پارت 1:) ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد یا شخصی نشه پلیزز ممنونم:))♡
یادش بخیر؛ اون روز ها که توی بچگی سپری میشد اون روز هایی که تنها دغدغه تو باختن توی بازی های بچه گونه اس! یادش بخیر وقتی خانواده دور هم جمع میشدیم و همه کنارم بودن حالا چیزی جز یادش بخیر نیست! چمدونم رو دنبال خودم روی زمین نم خورده از بارون می کشیدم کوچه های لندن خلوت تر از همیشه بود و به قول معروف پرنده پر نمیزد کجا داشتم میرفتم؟ با یه چمدون تو دستم شاید چون میدونم میخوام کجا برم دنبال یه کار! نمیدونم چه کاری شاید خدمتکاری! همینطور قدم برمیداشتم و برگ های زرد و قرمز پاییزی روی زمین فرود میومد و صدای خش خش برگا مثل ملودی زیبایی توی گوشم تکرار میشد باد همراه خودش کاغذی رو روی کتونی های قدیمیم انداخت خم شدم و کاغذ و برداشتم یه اطلاعیه! نه مثل اینکه یه بار شانس بهم رو کرده (خانواده مالفوی برای عمارت قدیمی و با شکوه خود به خدمتکاری نیاز دارد برای اطلاعات بیشتر به عمارت بروند) مالفوی؟ یعنی میتونم اونجا زندگی کنم؟ نمیدونم شاید بهتره برگردم خونه مامان بزرگ و چمدونم و اونجا بزارم با قدم های آروم برگشتم بعد از چند دقیقه در خونه رو باز کردم و وارد حیاط قدیمی ای که حوض کوچیکی وسط اون قرار داشت شدم سلام مامان جون چطوری؟ با قدم های تند از پله ها بالا رفتم و در ورودی و باز کردم رزالین (مامان بزرگ ماریا) عزیزم برگشتی چه زود
ماریا : لبخندی زدم و کنارش نشستم باید دیر میومدم؟ رزالین : نه..نه ماریا : خب...بالاخره شغل پیدا کردم مهربونم! رزالین : چه کار؟ ماریا : لبخند تلخی زدم شغل خوبیه خب؟ فعلا قشنگ من خدافظ مامانی رزالین : خدافظ عزیزم ماریا : از پله ها رفتم پایین و از خونه خارج شدم و راه افتادم سمت عمارتی که شاید سرنوشتم و تغییر میداد هرچی جلوتر میرفتم مردم کمتر میشدن خورشید هنوز می تابید حدود نیم ساعت بعد رسیدم فکر میکنم اینجا باشه نفس عمیقی کشیدم و دستمو روی زنگ در فشردم (شما؟ ماریا : واسه آگهی استخدامی اومدم ) در خونه باز شد و آروم رفتم داخل حیاط خیلی بزرگی داشت که اطراف اون با باغچه و درخت های بعضی خشک شده و بعضی هنوز سبز پرشده بود یه تاب به درخت وصل شده بود وارد خونه شدم خونه خیلی بزرگ و قشنگی بود نور لوستر ها همه جارو روشن کرده بود و پرده ها تمام پنجره رو در بر گرفته بود با صدای آروم و لرزونی لب زدم سلام؟ صدای قدم های محکمی از پشت سرم و فضای دوری شنیدم آروم برگشتم و با زنی که آروم از پله های طلایی رنگ عمارت پایین میومد روبه رو شدم کمی جلوتر اومد موهای مشکی و بلوند بلندی داشت که با روبانی مشکی بسته شده بود و پیرهنی بلند و سبز پوشیده بود بهم نزدیک شد و روبه روم وایستاد
نارسیسا : عصر بخیر ماریا : سری تکون دادم برای نارسیسا : برای کار کردن تو اینجا اومدی اسمت و خانواده و شهری که زندگی کردی؟ ماریا : خب...ماریا رابرت پدر و مادرم و وقتی بچه بودم از دست دادم اسم مادرم الیزابت و پدرم الکس خب...من توی لندن به دنیا اومدم و همین جا پیش مادربزرگم زندگی میکنم نارسیسا : متاسفم! خب اگه بخوای اینجا به عنوان خدمتکار کار کنی باید همینجا زندگی کنی و واسه بیرون رفتن خبر بدی ماریا : دور بودن از مامان بزرگ واسم سخت بود اما مجبور بودم به خاطر پولش امیدوارم هروقت بخوام بتونم برم پیشش ببخشید فقط مامان بزرگم تنهاس! نارسیسا : هروقت که بخوای میتونی بهش سر بزنی شخصا بهت این اجازه رو میدم نظرت چیه؟ ماریا : ممنونم خب من به این کار نیاز دارم خب...آره نارسیسا : از الان میتونی شروع به کار کنی برو طبقه بالا اتاق پسرم و تمیز کن فردا از فرانسه میرسه ماریا : چ..چشم نارسیسا : کجا؟ اول سطل و وسایل تمیز کاری رو از اونجا بردار اگه کارتو خوب انجام ندی نمیتونی اینجا بمونی ماریا : چشم..رفتم سمت اتاقی که گفت و یه طی با سطل آب برداشتم و با یه دستمال و رفتم طبقه بالا
مگه این خانواده چند نفر هستن؟ بی خیال نفسی کشیدم و جلوی اتاقی وایستادم رو در نوشته شده بود مالفوی کوچک لبخندی زدم و آروم در و باز کردم اتاق بزرگی بود و تخت اتاق با روتختی مرتب بود به وسایل اتاق نمیخورد پسر کوچیکی باشه بی خیال شدم و طی و تو دستم گرفتم و روی زمین کشیدم زمین که تمیز شد دستمال و برداشتم و رفتم سمت میز کنار تخت یه قاب عکس روی میز بود باید عکس خودش باشه!
ناظر مهربونم لطفا لطفا منتشر کن رد یا شخصی نشه پلیزز اگه تستام رد شه اکانتم میپره و اگه شخصی شه کسی نمیتونه داستانمو بخونه منتشر کن باور کن فقط یه داستانه ممنون میشم:) امیدوارم همیشه لبخند بزنی:) چطور بود؟ لایک و کامنت فراموش نشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود 🫂💟
ممنونمم
خیلی قشنگ بود جذبم کرد😍
مرسییی لاوم لطف داری
خیلی ایده جالبی انتخاب کردی برای رمان جدیدت:))
مرسی لاوم:)
وای عالی بودددد
پارت بعد؟!
ممنونم بیب:)3> بررسیه؛
ایول پ ماری شد واس دراکو😂✌🏻
حیح دراکو حتی ماری و ندیده:)ولی شاید؛