تک پارتی از سوروس:) ناظر عزیز و محترم لطفا منتشر کن رد یا شخصی نشه پلیزز:))♡☺
با صدای خنده های بلندش نگاهم را از روی نوشته های کتاب برداشتم و به روبه رو چشم دوختم روبه رویی که باعث دیدن او میشد لیلی! دختری که در تمام رویا ها و لبخند های من نقش داشت اما اکنون نه رویایی در کار بود و نه لبخندی که بر لبان من نقش ببندد خونسرد به او چشم دوخته بودم که در چشمان جیمز خیره شده بود و لبخند بر لبانش نقش بسته بود نگاهم را گرفتم و به خط های کتاب دوختم شاید چشمانم خیره به کتاب بود اما فکرم در جایی دیگر غرق شده بود غرق شدنی که هیچ راه نجاتی نداشت پوزخندی بر لبانم نشست و از روی زمین برخاستم و ردای مشکی رنگم را تکاندم و شروع کردم به قدم زدن به کجا؟ شاید جایی که اولین دیدار من و او در آنجا اتفاق افتاد و سرنوشت ما را با هم رو به رو و از یکدیگر جدا کرد به خودم آمدم در جنگلی زیبا و سر سبز ایستاده بودم و زیر همان درخت! همان درختی که زیر آن بر روی چمن ها می نشستیم و به آسمان خیره و در ابر ها غرق می شدیم
(مطمئنم! خواهرت به تو حسادت میکنه لیلی : سوروس! بدجنس نباش اون فقط...به نظرش من عجیبم سوروس : ولی نیستی پروانه ای با بال های بنفش روی دستم نشست و لیلی بهش خیره شد لیلی : چه قشنگه سوروس : آروم پروانه رو روی انگشتش گذاشتم واسه تو لیلی : ولی...ولی چرا؟ سوروس : چون دوسش داری! و باید برای تو باشه لیلی : لبخندی زدم ممنون) لبخند تلخی زدم چقدر زود گذشت چقدر زود بزرگ شدیم جیمز پاتر تو باعث و بانی همه چیزی! میدانی لیلی چقدر دلم میخواهد پا به پای تو کنار دریاچه سیاه قدم بزنم و تو بخندی میدانی چقدر دلم برایت تنگ شده برای صدایت که خیلی وقت است از من پنهان است دستم را روی گل دِیزی ای کشیدم و از کنارش رد شدم ردایم در باد همراه موهایم به پرواز در آمده بود
لیلی سال ها گذشته و در هاگوارتزم همان مکانی که باعث جدایی من و تو شد اما برای من با ارزش است زیرا خاطرات زیادی در آن پنهان است قلم را روی کاغذ رها کردم و بلند شدم احساس بدی درون قلبم پدید آمده بود آشفتگی در سرار وجودم آشکار بود راه افتادم به کجا؟ شاید خانه ای که اکنون با هشدار ولدمورت ویران شده بود! دره گودریگ! برف روی زمین سرد انباشته و آن را سفید پوش کرده بود در آن خانه نیمه باز بود و فضا بسیار تاریک و دلهره آور و دلگیر بود باران آرام می بارید با قدم های لرزان و آرام وارد خانه شدم سکوت بر همه جا حکم فرما شده بود نگاهم به مردی افتاد که روی زمین افتاده بود جیمز! ترس بر دلم چنگ زد و بغض در گلویم نهفته بود آرام کنارش نشستم و دستم را روی صورتش کشیدم...از روی زمین بلند شدم و سمت اتاقی که صداهای آرامی از آنجا می آمد حرکت کردم با دیدنش! با دیدن لیلی قدم هام جان برید و لرزان به سمتش روانه شدم کنارش زانو زدم و دستم را روی موهای آشفته و ملایمش کشیدم چشمانش بسته بود و نگاهش نگاه زیبایش بر روی من بسته شده بود اشک بر روی گونه هایم نقش بست
لی..لیلی؟ جوابی به گوشم نرسید دستش را گرفتم لیلی؟ و باز هم سکوت و پشت بندش صدای رعد و برق و نورش که روشنایی را به اتاق بخشاند او رفته بود! لیلی مرا تنها گذاشته بود! وعده ولدمورت مثل حرف هایش حقیقت نداشت! اشکی دیگر از گوشه چشمانم چکید و همین کافی بود تا صورتم را اشک در بر بگیرد اکنون من مانده بودم و کودکی که چشمانش به آن دختر رفته بود اما همیشه در قلبم میمانی همیشه!
چطور بود؟ ناظر مهربونم لطفا منتشر کن رد یا شخصی نشه پلیزز تنک:) اگه تستام رد شه اکانتم میپره💔☺ اگه شخصی شه کسی نمیتونه بخونه:) امیدوارم همیشه لبخند بزنی:)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی قشنگ بودددددددد🖤🥺
ممنوونم لاوم:)3>
چ قشنگ بود! چ وایب قشنگی داش🥲😍
ممنون بیب مث وایب تو:)
عالیییییی🥲🤌🏾
ممنونم لیدی
خیلییییی قشنگ بود🖤💚🖤💚🖤💚
ممنونمم عزیزم
عررررررررررر
عالی بود
تقریبا گریه م رو در آوردی
مرسی لاومم
گریه نکنن💔☺
خیلیییییی قشنگ راحت میتونستم با سوروس همزاد پنداری کنم
ممنونمم قشنگم جدی؟☺