یکم هیجانیه🙃یکما
داشتم تو اتاقم بازی میکردم که یه یهو یه صدای عجیبی شنیدم. صدا از پشت پنجره میومد. بلند شدم رفتم جلوی پنجره بازش کردم و یه نور سفید_آبی دیدم. با تعجب به نور زل زده که یه چیزی آروم از توش اومد بیرون. یه آدم بود. نه! آدم نبود! بال داشت! فرشته بود؟! حسابی گیج شده بودم! فرشته آروم آروم اومد جلو. هم ترسیدم هم خوشم اومد. فرشته با یه صدای نازک و زیبا با انعکاس خیلی قشنگ گفت«امیکو تاسوکا!» منم فقط زل زده بودم بهش! دوباره گفت:«سلام» با صدای بچگانم گفتم«اِ س.س.س.سلام!» «منو میشناسی؟» با تکون دادن سر جواب منفی دادم. دوباره گفت«ولی من تو رو خوب میشناسم. تو دقیقا...همونی هستی که میخوایم!» «عا...راجع به چی حرف میزنی؟» یهو صدای سانیی اومد«امیکو» برگشتم به در نگاه کردم بعد یهو یه صدای عجیبی اومد برگشتم دیدم فرشته رفت. در باز شد و دوباره برگشتم سانیی گفت«بیا بابا میخواد سوغاتی هارو بده» داد زدم«آخ جون» و دوییدم پایین
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
زود زود پارت بزارررر🥴😂
در راهه😉
عااالیییی👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻🪄
حاحاحاحاحا میساکی قدرت کنترل چهار عنصر رو داره یاح حاحح🪄🦊
جر