از زبان فیونا:من و لوسیوس دعوامون شد چون اون فکر میکنه همه چی پوله وماگل ها و دورگه ها حق جادو وپول ندارن چرا چون رده خونی اهمیت زندگیشو واسش داره...
ولی من مخالفم من با لیلی دوستم وقتی خبر سوختن خونشون توی روزنامه ماگل ها امده بود من زود لیا رو خوابوندم و رفتم وقتی جنازه هری رو دیدم چشمام گرد(چیشد فک کردی میزارم بمیره منو چی دیدی ها؟!) یهو چشمام پر از اشک شد و انجا رو داشتم ترک میکردم که مگسی صداشو شنیدم
ولش کردم درو باز کردم برم که دیدم گوشیم سر جاش نیست رفتم اتاق هری دیدم اره اونجاس که دیدم هری نفس میکشه خوشحال ولی ارام اونو برداشتم و بردمش گذاشتم توی ماشین درم بستم. سوار ماشین شدم رفتم.....
{30دقیقه بعد}
رفتم خونه
دیدم که صدای اومد بر گشتم دیدم که هنری بود گفتم شاید باید هری رو اینجا نگه داریم گفت هرطور دوست داری منم موافقم لیا به یه هم بازی خوب نیاز داره.
هری رو بردم گذاشتم کنار تخت لیا بخوابه البته که مشکلی نیست که کنار هم بخوابن بچن خب (ناظر جون اون کسی که دوستش داری رد/شخصی نکن پلیز بچن هب مگه شما تو بیمارستان تخت ندارید ومثل اونا جداش کردن تروخدا زود منتشر کنید)
چطور تست به این بلندی درست کردی