
P23....منتشر پلیز؟!:)
صدای بوممم بلندی میاد...از اتاق بیرون میزنیم و میبینیم از اتاق فرد و جرج دود بیرون میاد و بعد خودشون بیرون میزنن سرفه میکنن و بعد رگولوس بیرون میاد.فرد میگه=ببخشیددد!)سیریوس و لوپین و مودی از پله ها بالا میان چوبدستی هاشونو به سمتمون میگیرن جرج میگه=چیزی نیست!فقط یه انفجار کوچولو بود!)مودی سرشو میچرخونه و دود رو میبینه و میگه=کوچولو؟!)رگولوس به دیوار تکیه میده و میگه=ببخشید اشتباه من بود دکمه اشتباهیو زدم که نباید میزدم)سیریوس به سمتش میره بازوشو میگیره و می کشتش به سمت پله ها و میگه=نیومده خرابکاری کردی!)فرد مانعش میشه و میگه=اشکال نداره!دوباره درستش میکنیم...)سیریوس رگولوس رو از پله ها میکشه پایین و میگه=مسئله این نیست...)لوپین میگه=سیریوس اروم باش!یه بازی بچه گونه بود ولش کن)به سمتش میره و سعی میکنه رگولوس رو از سیریوس جدا کنه وقتی سیریوس دست از تلاش برمیداره در عوض لوپین دست رگولوس رو میگیره و از پله ها میارتش بالا بعد به اخر راهرو میره =اینجا اتاق قدیمیته برو)رگولوس با تردید در اتاق که روش نوشته[R.A.B]وارد میشه بعد لوپین به سمت سیریوس میره و بعد میبرتش پایین مودیم همراهشون میره فرد و جرج به سمت اتاق رگولوس میرن درو میزنن رگولوس اروم بیرون میاد=رفتن؟!)فرد میگه=اینطوری نمیشه سیریوس دنبال هر بهانه ایه تا رگولوسو بیرون کنه...باید یه فکری کنیم)هرماینی میگه=نباید زیاد جلو چشمش باشی)رگولوس میگه=در هر صورت فردا صبح باید برم)میگم=نه نمیزاریم بری)صدایی از پایین میاد=بیاید شام)رگولوس میگه=من نمیام)فرد میگه=بیا بابا اشکال نداره )میگه=گشنم نیست شماها برید)
پایین میریم سر میز سیریوس و لوپین نیستن رو به مودی میکنم و میگم=اینا کجان؟)مودی چشم غره ای میره و چیزی نمیگه...غذارو با یه سکوت اذار دهنده میخوریم و وقتی غذامون تموم شد مودی رو به من میکنه و میگه=لیا تو بمون)وقتی همه میرن بالا مودی با چشم مصنوعیش و چشم سالمش بدجور بهم نگاه میکنه و باز چیزی نمیگه میگم=کارم داشتی؟!)همون موقع در خونه باز میشه و سیریوس و لوپین میان داخل مودی بلند میشه و میگه=نه من کارت نداشتم...سیریوس، در خدمتته)سیریوس میاد و جای مودی میشینه و میگه=میخوام بدونم رگولوس چیا بهت گفته)میگم=یعنی چی؟چرا انقد باهاش لجی؟)میگه=لج نیستم تو حتی اونو نمیشناسی)میگم=اره نمیشناسم ولی اون کسیو نداره که بره پیشش و بزار اینجا بمونه!)سیریوس میگه=تو متوجه نیستی...اونکاری که با خانواده ی بلک کرده نابخشودنیه..)صدامو بالا میبرم و میگم=چیکار کرده هان؟هر اتفاقی افتاده تقصیر خانم بلک و اقای بلکه!که حتی من نه اینارو نه دیدم نه میشناسم فقط میدونم پدر و مادرتن البته اگه داشته باشی پدر مادر و یه موجود جادویی نباشی!)از حرفم بدجور پشیمون شدم زیاده روی کردم اونم بدجور زیاده روی کردم..میخوام بگم ببخشید ولی دهنم باز نمیشه...سیریوس به طور دردناکی بهم نگاه میکنه و میگه=من بهت اعتماد داشتم ولی تو دروغ میگی رگولوس دیشب تو انباری خیلی چیزا به تو گفته نه؟)میگم=چه توقعی داری من حقیقتو بگم وقتی اگر حقیقت رو بگم تو شاید رگولوس رو ببری)سیریوس میزنه رو میز و میگه=پس گفته!)میگم=اره گفته کاری که تو نکردی!این وظیفه ی تو بود نه یه غریبه که نمیدونم یهو از کجا ظاهر شده!حالا هم تو اونو میخوای بخاطر گفتن جیزی که راسته ازینجا ببری!من نمیزارم)صدای سیریوس بلند تر میشه و میگه=هرچی گفته غلطه اون هیچ وقت حقیقت رو نمیگه)میگم=دونستن حقیقت چه درست چه غلط بهتر از اینه که هیچی ندونم!)