فصل دوم پارت هشتم:) ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد یا شخصی نشه پلیزز تنک فقط یه داستانه امیدوارم همیشه لبخند بزنی مهربونم>>
چشمامو باز کردم صورتم خیس اشک بود رو تخت نشستم و به آینه روبه روم خیره شدم سرم درد میکرد ما..ریا؟ کجایی؟ دلم واست تنگ شده چرا نمیای چرا نمیای دوباره حالمو خوب کنی چرا نمیای دوباره لبخند و روی لبم بیاری؟ در اتاق باز شد نارسیسا : دراکو؟ عزیزم حالت خوبه؟ چشمات قرمز شده دیشب کی برگشتی؟ دراکو : نمیدونم! نارسیسا : کجا بودی؟ دراکو : جا..ی مهمی نرف..تم نیازی به دونستن نیست! لبخند تلخی زدم مامانی نگران نباش من...سعی..میکنم خوب باشم! نارسیسا : دراکو! خوب نیستی دستمو روی پیشونیش گذاشتم دراکو!! تب داری دراکو : من خوبم...باید امروز برم نیویورک واسه کارای شرکت با...یه شرکت مد آشنا شدم که برای پیشرفت مد شرکت ما خیلی...خوبه نارسیسا : چی داری میگی؟ حالت بده کجا میخوای بری؟ دراکو : از رو تخت بلند شدم سرم یکم گیج میرفت مامان... باید برم! چمدونم و بستم نارسیسا : پس حداقل بیا یه چیزی بخور برو منتظرم از اتاق رفتم بیرون دراکو : یه هودی مشکی با شلوار جین پوشیدم و چمدون و دنبال خودم کشیدم و از اتاق رفتم بیرون نارسیسا : بیا یه لقمه واست گرفتم گرسنه نرو دراکو : لقمه رو از دستش گرفتم نارسیسا : به لوسیوس گفتی؟ دراکو : میدونه خدافظ نارسیسا : دوست دارم دراکو : منم مامان...لبخندی زدم و از خونه خارج شدم پشت ماشین نشستم و راه افتادم سمت فرودگاه صدای زنگ گوشیم اومد گوشیو دم گوشم گذاشتم (الو پانسی پانسی : سلام دراکو کجایی؟ دراکو : نزدیک فرودگاه پانسی : مطمئنی نمیخوای باهات بیام؟ دراکو : آره خدافظ )
از ماشین پیاده شدم و وارد فرودگاه شدم هواپیما دو دقیقه دیگه پرواز میکرد وارد هواپیما شدم و رو صندلی کنار پنجره نشستم و سرمو به پنجره چسبوندم الان کجایی؟ یعنی یه درصدم امکان نداره دیگه ببینمت؟ حتی..یه درصد؟! کاش الان بودی و دستمو میگرفتی بعد از چند ساعت هواپیما ابر هارو ترک کرد و روی زمین نشست چمدون و برداشتم و از هواپیما بیرون رفتم همه جا شلوغ بود ________________________________ (ماریا؟ ماریا : بله خانم وینسلت؟ کاترین : فردا قراره شرکت های دیگه بیان لباس ها حاضر شده و تو به عنوان طراح لباس و مدل باید آماده باشی ماریا : چشم ) گوشیو قطع کردم و رو مبل انداختم دراکو نمیدونم کجایی نمیدونم یک درصد فقط یک بار دیگه امکان داره ببینمت یا نه و میدونم من دوست داشتم و ولی تو نه! شاید واقعا سلیقه تو نبودم اما واسم مهم نیست! پوزخندی زدم و نگاهی به پنجره انداختم هوا تاریک شده بود گرسنم نبود خودمو رو مبل انداختم و چشمامو بستم فردا روز مهمی برای منه! (فردا ) با نوازش باد ملایم از خواب بیدار شدم رو مبل نشستم و نگاهی به ساعت انداختم یازده؟ ساعت یک و نیم باید اونجا باشم یه دوش گرفتم و موهامو خشک و شونه کردم
