فصل دوم پارت ششم:) ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد یا شخصی نشه پلیزز تنک فقط یه داستانه امیدوارم همیشه لبخند بزنی مهربونم>>
چشمامو باز کردم و اشک های روی صورتم و پاک کردم و سعی کردم بین نفس های بریده بریده نفسی عمیق بکشم باز کابوس کی قراره این کابوسا دست از سرم بر دارن نمیدونم! در اتاق باز شد و نور توی چشمم افتاد یه پسر قد بلند وارد اتاق شد و بهم نزدیک شد +تو..باید ماریا باشی نه؟ ماریا : پوزخندی زدم مگه میتونه یکی دیگه باشه؟ ها؟ فقط ماریاس که تو این همه بدبختی غرق شده و داره دست و پا میزنه +آروم باش فقط یه سوال پرسیدم اینجا جای بدی نیست! ماریا : جای بدی نیست؟ نیست؟ منو گرفته اورده اینجا بعد جای بدی نیست؟ +من ادواردم ماریا : به من چه ادوارد : تئو میگفت بد اخلاق نیستی ماریا تئودور آدم بدی نیست ماریا : نیست؟ چرا انقد سعی داری همه چیز و خوب جلوه بدی؟ ادوارد : چون اونو خوب می شناسم تئو حالش بده نمیخواد کسی بدونه ولی بعضی کار هاش دست خودش نیست ماریا تئودور تو رو دوست داره! ماریا : نظر من مهم نیست؟ من اصلا چه نقشی دارم؟ یه عروسک که هیچکدوم از کارهاش، تصمیم هاش دست خودش نیست؟ ادوارد : من خوب میدونم تو کی هستی! تو از بچگی پدر و مادرت و از دست دادی و چند روز پیش مادربزرگت! تو برای کار توی عمارت مالفوی به عنوان خدمتکار کار میکردی و دراکو مالفوی و دوست داری! ماریا : پس تویی که مثل کلاغ همه چیو به تئودور گفتی!
ادوارد : بهش نزدیک شدم و تو چشماش خیره شدم مثل آدم حرف بزن! انقد داد نزن ماریا : دستمو بلند کردم و ضربه ای به صورتش زدم ادوارد : پوزخندی زدم به من سیلی میزنی؟ اوکی تئودور گفت بیا بیرون ماریا : از رو زمین بلند شدم و رفتم سمت در و چشم غره ای بهش رفتم و از اتاق خارج شدم تئودور : سلام عزیزم ماریا : درست حرف بزن تئودور : یادم نمیاد حرف بدی زده باشم ادوارد میگه خیلی داد و بی داد میکنی! ________________________________ دراکو : دستمو روی میز خاک گرفته کشیدم اینجا قراره اتاق من باشه؟ حالا باید کار کنم و به اون دختر فکر کنم عالیه! پوزخندی زدم و خودم و رو صندلی چرخ دار انداختم و چرخی زدم و از پنجره به بیرون چشم دوختم الان یعنی کجایی؟ دختر تو کجایی؟ صدای در اتاق اومد...بیا تو در باز شد × آقای مالفوی قهوه میل دارید؟ (ماریا : آقای مالفوی قهوه می خورید؟) صداش توی گوشم پیچید چشمامو با درد روی هم گذاشتم و لبخند تلخی زدم × آقای مالفوی؟ دراکو : چشمامو باز کردم..نه! برو بیرون نفس عمیقی کشیدم دختر چرا هرجا رو نگاه میکنم تو جلو چشممی؟ الان خوبی؟ از رو صندلی بلند شدم که صدای در اومد برگشتم و به در خیره شدم پانسی : دراکو؟ سلام عزیزم خوبی؟ (اگه اینطوره پانسی نباید تو رو عزیزم صدا کنه! ) دراکو : میشه منو عزیزم صدا نکنی؟ آخرین چیزی بود که ازم خواست پانسی : دراکو مطمئن باش حالش خوبه دراکو : بدون من؟ پانسی کار دارم خدافظ! از اتاق خارج شدم و رفتم بیرون