سیریوس داد میزنه=رگولوس!رگولوس پیا پایین!)رگولوس رو میبینم که شتابان از پله های پایین میاد سیریوس به سمتش میره و چوب دستیش رو به سمت قلب رگولوس نشونه میگیره.میگم=سیریوس چوبدستیتو بیار پایین!!!)سیریوس میگه=تو به چه شرطی اومدی اینجا؟به شرطی که بچه ها نبیننت!مخصوصا لیا!حالا که یه شب بیشتر موندی اون کاریو کردی که نکردنش ضرری بهت نمیزد!)رگولوس متعجب میشه و خیره بمن نگاه میکنه حالا لوپین و بقیه اعضای محفل بعلاوه هری و رون و هرماینی و فرد و جرج دورمون ایستادند
زبونم قفل شده من به رگولوس قول داده بودم که سیریوس چیزی نفهمه...رو به سیریوس میکنم و میگم=خودم خواستم بگه...یعنی...بهش معجون راستی دادم)چشمای رگولوس گرد تر میشه.همچین کاری نکردم ولی نباید رگولوسو لو میدادم!سیریوس میگه=معجونو از کجا اوردی؟)میرم سمتش و سعی میکنم جداشون کنم و میگم=امم...تو هاگوارتز راه درست کردنشو یاد دادن زیاد سخت نیست)مودی میگه=دروغ نگو لیا.تو از وسایل من که رو میز بود برداشتی مگه نه؟!)نگاهش میکنم چشمکی میزنه و میگم=ار...اره اره!ببخشید)سیریوس رگولوس رو ول میکنه از پله ها بالا میره و فکر کنم رفت تو اتاقش...اروم به مودی میگم=ممنون)رگولوس میگه=تو قول دادی بهش نگی!)میگم=از دهنم در رفت ببخشید!!)گفت=اشکال نداره)میگم=سیریوس میگه اگه چیزی بهم گفتی هیچیش راست نیست)رگولوس میگه=هرچیزیو گفتم که میدونستم) از کنارم رد میشه و میره تو انبار..هرماینی و بقیه میان سمتم و میگن=بهت چیزی گفته؟!)چیزی نمیگم و میرم دنبال رگولوس تو انبار..=ببخشید...من واقعا نمیخواستم بهش بگم)رگولوس میگه= باشه منم حقیقتو گفتم به هر حال بودنم اینجا به ضرر همست)وسایلشو میریزه تو کیفش و کیفو میندازه رو کولش میگه=مرسی گذاشتی یروز بیشتر بمونم)میگم=نه بمون...الان این وقت شب نمیتونی بری جایی بعدشم...)میگه=چی؟)میگم=هیچی...)از پله های انبار بالا میره و فرد و جرج مانعیش میشن دیگه بهشون گوش نمیدم چی میگن فقط فهمیدم تونستن راضیش کنن...بی اهمیت از کنارشون رد شدم و رفتم تو اتاقم تو حال خودم بودم دیگه هیچ توجهی به اطراف نداشتم
در باز میشه جینی با قیافه خسته وارد میشه حوصله حرف زدن باهاشو ندارم و البته خودشم حرفی نزد روی صندلی انقد میچرخم تا سرم گیج میره چشمامو میبندم نه بخاطر اینکه خوابم بیاد اتاق گردگیری میخواد و پر خاکه اره به همین خاطر... نمیفهمم کِی خوابم برد ولی خسته بودم انقدم زیاد خوابیدم ک شنیدم صدا میاد از پایین=وقت ناهاره!)چشمامو میبندم وای چرا خستگیم نمیره؟جینی تو اتاق نیست ولی در اتاق زده میشه با خسته ترین حالت ممکن میگم=ب..بل..بله؟!)در باز میشه و هری میاد داخل میگه=برا صبحانه هرچی صدات کردیم بیدار نشدی الان وقت ناهاره میای؟)سعی میکنم بلند شم ولی انگار بدنم هیچ جونی نداره.به هری میگم=کمکم میکنی بلند شم؟)دستمو میگیره و سعی میکنه بلندم کنه ولی انگار دستام بی حسه میگم=اوکی تو برو منم میام)دوباره چشامو میبندم و به خوابی عمیق میرم...[تو بمن قول داده بودی نمیدونم چجوری چرا؟؟چشماش از حدقه در میاد و به سرعت به سمتم میاد چوبدستی رو روی قلبم متمرکز کرده...ببخشید!وای نه!سیریوس رو میبینم که روی زمین افتاده از بدنش خون میاد...گردنبند سبز اشنایی کنارش افتاده و روی اونم خون افتاده.گردنبند سبز همون گردنبندیه که سال اول کنار دریاچه پیداش کردم...رگولوس خنده ی شیطانی میکنه بعد رو به میکنه و میگه..اواداکداورا!]با نفس نفس زدن چشامو باز میکنم...عجب کابوسی!
