
سلامم..حالتون چطوره؟ امتحاناتون تموم شد؟ و همچنین شروع تابستون رو تبریک میگم.😁 معذرت میخوام بابت اینکه این پارت رو دیر گذاشتم و خیلی ممنونم بابت کامنتاتون!
با فکری که به سرم زد با دو از اتاق بیرون رفتم و پریدم تو پذیرایی +جیمین شی؟ سرشو از گوشی بیرون آورد و نگاهی بهم انداخت_چیه؟+میای یه دست پی اس فور بزنیم_پی اس فور؟+اره فوتبال_فوتبال؟نه بابا واقعا بلدی؟+اره چی فکر کردی؟ _اصلا اینحا مگه پی اس فور هست+ معلومه که هست برای منه. گوشیشو انداخت کنار و گفت: _ بدم نمیاد یه نفر رو سوسک کنم. پوزخندی زدم+ زهی خیال باطل. عمرا اگه بتونی منو ببری!_ سر چی؟ + یه شب شام؟ بعد از اینکه برگشتیم.قبول؟ _ قبول~~~~~~~+آرهه....برنده شدم..جیمین شی باختی. و براش چشم و ابرو اومدم. کلافه دسته رو یه گوشه پرت کرد روبه من که از شدت خوشحالی رو مبل بالا پایین می پریدم با خنده گفت: فردا شب شام مهمون من!
کلید رو تو در انداختم و در رو باز کردم آروم چمدون رو کشیدم و وارد خونه شدم. چمدون رو یه گوشه گذاشتم و پاورچین پاورچین به سمت آشپزخونه رفتم .مثل همیشه مامان مشغول آشپزی بود. و با توجه به ساعت ۱۲ احتمالا داشت ناهار درست میکرد. یه ذره کرم ریختن که به جایی بر نمیخوره.+پق. و با جیغی که مامان کشید از جا پریدم . مامان برگشت سمتم. _ دختره... اینجا چه غلطی میکنی؟ +سلام مامان جونم. به سمتش رفتم که بغلش کنم که دادی کشید_ برو عقب...دختر تو عقل نداری...نمیگی میفتم سکته میکنم... برای چی نگفتی داری میای؟ یه دونه از سیب زمینی سرخ کرده هارو تو دهنم گذاشتم و + دیگه کاری نداشتیم ....گفتیم برگردیم.مامان به حالت عادی برگشت_خوش گذشت + بد نبود. _ فقط جیمین بود؟+آره. و سری تکون داد که فهمیدم داره حرص میخوره!_ خب برو لباستو عوض کن بیا ناهار بخوریم. +باشه. خواستم برم که مامان گفت:
_راستی ....پسر عمه ات جونگ کوک امشب با نامزدش از لندن میاد. یه لحظه مچاله شدن قلبم رو احساس کردم._ نامزدش کره ایه فردا شب هم یه مهمونی به مناسبت برگشتش هست عمه ات زنگ زد مارو دعوت کرد +فکر نمیکنم من بیام_چرا؟+حوصله ام نمیرسه و راستی شب شام نیستم._کجا به سلامتی. با فکر کردن به باخت دیروز جیمین خنده ای کردم و ادامه دادم+مهمون جیمین شی رستوران. دیروز تو پی اس فور باخت . _نری دوازده شب برگردی!+حواسم هست. و بدون حرفی به سمت اتاقم رفتم. شلوار دمپا مشکی رنگی با بلوز سفید بافتنی و پالتو بلندی انتخاب کردم. پالتو برای محض اطمینان بود. نزدیک کریسمس بود و هوا داره سردتر میشه. برای اخرین بار چتری هامو صاف کردم و از اتاق بیرون زدم
بعد از برداشتن موبایلم از رو اپن به سمت در رفتم. مامان و بابا رفتن بودن خونه مادر بزرگ و منم به زور بابام رو راضی کردم تا اسرار نکنه من بیام. خواستم در رو باز کنم که گوشیم زنگ خورد. نگاهی به اسمش انداختم جیمین بود + الو. _ دم در خونتون منتظرتم. در خونه رو باز کردم تا از صحت حرفش باخبر بشم. بله !!! با همون مازراتی مشکی ! در خونه رو بستم همونجور که با تلفن باهاش حرف میزدم به سمت ماشین رفتم. + قرار نبود بیای! _ دیگه کاری نداشتم گفتم زودتر بیام دنبالت. و بعد از این حرفش در ماشین رو باز کردم و تو ماشین نشستم . +ممنونم آقای پارک و به طرفش برگشتم. کت مشکی و با پیراهن مشکی رنگی به تن داشت. با دیدن تیپش لبخندی زدم. + خب . حالا کجا هست این رستوران؟ _ دیگه این یه رازه. و پاشو رو گاز فشار داد.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اصن فشاررررر چیهههه عرررر خیلی داستانت خوبهههه
عرررر کوک پسرعمشههههه
عالیییی
ادامه رو کی میزاری خیلی خوشممممممم اومدددد
چه عجب پارت جدید رو گذاشتی تنبل خان
یعنی تو نگفتی اینا دق می کنننننننننن
لطفا پارت بعد زود تر 😑😑😊😊
هوممم نمیبخشمت خیلی دیر گذاشتی اگه دوباره دیر بزاری میکشتمت
عالی بودد
عالییی بوددددد.!
پارت بعدد لطفاا
این داستانت بی نظیرهههههه. لطفا ادامشو بزار...
عالی بود
خواهشا پارت بعدی رو زودتر بزار
چهههه عجب! بلاخره پارت ۱۶ رو گذاشتی 😁