
شما هم خاطرات ترسناک تون رو برامون بنویسید😉
31 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
62 لایک
شما هم خاطرات ترسناک تون رو برامون بنویسید😉
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
راستی...
🔹طراحی پوستر🔹عکس نتیجه🔹 و کاور🔹
این پارت و پارت قبلی با کاربر ᴍᴀʜʟᴀ بوده🌹
روم تاثیر گذاشته بود عملا فلج شده بودم بعد با خودم میگفتم جن ها اومدن دارن مامان بابام رو یه کاری میکنن اینا بعد اقا بابام میوفته دنبال این گربه بعد ما کلا بالکنمون از شیشه هست کل اون دیوارش بعد پنجره بالکن که باز بوده گربه مبره اونجا از اونجا میوفته پایین اما فرود میاد روی یه بند بعدش هم میپره رو زمین خیلی عجیب بود خداییش بعد هنوز ما نفهمیدیم گربه چجوری اومده تو در صورتی که از پنجره هم نمیتونسته بیاد چون ما طبقه دوم هستیم
پ.ن: داشته نون میخورده گربه 😅
من خودم خیلی داستان های ترسناک نمیخونم
من خودم دوست دارم اینارو اما مثل چی هم میترسم😂
منم زیاد نمیخونم اما اون موقع خوندم😭
منم بگم؟یه شب با مامان و خواهرم یه چیز ترسناک خوندیم بعد رفتم پیش مامانم خوابیدم(خداییش خیلی ترسناک بود)بعد ابجیم هم اومد بابام چون گرمش بود رفت تو اتاق ما مامانم هم نرفت اتاقشون اومد توی اتاق مهمان که اولین اتاقه و به در نزدیک تره اقا نصف شب مامانم پا میشه بره اشپزخونه اب بخوره میبینه صدای پلاستیک و خش خش میاد برق رو که روشن میکنه یه گربه سیاه اونجا بود فرار میکنه هی تو خونه میدویده بعد مامنم بابام رو صدا میکنه اقا منم همون موقع از خواب میپرم سر و صدا ها رو میشنوم اما اینقدر اون داستان ترسناکه
عاقبت خوندن داستان های ترسناک
😂😂
فقط منم که به قد ۱۸۰ سازنده دقت کردم برگام ریخت😂
👍🏻😂😂
😅
ترسناک ترین خاطرم وقتی بود که میخواستم وارد تستچی شم ولی سایت تا 1 ربع ارور میداد
😅😅😅
هر وقت اتفاق ترسناکی میوفتاد به مامانم میگفتم همش بهم میگفت (توهم میزنی بابا خودت انقد فیلم ترسناک میبینی میخای ما رو بترسونی خر خودتی😶)البته مامانم خیلی ترسو عه بخاطر همین حرفای منو باور نمیکنه😞
مامان منم از این تعریف ها بدش میاد😅
حالا یکی دیگه هم بگم:
من نمیخام خودشیرینی کنم ولی من به شدت حس ششمم قویه . یه روز مامانم خواهرمو برده بود جشن فارغ التحصیلی ایش از کلاس اول بعد من کلاس شیشم بودم و امتحان نهایی مطالعات داشتم و ۲۴ تا درس بود رفته بودم درس ۱۳ که یهو سرم گیج رفت چشام سیاهی رفت چون من خودم شخصا به نح..سی عدد ۱۳ باور دارم بعد مجبور بودم نشستن درس ۱۳ رو با اون حال بدم خوندم تا رسیدم به درس ۱۴ و پوستر درس رو دیدم دیگه سرم گیج نرفت...من این قضیه رو به هیچکس نگفتم چون مامانم و بابام به ابن چیزا اعتقاد ندارن ادامهاسبعد
نمیدونم واقعا نحسه یا نه؟
واقعن نمیدونم ولی من اعتقاد دارم!😶🤍
🌹
دوتا مجتمع اونور تر بود رفتیم اونجا همه چیو براش توضیح دادم اون بیچاره هم با ترس زنگ زد مامانم قضیه رو تعریف کرد مامانمم بعد ۱ ساعت رسید خونه خالم بعد ما تا شب اونجا موندیم بابام و شوهر خالم با هم رسیدن اونا رفتن خونه ما خونه رو دیدن میگفتن هنوز اون نوره بود ولی صدا نبود خلاصه ما یک ماه خونه خالم زندگی کردیم و بعد خونه رو فروختیم رفتیم یه جای دیگه بعد دو سال بعد فهمیدیم زیر خونه قبلا قبرستون بوده که خراب شده و اونجا رو خونه ساختن😶
😳😳😳
او مای گاد تنها چیزی که میتونم بگو
😅😅
من یک روز با خواهر ۷ سالم تو خونه تنها بودیم مامانم وقت ناخن داشت بابامم مث همیشه سرکار بود بعد منو آجیم نشستیم تلویزیون ببینیم بعد به چند دقیقه ی صداهای عجیبی میومد بعد من صدای تلویزیونو بلند کردم که خواهرم چیزی نشنوه نترسه رفتم حموم و دسشویی رو دیدم چیزی نبود بعد آشپز خونه رو دیدم بازم چیزی نبود اتاق خودم و آجیم هم دیدم بازم هیچی نبود خلاصه تهش رسیدم اتاق مامانم و بابام دیدم از تو کمد صدا میاد و یه نور قرمز داره میاد منم سریع یه گوشی برداشتم آجیم برداشتم از خونه زدیم بیرون رفتیم خونه خالم...
خوب جرئت داشتی تنهایی رفتی همه جا رو چک کردی😅🌹
خودمم بعدش پشمام ریخته بود😀😶🤝🏻
😅😅
الهی اینکه اینکارارو کرده تا خواهر کوچیکش نترسه قلبمو اکلیلی کرد🥹
آخه اون خیلی کوچیکه!
ادامه:وقتی از چشمی در آسانسور رو نگاه کردم طبقه روی پارکینگ بود ولی چراغای آسانسور روشن بود میدونین که وقتی آسانسور برسه به یه طبقه ای و وایسته و در داخلی باز بشه چراغا دیده میشن هیچی دیگه ما هم از ترس کلی سوره میخوندیمو پخش میکردیمو تا اینکه بالاخره اومدن
خداروشکر که اتفاقی نیفتاد 🙏🏻🌹