حس میکنم کنارمی حس میکنم همین اطرافی ولی نمیتونم پیدات کنم! ________________________________ تئودور : ماریا چی فکر کردی؟ فکر کردی من دیو..ونم؟ ماریا : هستی! اگه نبودی منو اینجا نمی اوردی تئودور : درست حرف بزن...با من درست حرف بزن ماریا : از پله ها بالا رفتم و وارد اتاق شدم من فرار میکنم از اینجا میرم اما نه پیش دراکو! من دنبال دردسر نیستم میدونم خیلی آدما از این متنفرن که منو دراکو با هم باشیم! نگاهی به پنجره انداختم آروم پنجره رو باز کردم و خواستم برم بیرون اما در اتاق باز شد تئودور : کجا؟ واقعا میخوای تنهام بزاری؟ ماریا تو راه فراری نداری نمیتونی از اینجا بری نمیتونی ترکم کنی! ماریا : من فرار نکردم! ولی این حق و بهم بده که من...دلم میخواد از اینجا برم و اینجا برای من مثل یه زندانه! تئودور : ادوارد! اینو ببر تو یه اتاق دیگه ادوارد : باشه بیا ماری ماریا : دهنتو ببند! دنبالش راه افتادم چنگی به موهام زدم به شدت کلافه بودم هر لحظه میتونستم یه سیلی دوباره روی صورت ادوارد بخوابونم ادوارد : اینطوری نگاه نکن برو داخل اتاق و بیرون نمیای و سعی نمیکنی فرار کنی! ماریا : با قدم های آروم وارد اتاق شدم و در پشت سرم بسته و قفل شد و دوباره من موندم و تنهایی و این اتاق زندان مانند!
سه سال بعد!! از آینه شکسته نگاهی به خودم انداختم شونه ای به موهای کوتاه و مشکی رنگم کشیدم چهرم کمی فرق کرده اما این احساسات و قلبم بدجور عوض شده! کوله پشتی مشکی و روی شونم انداختم و راهی خیابون های پهناور نیویورک شدم...
ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد یا شخصی نشه پلیزز تنک فقط یه داستانه اگه تستام رد شه اکانتم میپره و اگه شخصی شه کسی نمیتونه داستانمو بخونه منتشر کن مهربونم امیدوارم همیشه لبخند بزنی و به همه آرزوهات برسی ممنونم>> لایک و کامنت فراموش نشه:)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود عزیزم
مث خودتت
چرا پارت بعد نمیاد دد🥲
13 ساعته بررسیه😐
خواهش میکنم پارت بعد رو زود تر بده تا شهید نشدیم 😭😭🙏🏻🙏🏻
تو بررسیه بیب
عالیییی بودددد🥲
پارت بعددد
ممنونمم زیبا:)
بررسیه
عالییی
تنکک یوو لاوم
سه سال گذشت...😔
مثل همیشه عالی بود....
هعیی آره
ممنونن لیدی
😭😭😭خیلي غم انگیز بود حقیقتا دلم گرفت و قلبم رو فشار میده :(
البته من زیادي احساساتي هستم کلا و این قابلیت رو دارم در کسري از ثانیه با احساسات دیگران ارتباط برقرار مي کنم حتي شخصیت هاي کتاب ها و داستان ها 🙁🥺
بسیار زیبا بود اما°•°
خیلي خوشحالم میشم در آینده اسمت رو جزء نویسندگان مشهور ببینم❤️❤️
عزیزمم آروم باشش ناراحت نشو زیبا☺💔 اهوم خودمم همینطورم:) ممنونم بیب
عالی بود
چرا اینا به هم نمیرسن
دلم برا هردوشون میسوزه
مرسیی بیب:) هوم ☺
ناظرش من بودم🐾
ممنونم زیبامم
🤭♥️
رااستی ممنون بابت ۳۰۰ امتیازی که بهم دادی دورت بگردم🌝🤍
خواهش لاوم چیزی نبود
کیوتی🧸💚
سه سال بعد شد 😮💨🥲
مثل همیشه عالی (◍•ᴗ•◍) ❤
اهوم☺ممنونمم