شاید پارت 2 داشته باشه؟
نمیدونم دقیقاً از کی همهچی عوض شد. شاید از وقتی که دیگه با هم حرف نزدیم. ما دو نفر بودیم همیشه کنار هم، از نیمکتهای چوبی دبستان تا کوچههای خاکیِ محلهمون. اون همیشه یه لبخند داشت که انگار غصهها رو یادش نمیاومد، ولی من میفهمیدم وقتی ساکت میشه، یه چیزی ته دلش میسوزه.
یه روز که داشتیم از مدرسه برمیگشتیم، گفت: «میدونی چیه؟ بعضی وقتا آدما بدون اینکه بخوان، از هم جا میمونن.» اون موقع نفهمیدم چی گفت، فقط خندیدم و گفتم: «من از تو جا نمیمونم رفیق!» ولی حالا... سالها گذشته و واقعاً جا موندم.
چند وقت پیش یه پیام برام فرستاد. نوشته بود: «یادته گفتی ازم جا نمیمونی؟ هنوزم همونجوری میخندی وقتی ناراحتی؟» خندیدم… با اشک. آره هنوزم همونجور میخندم، ولی فقط خودم میدونم چقدر دلم برات تنگ شده.
اون شب تا دیر وقت بیدار موندم. عکسای قدیمیمون رو نگاه میکردم — اون لبخندای بیقید، اون خندههای از ته دل، اون روزایی که حتی نداشتنِ هیچی برامون خوشبختی بود. انگار یه تیکه از من توی اون خاطرهها جا مونده بود. نوشت: «میخوام بیام ببینمت، اگه هنوز همون کوچه رو داری.» نمیدونم چرا، ولی قلبم تند زد. کوچه همونه، فقط ما نیستیم که مثل قبل نیستیم.
روز موعود رسید. هوا بارونی بود — همونجور که همیشه دلم میخواست. من زیر همون درخت قدیمی ایستاده بودم. ماشین که ایستاد پیاده شد. همون چشمهایی بود که یه عمر باهاشون دنیا رو سادهتر میدیدم. هیچکدوم حرفی نزدیم. فقط خیره شدیم به هم. اون جلو اومد، گفت: «میدونی؟ فکر میکردم بعدِ این همه سال، حرف زیاد داریم. ولی انگار فقط یه نگاه کافیه.»
لبخند زدم، اونم خندید. اشکهام قاطی بارون شد. اون لحظه فهمیدم — بعضی دوستیها تموم نمیشن، فقط ساکت میشن… تا وقتی که بارون برگرده.
اگه ادامه میخواین باید ازش یکم حمایت شه :)
اضافی اومد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اخیییییبی🥲🥲
چه قشنگ و جذاب کلا وایب خوبی هم داشت
مرسی :)
عشقی
عالیییییییییییییییییی بود
مرسی 💪
عالی
❤
عالی بود
فرصتت
:) مرسی
ناظر بودمم
مرسیییی