پارت 11:) ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد یا شخصی نشه پلیزز تنک:) فقط یه داستانه امیدوارم همیشه لبخند بزنی مهربونم:))☺
از اتاق خارج شدم و وارد سالن خلوت و سفید بیمارستان شدم نگاهم به دراکو افتاد سرمو انداختم پایین و رفتم سمتش دراکو : حالش چطوره؟ ماریا : زیاد خوب نیست! اگه بدتر بشه میره تو کما دراکو : غمگین نفسمو دادم بیرون و بهش نزدیک شدم ماریا : حتی نمیزارن پیشش بمونم! دراکو : بریم! ماریا : قدم های با تردید و آرومی برداشتم و همراهش از بیمارستان خارج شدیم در ماشین و باز کردم و سرمو بر گردوندم و نگاهی به بیمارستان انداختم سوار ماشین شدم و به صندلی تکیه زدم دراکو : نگاهی بهش انداختم ولی اون هنوز نگاهش به بیمارستان بود پامو روی گاز گذاشتم و فرمون و چرخوندم ماریا : بغض بدجور گلومو چنگ میزد چشمامو با درد روی هم گذاشتم با چشمای غمگین به دراکو خیره شدم دراکو : سرمو چرخوندم و تو چشماش خیره شدم نفس عمیقی کشیدم و ادامه دادم اشکال نداره گریه کن! ماریا : چ..چی؟ دراکو : با اینکه هوا تاریکه اشکای تو چشمات واضحه خوب نیست بغض تو گلوت بمونه! ماریا : اشکی از گوشه چشمم سر خورد و سرمو به پنجره چسبوندم و به شب و تاریکی و خلوت خیابونا چشم دوختم باد خنکی می وزید و اشکامو با خودش می برد خدایا میدونی من فقط مامان بزرگم و دارم اگه...اگه چیزیش بشه من تنها میشم
ماشین وایستاد اشکامو پاک کردم و از ماشین پیاده شدم دراکو : وارد خونه شدیم خیلی تو فکر بود بهش نزدیک شدم و دستمو روی صورتش کشیدم بهتر شدی؟ ماریا : یک..م دراکو : لبخندی زدم و ازش دور شدم و رو مبل نشستم عجیبه که زندگی این دختر منو یاد خودم می اندازه؟ پوزخندی زدم و چشمامو رو هم گذاشتم بشین! ماریا : متعجب نگاهی بهش انداختم..چی؟ دراکو : چند بار باید تکرار کنم؟ گفتم بشین پیشم! ماریا : سرمو انداختم پایین و با قدم های آروم بهش نزدیک شدم و کنارش نشستم دراکو : چشمامو باز کردم و بهش چشم دوختم هنوز ازم ناراحتی؟ ماریا : شا..ید دراکو : واقعا متاسفم!! ماریا : چرا واستون مهمه؟ دراکو : من هیچوقت از کسی معذرت خواهی نکردم ماریا : پس چرا دراکو : دلیل مهمی نداره...ماریا میدونی؟ ت..تو میتونستی به پلیس بگی ولی نگفتی چرا؟ ماریا : دلیل مهمی نداره شا..ید چو..ن به پول شما نیاز دارم! دراکو : پوزخندی زدم و دستمو روی موهام کشیدم بهتره بری استراحت کنی ماریا : چ..چرا مهربون شدین؟ دراکو : مهربون نشدم فقط حستو درک میکنم! برو
ماریا : از رو مبل بلند شدم و نگاهی بهش انداختم و از پله ها بالا رفتم و وارد اتاقم شدم و خودمو رو تخت انداختم و به سقف خیره شدم باشه زیبای بی احساس!! لبخند تلخی زدم و اشکی از چشمم سر خورد و روی گونم چکید و با پشت دست پاکش کردم و چشمامو رو هم گذاشتم و به خواب رفتم پرتوی از نور به صورتم می تابید چشمامو باز کردم صدای دراکو از طبقه پایین میومد نگاهی به ساعت انداختم 9؟!!! سریع از رو تخت پریدم و صورتم و شستم و از آینه نگاهی به خودم انداختم زیر چشمام کمی گود افتاده بود از اتاق رفتم بیرون و از پله ها دویدم پایین ببخشید آقای...دراکو گوشی روی گوشش بود و دستشو به نشونه سکوت روی لبش گذاشت و ادامه داد به حرف زدن با تلفن دراکو : اوکی می بینمت گوشیو قطع کردم و کلافه چنگی به موهام زدم و به ماریا خیره شدم نیازی به بخشش نیست خسته بودی از کنارش رد شدم و رو مبل نشستم ماریا : قهوه میخورید؟ دراکو : نه! میخوام برم بیرون با تئودور قرار دارم ماریا : باشه دراکو : از رو مبل بلند شدم و سوییچ و برداشتم و از خونه زدم بیرون ماریا : مهربون تر شده عجیبه! منم از خونه رفتم بیرون و
راه افتادم سمت بیمارستان نمیدونی چقد دلم واست تنگ شده مامانی مهربونم باد ملایمی می وزید و برگ های قرمز و زرد و اطرافم پراکنده می کرد طولی نکشید که خودمو جلوی ساختمون بزرگش دیدم...
ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد یا شخصی نشه پلیزز تنک فقط یه داستانه منتشر کن اگه تستام رد شه اکانتم میپره و اگه شخصی شه کسی نمیتونه داستانمو بخونه مهربونم ممنونم:) امیدوارم همیشه لبخند بزنی مهربونم و به همه آرزوهات برسی لایک و کامنت فراموش نشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
کی پارت بعدو میزاری؟
خیلی منتظرم😅
گذاشتم بررسیه اگه منتشر شه بیب
منتظرم پس 😅
چرا رد شددددد من منتظر بودم کل دیروزوووو
هعیی💔
امروز یکم درس دارم ولی اگه وقت داشتم دوباره میزارم
میشه به پارت جدید داستانم سر بزنی؟
فردا حتما بیب:) امروز اصن تو تستچی نبودم ساری
پارت 12 رد شد💔اگه تونستم امروز میزارم
هعیی
حیح💔
عالییی:)
مرسیی زیبا
عالی
ممنونم لاوم
عالیییییییییی
پارت بعددددددددد
تنکک یوو قشنگم
بررسیه