احساس میکنم قدرت اینو دارم که وایسم. پا میشم ولی نمیتونم تعادلمو حفظ کنم. پاهام قدرتشونو از دست دادن... چشمام سیاهی میره اروم میگم=لعنتی!)بعد عین بچه های چند ماهه روی زمین میشینم و بعد چهاردست و پا حرکت میکنم به سمت در که میرسم احساس میکنم چهاردست و پا هم نمیتونم برم روی زمین دراز میکشم در باز صدای قاشق و چنگال ها از پایین میاد سرمو میبرم بیرون و در اتاق رگولوس رو میبینم ک بازه از تو اتاقش هم صدای قاشق چنگال میاد فکر کنم غذاشو برده تو اتاقش.به تقویم که رو میز تحریرشه نگاه میکنم یه دایره بزرگ میبینم حتما کریسمسی چیزیه بعد به تقویم خودمو جینی روی دیوار اتاقمون نگاه میکنم و با یاداوری اینکه فردا کریسمسه متعجب میشم.و بعد باز تلاش میکنم چهار دست و پاه برم ولی ایندفعه جدی نمیتونم دیگه دست از تلاش برمیدارم و چوب دستیم که تو جیبمه رو برمیدارم امسال یادگرفتیم چجوری پیام به صورت سپر مدافع بفرستید یه پیام میفرستم و بعد میره پایین سر میز[صبح یا حالا ظهرتون بخیر...من این بالا گیر کردم و عین بچه کوچولو ها دارم چهاردست و پا میرم بیاید منو نجات بدید]صدام زیادی خنده دار و خستست انگار که رگولوس صداهرو شنیده سرشو از اتاق بیرون میاره بمن نگاه میکنه و لبخندی از روی تمسخر میزنه و بعد وقتی صدای پا میاد دوباره میره تو اتاقش..
جرج میاد بالا و میخنده از خنده پخش زمین میشه و بعد با چشمانی خیس از خنده بهم میگه=وای نه نگو لیا که نوشیدنی کودکی رو خوردی!)میگم=چیو؟!)جرج میگه=دیروز سر میز فرد اشتباهی کاملا اشتباهی..)دوباره میخنده و میگه=تکرار میکنم..اهم اهم...کاملا اشتباهی نوشیدنی بچگی که درست کردیمو گذاشته بود سر میز)دوباره میخنده و میگه=توکه اونو نخوردی؟!)چشمام گرد میشه و میگم=جرج!!!مگه اون نوشیدنی گره ای نبود!!!؟؟؟)جرج چشماش گرد میشه و نمیخنده بعد با صدای مسخره ای میگه=نه دیوونه!اون شبیه نوشیدنی کره ای بود ولی نوشیدنی بچگی بود!حالا تازه اولشه یروز تو همین حالی فردا کامل بچه میشی پسفردا کم کم اثرشو از دست میده)وای یعنی روز کریسمس من حال و روزم از الان بدتره؟فرد میگه=بزار کمکت کنم..)چوبدستیشو سمتم میگیره و بعد من روی تخت ظاهر میشم میگه=گشنت نمیشه...ولی فردا چرا.به شیر نیاز داری!)میخنده و میره پایین میشنوم ماجرارو برای بقیه هم تعریف میکنه و بعد هرماینی و هری و رون پشت میان و سرشون جرج میاد بعد هرماینی با حالت نگرانی میاد پیشم و میگه=اصلا کار جالبی نبود فرد!)جرج میخنده و با حالت تقلیدی از هرماینی میگه=اره فرد اصلا کار جالبی نبود!)فرد که به در تکیه داده میگه=تقصیر خودشه میخواست هرچی که میبینرو امحتان نکنه!)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیههه
مرسییی مثل داستانای خودت:))♡
عااااالی
تنک:))♡
😂😂
😂؟
عالییی بالاخره گذاشتییی
بله😋😊
عالیه💚
تازه عضو شدم...فرند؟
🥺💚🖤
مرسى!
خوش اومدى💚😍
بله تاكس ١٣
لونا 14
خوشوقتم 💚
و همچنين:)