
در یک روز تاریک و بارانی، بعد از ماجرای فرزند نفرین شده، هری پاتر و هرمیون گرنجر به مالفوی مانور میروند تا تایمنر را نابود کنند. دراکو مالفوی با چالشهای عاطفی و انتخابهای سختی روبرو میشود که سرنوشت همه آنها را تغییر خواهد داد. فصل۹
در خواب، دراکو غرق در لذت بود؛ شاید یکی از آخرین خاطرات خوش کودکیاش در تولد ده سالگیاش، یعنی درست یک سال قبل از ورود به هاگوارتز و تبدیل شدن آرامش رویاهایش به کابوس. آن روز جشنی بزرگ برپا شده بود و تمامی دوستانش از جمله پانسی و تئودور و بلیز و خواهر استوریا هم حضور داشتند. عمو سوروس به خاطر او، به جای لباس سیاه، پیراهنی به رنگ آبی روشن پوشیده بود و لبخند بر لب داشت. در واقع، این شاید آخرین باری بود که دراکو اینگونه طعم خوش زندگی را میچشید.
پدر و مادرش به خاطر او گروه محبوب کوئیدیچش را هم دعوت کرده بودند و حتی تعدادی پری نیز برای اجرای نمایش حاضر گشته بودند. البته آن سال، آخرین سالی بود که دراکو آن تیم را تیم مورد علاقه کوئیدیچ خود میدانست، چرا که در سال اول خود از پانسی شنید که ویزلی هم از آن تیم خوشش میآید. آن روز، روزی پر از خاطره و هدیه بود؛ از چوبدستیها و جاروهای کمککننده گرفته تا یک هدیه مخصوص از طرف پدرخواندهاش، که آن هم گوی روشناییبخش بود. شاید کسی نمیدانست، اما دراکو تا سن دوازده سالگی از تاریکی میترسید و این دست روشناییبخش بشدت برایش سودمند بود. چرا که دیگران نور آن را نمیدیدند و تنها برای صاحبش کار میکرد. اولین کسی که روی آن اسم میگذاشت، صاحب آن تلقی میشد.
سالها بعد، دراکو این گوی را به اسکورپیوس داد و برای او هم این گوی سودمند واقع میشد. اما نکته خندهدار این بود که پاتر فکر میکرد این همان دستکشی است که در سال دوم در مغازه بورگین و برکز دیده بود. این را دراکو بعداً وقتی برای عصرانه به همراه اسکورپیوس به خانه هری رفته بود، فهمیده بود. هری؟ هنوز هم آهنگ عجیبی است برای گوشهایش. در آن زمان، دراکو ناخودآگاه قهقه زده بود و به هری توضیح داده بود که آن دست شکوه بوده است و اثری بسیار تاریک است و طبیعتاً برای یک کودک یا حتی نوجوان مناسب نیست. شاید او از خانوادهای مرگخوار بود، اما هر خانواده برای خود حد و مرزی را قائل است و آن شیء که آن روز دست دراکو بود، گویی نورانی بوده و او به اشتباه دچار این سوءتفاهم شده است.
بعد از اتمام جشن و رفتن تمامی مهمانها، پدر و مادر دراکو برای او سورپرایز مخصوصی آماده کردند. اولین هدیه از طرف مادرش بود؛ یک گردنبند تا شو که وقتی قفل کوچک آن را باز کرد، در یک طرف عکس پدر و مادرش و خودش را دید و در طرف دیگر کلمه "دوستت داریم دراکو. تا ابد." مادر دراکو به او لبخندی زد و از او خواست که این جمله را بر زبان بیاورد. وقتی دراکو این جمله را گفت، در کمال تعجب جمله از روی فلز ناپدید گشت و گردنبند شروع به تکان خوردن و درخشیدن کرد و تبدیل به یک آلبوم عکس زیبا به رنگ ارغوانی شد که تمامی عکسهای دراکو و پدر و مادرش را از تولد تا ده سالگی او در خود داشت. اما از صفحهای به بعد خالی بود و منتظر ورود عکسهای تازه بود. صورت دراکو از دیدن این صحنه تغییر متعجب بود. نارسیسا به او لبخندی زد و گفت: "این یک آلبوم خاص است. مالفویها هیچ وقت مسائل خانوادگی خود حتی بارزترین آنها را با کسی شریک نمیشوند و در قلبهایشان محفوظ نگه میدارند. این یک آلبوم مخفی و مخصوص توست تا همیشه عشق و علاقه و صمیمیت و خاطراتشان را درون این صندوقچه پنهانی بگذاری و اگر روزی جهان تیره شد، با این خاطرات شیرین اندکی از تیرگی را هرچند ناچیز از خود برهانی. یادت باشد که با جمله 'دراکو دوستت داریم تا ابد' این گردنبند به آلبوم تبدیل شده و با تکرار آن به حالت قبل خود بازمیگردد." سری تکان دادم و از هیجان سر از پا نمیشناختم.
بعد پدرم دفترچه ای به رنگ سبز یشمی در دستانم گذاشت و گفت این هم هدیه من. هر مردی نیاز دارد که گاهی با خود خلوت کند و ناگفته ها و ناشنیده های روزگار خود را برای خود بازگو کند. این دفترچه هم دارای رمز است و آن این است که برای بقیه این یک دفترچه سفید هست اما برای تو نوشته هایت قابل خواندن. دراکو با خوشحالی از هدایا پدر و مادرش را در آغوش کشید . و حالا در بیداری در حالی که دفترچه را به جای والدینش در آغوش گرفته بود و اشک هایش بر گونه هایش سرازیر بودند سعی در باز نگری خاطراتش داشت. حالا او تصمیم گرفت که دفترچه را باز کند و با هر ممکن و ناممکنی روبرو شود.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چرا این تو خود دسته هری پاتر نیست ؟
مثل همیشه عالی
کلی منتظر بودم خیلی خوشحال شدم بالاخره اومد
خیلی ممنونم عزیزم.
بخاطر تعطیلات عید دیر تر ارسال شد.