سلامممم، بریم ببینیم این قسمت چی میشه... .
ویکتوریا پا تند کرد و لحظه ای بعد به قلمرو رسید؛ خیلی زود!
نفس عمیقی کشید:
- قلمروی شیشه!
این قلمرو به دلیل این به این نام معروف بود که مردم قبیله با شیشه مجسمه و سلاح ها و وسایل زیبایی میساختند. ویکتوریا نفس نفس میزد و قطرات عرق که از پیشانی به پایین میریختند را به راحتی احساس میکرد.
ویکتوریا حس میکرد که تمام بدنش داغ شده است و زمانی که به خودش آمد دید تمام این ها کاملا درست هستند! او به دلیل شنیدن آن صداهای توهم زا به مدت طولانی، به مشکل توهم دچار شده بود.
نفس نفس زد، داغ داغ بود و احساس میکرد نفس های آخرش را میکشد؛ انگار که یک سم تمام وجودش را دربر گرفته بود. کلاغی کنارش نشست، چشمان ویکتوریا تار میدید و چند ثانیه بعد هم این تار دیدن ها به سیاهی کامل منتهی شد... .
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
دوستانننن، به دلیل برخی از مسائل پارت گذاری چند وقتی به تأخیر میافته.
عوضش من چندتا پارت مینویسم بعد یه جا باهم میذارمشون😂
ممنون از شکیبایی شماااا.
بعدییییییی
متأسفانه نویسنده ی خودپسندتون به دلایل گشاد بودن حال نداره پارت بعدیو بنویسه😂
انشاللهههه به زودی پارت بعد گذاشته میشه😂
اشکالی نداره چون منم این بیماری رو دارم😂
به عشق تو پارت جدید گذشتم😂
بیا ببینش😂
عرررررر
خیلی خوب مبارزه با شخصیت هارو توصیف کردی...
جواب چالش:
هیچی دیگه، باورش نمی کردم و فکر میکردم خوابم 😃👍✨
ممنونممممممممممم😂
وتستانت عالی بود
جچ: دوباره چشمامو میبستم
ممنونمممم، تو نمیدونی قراره چیکار کنی نه؟😂
چون فقط من میدونمممم، تو قراره یه کاری کنی که تو پارتای بعد میفهمی چیکارررر.
ج چ:از خوشحالی بار در میاوردم🤣🦖
از بچگی آرزوم همچین چیزایی بود😂
خل و چلم خودتونید😂✔️
الهی، میدوری قصه ی ما اصن اعصاب نداره😂