پرنده‌ی آبی .

درود بر همگی ، بهتره قبل از خواندن این مطلب بدونید که بعضی عبارت‌هایی در این اثر به‌کار برده شده که برخلاف قوانین سایت بوده ، بنابراین حذف شدند . اما درکل با کمی بازنویسی و ترجمه خودم هست که امیدوارم ازش لذت ببرید .

یک پرندهٔ آبی در قلب‌من است كه می‌خواهد بیرون بیاید . ولی من خیلی سخت‌گیرم ، به او می‌گویم :« همان‌جا بمان ، نمی‌گذارم کسی تورا ببیند . »

یک پرندهٔ آبی در قلب‌من است كه می‌خواهد بیرون بیاید . اما من رویش آبِ‌سرد می‌ریزم و دودِهای هوا را فرو می‌دهم و زنان بدکاره و مسئولان کافه‌‌ها و کارمندان‌فروشگاه هیچ‌وقت نمی‌فهمند كه او آن‌جاست .

یک پرندهٔ آبی در قلب‌من است که می‌خواهد بیرون بیاید . ولی من خیلی سخت‌گیرم ، به او می‌گویم :« همان‌جا بمان ، می‌خواهی مرا بهم بریزی ؟ می‌خواهی کارهایم‌را خراب کنی ؟ می‌خواهی فروش كتاب‌هایم‌را در اروپا بهم بریزی ؟ »

یک پرندهٔ آبی در قلب‌من است كه می‌خواهد بیرون بیاید ، اما من خیلی زرنگم ، فقط بعضی وقت‌ها آن‌هم شب‌ها می‌گذارم بیرون بیاید وقتی همه خواب هستند . به‌او می‌گویم :« می‌دانم آن‌جایی پس ناراحت نباش . » سپس دوباره برش می‌گردانم اما آن‌جا کمی آواز می‌خواند .

نمی‌گذارم کاملاً بمیرد . و ما باهم آرام به خواب می‌رویم با رازِ پنهانی که بینمان است ، و این کافی‌ست كه اشکِ یک‌مَرد را در بیاورد ، اما من گریه نمی‌‌کنم ، شما چطور ؟