
این پارت ....یعس
پرفسور هندرسون (همون پرفسور که قد بلند داشت و یه عینک تک چشم داشت و خیلی به آداب و اخلاق اهمیت میداد..) به طرف دامیان که روی زمین افتاده بود رفت : پسر کوچولو چی شده؟ کمی به پسرک نگاه کرد خوشبختانه آسیب زیادی ندیده بود. آنیا شروع به صحبت کرد: پرفسوررر به دامیان کمک کنیدددد وقتی ...بکی براش... قلاب..گرفته بود..هقق...خورد خورد زمین..هقق! پرفسور که نمیدونست چی کار کنه اون سه تا بچه رو به دفترش برد و از اونا ماجرا رو پرسید...وقتی ماجرا رو فهمید گیج شده بود : پس منظورتون اینه که آنیا یه بادوم زمینی میخواسته و دامیان حاضر شده تا بادوم زمینی رو بیاره ولی چون قدش به شکاف دیوار نمیرسیده بکی براش قلاب گرفته و دامیان میخوره زمین درسته؟ آنیا که داشت اون بادوم زمینی افسانه ای رو میخورد با حرکت سر حرف پرفسور رو تایید کرد. پرفسور با خودش فکر کرد که درسته که نافرمانی کردن ولی...: خب تنبیهتون اینه که باید زنگ تفریح ها توی کلاس بمونین و فقط زنگ تمیزکاری اجازه بیرون رفتن دارین. بچه ها که نمیخواستن زنگ تفریح های یک هفته رو از دست بدن ساکت از دفتر بیرون رفتن و کمی دور شدن ...
همون لحظه دامیان داد زد و گفت: ببین بخاطر بادوم زمینی جنابعالی چه بلایی سرمون اومدهه. آنیا گفت : پیش امد دیگه پیش میاد من از کجا میدونستم تو میخای بخوری زمین../ دامیان میخواست جوابشو بده ولی زنگ کلاس خورد و اون سه مجبور شدن دوان دوان تا کلاس برن.
بعد از اینکه کلاسا تموم شد وقتی همه ی بچه ها رفته بودن بیرون ولی دامیان و آنیا و بکی توی کلاس بودن. آنیا یه بادوم زمینی توی دهنش بود و داشت با خودش فکر میکرد که اگه خودشو بخواد از میز بندازه پایین دامیان چه ری اکشنی نشون میده؟ (عوفف بچه ی باهوش باریکلا ../) تنها صدایی که پخش میشد صدای ساعت بود و تماما سکوت کل کلاس رو گرفته بود. صدای قدم های دو فرد از بیرون که داشتند به کلاس نزدیک میشدن شنیده میشد. آنیا که تا الان رو میز دراز کشیده بود هراسان از جاش بلند شد و لباساشو مرتب کرد و نشست. پرفسور هندرسون و خدمتکار بکی(هومم اون پیرزنه تو فصل دوم که آنیا و بکی رو برد فروشگاه و برگردوند../(برای اطلاعات عمومی../)) وارد کلاس شدن. پرفسور گفت : بکی خانوادت دنبالت اومده وسایلتو جمع کن میتونی بری. آنیا با چهره ای که مظلومیت ازش میبارید یواشکی به بکی گفت: وایی تو هم از دست تنبیه ازاد شدی هم منو تنها گذاشتیی./ چطوری میخام با دامیان تو یه کلاس باشم؟ بکی در جواب بهش گفت: نترس بخاد کاری با آنیای خوشگل من کنه گردنش تو طناب راد(برعکس بخونیدد*) عه.
بکی و خدمتکارش و پرفسور رفتن بیرون...بازم همه جا صدای سکوت پیچیده بود. بنابراین آنیا تصمیم گرفت نقشش رو عملی کنه.. از پله های کلاس بالا رفت تا به بالا ترین میز برسه که دامیان اونجا نشسته بود. با یه پرش ماهرانه رفت بالای میز _هوی آنیا چیکار میکنی؟..آنیا اهمیت نداد ایستاده به حالت سقوط وایساد._ دامیان اگه بتونی من رو بگیری یه بادوم زمینی میدم بهت ! _وایسا
منظورت از این کارا چیه؟...دیگه دیر شده بود آنی خودشو انداخت ولی دامیان سریع دست به کار شد و اونم پرید(حیحی...اصن تخیلات نویسنده../) با یکی از دستاش تونست انیا رو قبل از زمین خوردن لغب * کنه . آنیا چشماش رو باز کرد و خودشو تو لغب * دامیان دید. ناگهان دامیان جوری از جاش پرید انگار که دچار برق گرفتگی(یا یه هچین چیزی..نمد) شده.آنیا با صدای بلند شروع به خندیدن کرد: هیهی پسر دوم من فکر میکردم اونقدر ها هم نمیتونی سریع باشی...چون سوپرایزم کردی دوتا بادوم زمینی بهت میدم. دامیان با صورتی به رنگ گوجه برگشت و گفت: تو میخاییی منو سکتهه بدیی؟ خداییا منو از دستت این بچه آزاد کنن نه تنها بخاطرت زخمی و تنبیه شدم بلکه تا مرض سکته هم پیش رفتم اگه یه بار دیگه_.. همون لحظه که دامیان داشت از شدت حرف ها ناگفته اش میمرد آنیا بادوم زمینی رو توی دهنش گذاشت: بس کن دامیان زنگ نهاره و ما هنوز هیچی نخوردیم...نمیخوام اذیتت کنم میدونم کارم بد بود..معذرت میخوام!(همون گومنن خودمونن) دامیان دستش رو بادوم زمینی گذاشت و اون رو نگاه کرد..وقتی آنیا حواسش نبود بادوم زمینی رو توی جیبش گذاشت و با خودش زمزمه کرد: ܢ̣ߊܥوܩܢ ܝ̇ܩیܝ̇ߺܨ ܩܔ
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وای فقط بچم دامیان خخخخ
نمیخوای با پارت جدید خوشحالمون کنی زیبارو؟😭💗
حیحی../
تازه برگشتم از تحریم سفت و سخت لبتاب متاسفانع
عهه فداتشمم
خیلیییییی قشنگ بوددد. فک کنم کامنت داده بودم ولی مثل اینکه منتشر نشده خسته نباشییییییییییی
حیحی./
میسیی
آنیا پیناتس گاسکی . پیناتس ! واکو واک!!!!!🍥
حیحی./
خیلی قشنگه 😍
چشمات قشگ میببینه گلمم./
عالیی
تنکیوو./