دیگه زمین لرزای حس نکردیم یعنی چه اتفاقی افتاده بود هممون نفس نفس میزدیم و ...
رونیکا:اقای تاما این دیگه چی بود؟.اقای تاما:چ..چی ام خب نمیدو..نمیدونم.رونیکا:یعنی چی نمیدونید؟.اقای تاما:خب نمیدونم .من:یعنی زمین لرزه بود؟.اقای تامل:نه نبود ولی چیزه عجیبی بود.رونیکا:هوووم🤔.رجینا:من دیگه هیچ جا نمیام هر جا پا میزارم داره خراب میشه🥵.من:حالا تو خوتو واسه ما نگیر😑.رجینا:اِاااااا حوصلتو ندارم پس چیزی نگو و ببند😑.من:پف😑.رونیکا:اِ هیس خب الان باید چی کار کنیم؟اقای تاما :الان باید بریم اینجا الان امن نیست .همه تایید کردیم و قرار شد بریم داشتیم از دَری که شکل درخت بود رد میشدیم که صدای رجینا با جیغ اومد😳:ااَاااا کمک همه رو بهش کردین اون اون😳😨.....(برو صفحه بعدی)
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
ای بی شعور ۲۵ تا نظر داری
میخواهی مارا دق بدی
یا کرم داری
پارت بعد را بزار دهههخ😡
چی این چه حرفیه؟🙄🤨من چرا باید این کار رو کنم؟؟گفتم ممکنه پارت بعد رو یکم دیر تر بزارم چون که امتحانات ترم دومم کم کم شروع میشه و حجم درسام بالا رفته و سخته اینطوری ممکنه دیر گذاشته شه تازه پارت بعد رو هم گذاشتم که داخل بررسیه و اینکه ۲۵تا نظر ندارم نصف اون ۲۵ تا خودمم که جواب کامنیت هاتونو دادم!از حرفات خیلی ناراحت شدم:/💔
خیلی خوب بود راستی پارت 8 داستانم اومد
اره خوندمش عالی بود نظر هم بهت دادم 😘
عالی بود نازنین جون 🙂❤
♥️♥️♥️
عالی بود عزیزم
خیلی خوب بود ادامه بده
مرسی☆_☆
خـــــــیـــــــلـــــــی قشنگ بود 🤩لطفا سریع پارت بعدو بنویس منتظریم 😊👋
خیلی خیلی ممنون کیوتی😘😘😘
اونایی که عاشق ماجراجویی اند حتما به تستم (بیاین بک گروه ماجراجویی رو بشناسیم) سر بزنن. اسم گروه رو تو اسلاید 5 گفتم
باش🙃
وای چقدر لو خوشگله 😻❤
عالییییییی بود
اره خوشگله😁
تنکیووو^_^☆♡