یه هودی خاکستری با شلوار جین پوشیدم و کتونی هامو پام کردم و از خونه زدم بیرون و راه افتادم سمت سالنی که خانم وینسلت گفته بود بعد از چند دقیقه رسیدم جلوی سالن و وارد شدم هیچکس جز کاترین و بچه های شرکت خودمون نبود کاترین : ماریا ببین وقتی رفتی برای مدل و حرف زدن در مورد طراحی هات آروم باش و خونسرد باش و غرورتو حفظ کن ماریا : چشم کاترین : برو لباس و بپوش ماریا : باشه رفتم سمت جایی که اشاره کرد چشمم به لباس خورد (عکس اسلاید لباسش ) دوخت خوبی داشت لباس و پوشیدم و تو آینه به خودم نگاهی انداختم و لبخند محوی زدم از اتاق خارج شدم افراد زیادی رو صندلی های پشت سر هم نشسته بودن سرمو بالا گرفتم و با قدم های آروم راه افتادم سمت سکو دراکو : روی صندلی نشسته بودم واقعا قراره با شرکت الماس همکاری کنم؟ نفس عمیقی کشیدم و به سکوی خالی چشم دوختم ماریا : روی سکو ایستادم و به جمعیت نگاهی انداختم دراکو : چیزی که می دیدم و باور نمیکردم یعنی خودش بود؟ این دختر ماریا بود که روبه روی من ایستاده بود؟ ماریا : نگاهم به یه نفر افتاد نگاه هامون بهم گره خورده بود و هیچ چیز نمیتونست مانع این نگاه بشه سعی کردم نگاهمو ازش بگیرم و با لحنی آروم و نسبتا بلند شروع کردم به حرف زدن من...ماریا هستم وقتی بچه بودم آرزو های بزرگی داشتم اتفاق های بدی رو پشت سر گذاشتم و خیلی برای شما اهمیت نداره چون هیچکس نمیتونه خودشو جای کسی بزاره من به این کار علاقه داشتم و شروع کردم به این کار یعنی طراح لباس! برای هدف هاتون بجنگید! صدای دست زدن مردم توی گوشم پیچید
دراکو : هیچکدوم از حرفاش و نمی شنیدم فقط بهش خیره شده بودم و سعی میکردم خودمو قانع کنم که خودشه همه کم کم میرفتن از رو صندلی بلند شدم و دنبالش راه افتادم با صدای گرفته گفتم ماریا!؟ همینطور ازم دور میشد دستشو گرفتم که برگشت سمتم تو چشماش خیره شدم بهش نزدیک شدم...خودتی؟!!
ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد یا شخصی نشه پلیزز تنک فقط یه داستانه اگه تستام رد شه اکانتم میپره و اگه شخصی شه کسی نمیتونه داستانمو بخونه منتشر کن مهربونم امیدوارم همیشه لبخند بزنی و به همه آرزوهات برسی ممنونم>> لایک و کامنت فراموش نشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییی
ممنونن بیب
عالی بود....
مثل همیشه
ممنونمم بیب
فوق العاده و بي نظیرررر فقط همین:)
بي صبر و منتظر و مشتاق براي پارت بعد😎
بعد سوال داشتم چندسالتونه؟
ممنونمم زیبام:) لطف داری بررسیه♡ عوم 14 سالمه
عععععععععع🤪 چنقده این پارت قشنگ بوددد😍 پارت بعد پلیز🙏🏻🙏🏻
ممنونمم زیبام:) مث خودت♡ بررسیه
😘😘
توروخدا پارت بعدو بدهههههه🥺
عالیییی
بررسیه بیب:) مرسیی
خیلی عالی بوووود
خیلی ممنونمم لاوم
محشر مثل همیشه :)
مرسیی زیبا