
بچه ها داستان از زبان دکتر راجرز هست
تقریبا دوساله که من و کاراگاه کینگ استون به خاطر پرونده های مختلف به گوشه و کنار جهان سفر میکنیم.قبل از این خیلی پرونده های بزرگی نداشتیم،به خاطر شغل پزشکی من و شغل خود فنگ.ولی خب،دو سال پیش بالاخره جفتمون بازنشسته شدیم و آماده سفر به دور دنیا(و البته حل پرونده های عجیب و غریب.)اینم بگم که فنگ کلا هرجا میرفت یه جنایتی رخ میداد همیشه هم حتما باید حلش میکرد.ولی دو روز پیش پسرم زنگ زد و گفت بچه خواهرش(یعنی دختر من)داره به دنیا میاد.ما هم تا اینو شنیدیم وسایلمون رو جمع کردیم و الان تو ایستگاه منتظر قطاریم
قطار حدود یک ربع بعد رسید.قبل اینجا فقط یک ایستگاه بود و انتظار داشتیم فقط یکی دوتا مسافر تو قطار باشیم،ولی دیدیم که شش تا از کوپه های قطار پر هستن!از راننده قطار پرسیدم:{چجوری تو یک ایستگاه شش تا مسافر سوار کردی؟} آهی کشید و گفت:{راستش اونا یه خانواده ان،اما فکر نکنم خیلی با هم خوب باشن.تو تا الان خانواده ای دیدی که واسه هر نفر یه کوپه جدا بگیرن؟تازه یکیشون فقط ده سالشه!} فنگ با خودش گفت:{عجیبه...و جالب!}
وقتی وسایلمون رو گزاشتیم تو کوپه شماره نه(چون اون موقع نه نفر تو قطار بودن و فنگ هم وسواس عجیبی داشت که حتما باید تو قطار توی کوپه ای که شمارش همون تعداد مسافر های قطاره بشینه)از فنگ پرسیدم:{تا قبل از شام چیکار میکنی؟} جواب داد:{قصد دارم تا اون موقع یکم کتاب بخونم،ولی بعدش میخوام اون خانواده ای که کوپه یک تا شش رو گرفتم ببینم.} ازش میپرسم:{چرا این خانواده انقدر برات جالبه؟} میگه:{خب،این خانواده شش تا کوپه جدا گرفتن،احتمالا علایق مختلفی دارن.کوپه اول مال یه مرد بود،احتمالا پدر خانواده،صدای فیلم میومد،احتمالا عاشق فیلم دیدنه،شایدم به کارش مربوطه}
فنگ ادامه داد:{یه زن تو کوپه دوم بود.مادر خانواده که احتمالا خانه داره.تو کوپه سوم یه پسر حدودا 16 ساله بود که از تو کوپه اش صدای قل قل یه چیزی میومد و یه چیزی شبیه ارلن مایر دیده میشد،احتمالا به علم علاقه داره.تو کوپه چهارم به دختر حدودا 16 ساله بود که احتمالا خواهر دوقلوی پسر تو کوپه سومه.صدای حرف زدن با تلفن میومد،انگار داشت با دوستش حرف میزد.از اون جایی که سه تا کتاب جلوی در کوپه شماره پنج بود و اونا دادیم نیاز نیست که بگم پسر حدودا 13 ساله عاشق کتابه.و از کوپه شماره شش که به لطف راننده میدونیم اون دختر 10 سالشه صدای ویولن میومد،احتمالا ویولن میزنه.} گفتم:{همیشه یه چیزی واسه تحقیق کردن پیدا میکنی،مگه نه؟}
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ج.چ. احساس میکنم پدر خانواده دیر میاد و دختر 10 ساله اصلا نمیاد
شایدم الکساندرا که با دوستش حرف میزد نیاد
عالیی بودد