اولش ، هوا سرد بود ! لیکو کوچولو توی اتاقش ، زیر تخت قایم شده بود ! سرمایی که به بدن کوچیکش میخورد ، باعث میشد به لرزه بیوفته ! بارون به پنجره میزد و باد شدیدی خودش رو به پنجره میکوبید ! چند دقیقه گذشت . لیکو بلاخره جرعت پیدا کرد از زیر تختش بیاد بیرون !
رو به روی پنجره ایستاد و به بیرون نگاه کرد ... هیچی اونجا نبود ! ظاهرا توهم زده بود ... نفس عمیقی کشید و سرش رو خاروند ... در اتاقش رو اروم باز کرد و به سمت اشپزخونه رفت ... طبق معمول ، مادرش روی صندلی نشسته بود و داشت مجله میخوند ! اون هیچ وقتی برای لیکو نمیذاشت و بهش اهمنیت نمیداد ! لیکو اروم از کنار مادرش رد شد و در کابینت رو باز کرد ... یه چاقوی نسبتا بزرگ برداشت و دوباره به سمت اتاقش رفت ... دوستش امشب دیر کرده بود ! همیشه حوالی ساعت 12 پیداش میشد ولی امشب دیر کرده بود ... لیکو روی زمین ، وسط اتاق نشست ... دور تا دور خودش رو با چاقو ، یه خط خیالی کشید ... شنیده بود این کار ارواح مزاحم رو دور میکنه ! با صدای بچگانه و ظریفش دوستش رو صدا زد ... :( اِل - آلما ! کجا موندی پس .. ؟! ) لیکو این اسم رو روی دوستش گذاشته بود ... اِل - آلما ! به معنی روح ... * EL ALMA * دلیل انتخاب این اسم این بود که اِلآلما جسم ثابتی نداشت ! و صد البته ... اون یه انسان عادی نبود ! ناگهان پنجره با شدت باز شد و باد و بارون به سرعت به داخل اتاق نفوذ کردن ! لیکو به این حضور های ناگهانی عادت کرده بود ... سلام کرد و از جاش بلند شد . مَردی درشت هیکل و قدبلند از پنجره وارد اتاق شد و روی طاقچه نشست ! لیکو اروم گفت :( میشه پنجره رو ببندی ؟! سردمه ... ) آلما سری تکون داد و از طاقچه پایین پرید و پنجره رو بست ... به لیکو زل زد ! نجواکنان گفت :( کی انجامش میدی ؟! ) لیکو با قاطعیت جواب داد :( همین امشب ! همین حالا ! ) آلما به دیوار تکیه داد و گفت :( ترمز بگیر ! حرفام هنوز تموم نشده ... )
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
16 لایک
بچهها، ادامهی این داستان و بقیه داستان ها اینجاست:
htt🤍ps://t.m🤍e/pred🤍ictor🤍_nil🤍gan🤍
موضوع، تم داستان، متفاوت بودنش..
پارتای دیگه رو از کجا باید گیر بیارم؟
دیگه ازش فعالیت نمیکنم🥲😂
نههههههههه
خیلییی عالی بود
ممنون
داستان هات خیلی خوبن تو سایت دیگه ای فعالیت نمی کنی ؟
رزی چان
میشه دوباره تستای ترسناکتو ادامه بدی؟🥲
مایل به پارت ۲؟
والا سه بار گذاشتمش... ولی دو روز کامل توی صف بررسی میمونه. احتمالا دیگه کلا توی تستچی نذارمش... باید از یه جای دیگه دنبال کنی.
اههه حیف شد اگه جای دیگه گذاشتی حتما بگووو
برگشتیییی خیلی خوشحالممم🥲🥲🤌
حدودا یک ماه میشه ولی ممنون که بلاخره متوجهش شدی.
هعی سر میزدم نبودی سر نزدم اومدی😂🤌
عه شروع کردی
راستی میدونی پارادوکس چیه؟
اره
خب چیه
تناقض ، تضاد ، بر خلاف یه چیزی ، نقطهی مخالف یک موضوع ... مثل سرد و گرم ، شب و روز ، افتاب و مهتاب.
متن قشنگ و طنز پردازی عالی ای داشته قشنگ بود ، قسمت بعدی لطفا 🙂
🥲🤝🏻تشکر
واو خیلی قشنگ بود((((:
قلمت حرف نداره^^🤍
راستی منم یه رمان مینویسم اگه دوس داشتی یه سر بزن
ممنونم!
حتما!🤝🏻