
پارت جدید آوردم براتون☺️
دوش کوتاهی گرفتم و بعد حمام آرایش ملایمی کردم. بعد از زدن رژ قرمز رنگی به لبم موهامو کمی حالت دار کردم. پیراهن مشکی رنگی رو انتخاب کردم و کفش پاشنه بلندی که همراه لباسم بود رو هم پوشیدم. کیف کوچکی با کتم برداشتم. مامان اینا زودتر رفته بودن. میخواستم باهاشون برم ولی جیمین زنگ زد و گفت که میاد دنبالم. و ممنونم ازش حداقل جلو جونگ کوک. با زنگ خوردن موبایل تماس رو برقرار کردم.+ الان میام. و بدون شنیدن جوابی از طرفش از خونه بیرون زدم. نمیدونم چرا یه لحظه کرم ریزیم گل کرد.جلو رفتم و دوتا تقه به شیشه زدم .همون لحظه شیشه اومد پایین و یه آقایی یا کت شلوار مشکی موهایی که به سمت بالا حالت داده شده بود جلوم نمایان شد.+اهم.. ببخشید آقا، شما یه مازراتی مشکی که راننده اش اسمش پارک جیمین باشه و منتظر یه دختر خیلی خیلی خوشگل بوده باشه،ندیدید؟ خنده ای کرد و سری به نشانه تاسف تکون داد
_ نه ولی یه پسر خیلی خوشتیپ که منتظر یه دختر خیلی رو مخ بود رو دیدم. بچه پرو! الان با من بود؟ بزنم یه دونه بری با فرمون یکی بشی! ابرو بالا انداختم با حرص خطاب به جیمین زمزمه کردم+ آها...که یه دختر رو مخ._ اصلا یه چیزی میگم یه چیزی میشنوی!! بی هوا در ماشین رو باز کردم نشستم رو صندلی شاگرد. یقه کتشو گرفتم به سمت خودم کشیدم و بعد از انداخت دستم دور گردنش گوششو گرفتم پیچوندم.+ که من رو مخم نه؟ اگه این رو مخه پس تو هنوز رو مخ ندیدی! از این دقیقه به بعد چنان رو مخت زیگزازی راه برم که التماسم کنی مثل قبل بشم. همون جور که داد و بیراه راه انداخته بودم،با یه حرکت خودشو از زیر دستم کشید .+ دختره وحشی چته! زدی همه موهامو خراب کردی. آخ آخ نگا یا یقه کتم چیکار کردی اینجوری جلوی پسر عمه ات آبروم میره. نفس حرصی کشیدم. با نگاه کردن به آینه موهاشو دوباره حالت داد و یقه کتشو درست کرد منم عین منگلا بهش خیره شده بودم که با حرکت ماشین جیغ خفیفی کشیدم کلا شبیه وحشیا(با اینکه خودتی) رانندگی میکنه نگران نشید
. همونجور تو دلم به زمین و زمان فحش میدادم که با ایستادن ماشین رشته افکارم پاره شد. نگاهی به جایی که وایساده بودم کردم. جلوی ویلا عمه اینا. بابا دست خوش! چقدر سریع!نگاهی به ساعت کردم. ۸ بود. خب به موقعس. _ نمیخوای پیاده شی؟ میخوای بپیچونیم بزنیم به بر و بیابون. + خدا شفات بده! و از ماشین پیاده شدم. به سمت ویلا راه افتادم اونم پشت سرم راه افتاد. نگهبانی خواست چیزی بگه که وقتی بهش گفتم کیم فهمید زر نزنه و بکشه کنار. خدااااا... ببین چقدر بی ادب شدم. صدای آهنگ از اول ورودی ویلا قابل شنیدن بود._ نه بابا فکر نمیکردم خونوادتون اینجوری مهمونی بگیرن. + حالا که فکر کردی لطفا ببند. _ امشب بابات هست؟ + اره _ پس باید حتما باید راجع به تربیت تو باهاش صحبت کنم +هه هه نمکدون. دیشب تو دبه خیار شورا خوابیدی؟! _ وای خندیدم خواستم وارد خونه بشم که صداش متوقفم کرد
_ اینجوری که داری میری احساس مزاحم بودن بهم دست میده اینجا برای من فقط تو آشنایی پس یه دقیقه وایسا باهم بریم و بعد بغلم ایستاد. بدون هیچ حرفی یه گوشه از کتش رو گرفتم و دنبال خودم کشوندم. خب خداروشکر آبرومند تر از اون چیزی بود که فکر میکردم.حداقل یه دقیقه ای آبروم جلو این جلبک نرفت. دستمو از کتش جدا کردم که عمه خانم اومد سمتم. عمه: به به جه هوآ خوشگلم بالاخره ما شمارو زیارت کردیم! و بغلم کردم متقابلاً جواب بغلش رو دادم و لبخندی در جواب حرفش زدم. عمه : شبیه ماه شدی + ممنونم. نگاهی به پشت سرم انداخت. و آروم زمزمه کرد: دوست پسرته؟ خواستم با کله انکار کنم ولی قبل از اینکه حرفی از دهنم بیرون بیاد صدای جیمین تو گوشم پیچید. جیمین: سلام . از دیدنتو خوشوقتم. عمه:سلام . خوش اومدید بفرمایید داخل. اروم قدم برداشتم. کمی جلوتر مامان و بابام رو دیدم. مامان و بابا: سلام. + سلام. و باز صدای این جلبک بلند شد._ سلام اقای کیم. بابا: به جیمین چطوری پسر! و بغلش کرد. بابا: بدجوری این دختر مارو درگیر کردی هی با جیمین شامم با جیمین میام با جیمین میرم خلاصه با جیمین اِل با جیمین بِل. راستش با شنیدن این حرف جلوش کمی خجالت کشیدم. و صدای معترضم بلند شد. + بابا! و ایندفعه صدای خنده بابا و جیمین بلند شد.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
واییییییی عررررررر عالییی بودد
عالیییییییییی بود 🤩
پارت بعد لطفا
عالییییییییییی
یکمم این پارت ها رو بلند تر بنویس تا می فهمم قضیه چیه تموم میشه 😐😐😁😁😁😁😁
عاليييييى پارت بعدى پليز
لطفا پارت بعد رو زود بزار. منی که نویسنده نیستم به ذهنم رسیده چی بنویسم 🤣🤣 لطفاااااااااااااا
میخوای بقیه داستان رو تو ادامه بدی؟😂
عالی بودددپ
زیبا بود پارت بعدی پلیز
پارتتت بعددد
عالییی بود ، پارت بعدی رو هم مثل این زود بزار .
*اولین نفری هستی از افرادی که منتظرم داستانشون منتشر بشه و بلاخره منتشر شد 🙃
عالی بود دمت گرم 😃💜