
اینم دومی کامنت و لایک فراموش نشه ها

رزیتا اومد و گفت : رزیتا : خانوم منم قراره با شما بیام ؟؟؟ من (مرینت ): اگه دوست داری بیا اما اگه خواستی میتونی بمونی رزیتا : خب خانوم اگه اجازه بدید من میخوام برم پیش خانوادم من :باشه مشکلی نیست میتونی بری رزیتا : خیلی ممنون خب بریم یه کشور دیگه.......... پاریس زبان آدرین مثل همیشه از خواب پاشدم و خیلی کسل رفتم پایین مامان بابام رفته بودم شرکت منم صبحانه رو خوردم و رفتم سمت شرکت وقتی رسیدم منشی گفت " منشی : ببخشید آقای اگرست پدرتون کارتون دارن آدرین :ممنون
رفتم تو اتاق پدرم و گفتم آدرین :پدر کاری داشتین گابریل "امروز ی مهمون ویژه داریم بر و خنه رو آماده کن آدرین : چشم اما این مهمون ویژه گیه گابریل: خانوم دوپن چنگ دختر تاجر معروف کانادا آدرین :آها حالا اینجا چی کار میکنه گابریل:برای بستن قرار داد با ما میاد و من میخوام از دعوت کنم که بیا د عمارت آدرین :خیلی خب من میرم پدر فعلا رفتم خونه و به خدمتکارا گفتم که اتاق مهمان رو آمده کنن بعد هم رفتم تو اتاقم و با نینو حرف زدم و کامپوتر رونوشت کردم و شروع کردم به بازی کامپیوتری کردم که یهودیدم ساعت ۶ شده سریع آماده شدم و رفتم بیرون چون قرار بود منم برم شرکت داشتم وارد ساختمان شرکت میشدم که یهو یه دختر خورد بهم و اوفتاد زمین آدرین :هی جلوتو نگاه کن دختره : وای ببخشید آقا با اجازتون
آدرین:به همین راحتی میری اصلا میدونی من کیم دختره : نه نمی دونم کی هستی 😑😑 دیگه کم آوردم مگه میشه کسی ندونه من کیم اسمم چیه و .... دختره :من دیگه باید برم کار دارم بدون اینکه بهم نگاه کنه از کنارم رد شد و رفت داخل ساختمان بعد از ۵ دقیقه منم رفتم منشی تا منو دید گفت منشی :او و ببخشید مهمان اومدن و پدرتون گفتن که وارد نشید آدرین :باشه ممنون پس من میرم خونه رفتم سمت خونه ............ از دید مرینت: آقای آگرست خیلی خونگرم بود بعد از دو ساعت حرف زدن قرار داد رو امضا کردیم و قرار شد که من برم خونشون منم قبول کردم و بعد راه افتادیم به سمت عمارتشون البته همسرش خانوم امیلی هم اومدن وارد شدیم خونشون تقریبا شبیه خونه ی ما بود یه خدمتکار درو باز کردو رفتیم توکه یهو صدای پا اومد وقتی برگشتم دیدم همون پسری که بهش خوردم بود که داشت از پله ها پایین میومد تا منو دید گفت
آدرین :تو...تو .... من:سلام آقای آگرست گابریل : شما همو میشناسین آدرین : خب ... این خانوم رو امروز وقتی داشتم وارد ساختمون میشدم دیدم گابریل :آها پس که این طور ...ایشون مرینت چون چنگ هستن ...... مرینت :از دیدنت خوشحالم آدرین اومد سمتم و دستشو اورد جلو و گفت همچنین اما من باهاش دست ندادم و اونم دستشو برد عقب گابریل : خب ناتالی لطفا اتاقه مرینت رو نشون بده
ناتالی که فکر کنم خدمتکار بود گفت ؛چشم و منو برد طبقه بالا و اتاق رو بهم نشون داد منم ازش تشکر کردم و اون رفت پایین که یهو تق تق تق و ..................
کامنت و لایک فراموش نشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
سلام عزیزم اجی میشی ؟ من عاشق داستان هات هستم ❤
ممنونم چرا که نه لطفا خودتو معرفی کن
عالی بود اجی
فقط یه کم بیشتر بنویس☺😊😉
چشم آبجی
سلام داستانت خیلی خیلی خیلی خوب بود منتظر پارت بعد هستم لطفا پارت بعد رو زود بزار ممنون
چشم گلم