
پارت 3:) ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد یا شخصی نشه پلیزز تنک:) فقط یه داستانه امیدوارم به همه آرزوهات برسی؛☺
ماریا!! ماریا : صدای دراکو توی گوشم پیچید سریع از پله ها بالا رفتم و جلوی در اتاقش وایستادم و در زدم دراکو : بیا تو ماریا : آروم در و باز کردم بله؟ دراکو : میز و خاک گرفته! ماریا : و..ولی من میز و دستمال کشیدم دراکو : از رو تخت بلند شدم و بهش نزدیک شدم پس چرا خاک تمام میز و گرفته؟ همین الان دوباره تمیزش میکنی ماریا : رفتم سمت در و از پله ها پایین رفتم و یه دستمال برداشتم و رفتم تو اتاق و به میز نزدیک شدم و کلافه مشغول تمیز کردن میز شدم اعصابم خورد شده بود دراکو : حواست باشه قاب عکس و نندازی ماریا : کلافه نفسمو دادم بیرون و سرمو گرفتم بالا و بهش خیره شدم حواسم هست دراکو : بهش نزدیک شدم و دستشو محکم گرفتم و بهش خیره شدم هرچند اون نگاهش به میز بود...با من درست حرف بزن! ماریا : فکر نمیکنم حرف بدی زده باشم! دراکو : از نظر خودت درست حرف زدی هرچند از این بهتر فکر نکنم بلد باشی حرف بزنی! ماریا : اون حق نداشت بهم توهین کنه دستمو از دستش کشیدم میز ت..تمیز شد منتظر جواب نموندم و از اتاق رفتم بیرون و رفتم تو حیاط بغض قفل شده توی گلوم شکست و صورتم خیس اشک شد چرا انقد بهم توهین میکنه وارد خونه شدم متوجه نارسیسا خانم شدم که بهم خیره شده بود اشکامو پاک کردم و بهش نزدیک شدم با..من کاری داشتین؟
نارسیسا : گریه میکردی؟ ماریا : نه... ناهار آماده شده میز و می چینم رفتم تو آشپزخونه غذا رو تو ظرف گذاشتم و رو میز گذاشتم و خواستم برم تو اتاقم با صدای نارسیسا خانم سر جام وایستادم نارسیسا : خودت چیزی نمیخوری؟ ماریا : ن..نه نارسیسا : بیا بشین ماریا : چشمام از تعجب گرد شد و بهش خیره شدم نارسیسا : تا نظرم عوض نشده بیا ماریا : با قدم های آروم به میز نزدیک شدم و روبه روی دراکو که تازه اومده بود نشستم و سرمو انداختم پایین نارسیسا : دراکو..منو پدرت فردا باید بریم کانادا واسه کارش دراکو : باز باید تنها بمونم؟ نارسیسا : نمیتونم بمونم و معلوم نیست کی برگردیم ماریا اینجا کار میکنه و باید حرفای تو رو گوش کنه ماریا : چ..چشم یکم پیراشکی خوردم و از رو صندلی بلند شدم و ظرف ها رو بردم تو آشپزخونه و شستم و رفتم تو نشیمن خانم بلک؟ میتونم یه سری به مادربزرگم بزنم؟ نارسیسا : برو ماریا : ممنون وارد اتاقم شدم و رفتم سمت چمدون قدیمی و یه بلوز کاموایی مشکی با شلوار مشکی پوشیدم و با شونه قدیمیم موهامو شونه کردم دراکو : مامان؟ این دختره از کجا پیداش شد؟ نارسیسا : به این پول نیاز داره دراکو : داشت از پله ها میومد پایین از رو مبل بلند شدم ماریا؟! ماریا : بله آقای مالفوی؟ دراکو : بیا دنبالم باهات یه کاری دارم
ماریا : دنبالش راه افتادم تو آشپزخونه دراکو : رفتم سمت یخچال و ظرفی برداشتم یکم از پیراشکی ناهار مونده بود...اینو ببر واسه مادربزرگت ماریا : ممنون ولی...نیازی نیست این غذا رو ببرم دراکو : یه درصدم فکر نکن دارم تحقیرت میکنم فقط میخوام کمکی به مامان بزرگت کرده باشم ماریا : ظرف و ازش گرفتم ممنون! از آشپزخونه بیرون رفتم و از خونه خارج شدم باد ملایمی می وزید و موهامو به پرواز در می اورد بعد از نیم ساعت به خونه رسیدم و در و باز کردم و از پله ها بالا رفتم مامانی؟ خوبی؟ رزالین : سلام قشنگم دلم واست تنگ شده بود چرا انقد لاغر شدی ماریا : تک خنده ای کردم نه بابا هنوز همونطورم رزالین : اونجا بهت سخت که نمی گیرن؟ ماریا : نه..واست پیراشکی گوشت اوردم واسه ناهار درست کردم و صاحب خونه گفت بیارم رزالین : پس مهربونه! ماریا : پوزخندی زدم...و ظرف و رو میز گذاشتم و کنارش نشستم خب...مامان بزرگ مهربون من چطوره؟ رزالین : تو که خوب باشی منم خوبم دیشب خواب مامان باباتو دیدم حالشون خوب بود همه دور هم جمع شده بودیم و تو کلی تعریف میکردی واسمون ماریا : سرمو انداختم پایین دلم واستون تنگ شده!
رزالین : دستمو روی دستش گذاشتم گریه نکن قشنگم با گریه تو اونا هم ناراحت میشن ماریا : فکر کنم بهتره فعلا برگردم فردا دوباره میام می بینمت فقط تا وقتی که یکم پول به دست بیارم دیگه اون موقع هرروز پیشت میمونم خم شدم و دستمو روی موهاش کشیدم و پیشونیشو بو../^سی(^دم و لبخندی زدم فعلا مامانی از خونه زدم بیرون و بعد از نیم ساعت خودمو جلوی عمارت دیدم و رفتم داخل دراکو : اومدی؟ قراره دوستم بیاد برو قهوه درست کن!
ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد یا شخصی نشه پلیزز:) اگه تستام رد شه اکانتم میپره و اگه شخصی شه کسی نمیتونه داستانمو بخونه فقط یه داستانه منتشر کن ناظر مهربونم:) امیدوارم همیشه لبخند بزنی و به همه آرزوهات برسی:))☺لایک و کامنت فراموش نشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پند های قدیمی🦋🪞
لایکش کنید🤍
پارت بعدییی
منتشر شده
عالیییبیییییی
تنکت ک لاومم:) مث یو
عالی:)
ممنونمم لیدی
قشنگ بود ممنون 🥰
تنک یو بیب:)
عالی بود🥲💛
دوست داشتی به رمان منم سر بزن!:)
ممنونم لاوم:) حتما تا چند وقت دیگه میخونمش >>
:))