در این پست میخوام درمورد اتفاق های ترسناکی که برای من و خانوادم پیش اومده صحبت کنم
۱.یبار صبح از خواب بیدار شدم و دیدم مادر و خواهرم در مورد چیزی دارن صحبت میکنن.رفتم پیششون و خواهرم گفت که دیشب روم بختک افتاده بود.میگفت که از خواب پاشده و هیچ تکونی نمیتونسته بخوره و یه دستشم بالا بوده انگار یکی گرفتتش.
۲.همون صبحی که خواهرم این رو تعریف کرد،مادرم رفت خونه مامانبزرگم و ابجی و داداشم هم تو اتاقشون بودن.من رفتم حال تا به ماهیم غذا بدم.غذاش رو که دادم برگشتم به سمت پشتم و یک ثانیه فقط یک ثانیه تصویر یه دختر رو دیدم.یه لباس سفید پاره پوشیده بود و موهاش جلو صورتش بود و عین همون دختره که توی فیلم حلقه بود.
۳.داداشم میگفت شب از خواب پاشده که بره آب بخوره.همین که پاشده دیده توی حیاطمون سایه یه نفر افتاده و داداشم رفته هرچقدر گشته چیزی پیدا نکرده.خلاصه که برگشته که بره آب بخوره.داشته آب میخورده که یهو یه لیوان میوفته تو سینک و بقیه لیوانا تکون میخوردن.
۴.با دختر داییم و پسر داییم داشتیم حیاط خونه مامابزرگم رو جارو میزدیم و شب بود.داییم و زنداییم و مامانم و کلا خانوادم تو آشپز خونه بودن.خلاصه که وسط جارو زدن یه صداهایی میومد ولی توجه نمیکردم ولی دختر داییم ترسیده بود.جارو زدیم و تموم شد و رفتیم توی حال و من پیشنهاد دادم که یجوری رفتار کنیم انگار تو حیاط جن هست.قبول کردن شروع کردیم.یکم گذشت که من یه چیزی دیدم که از ترس فقط جیغ زدم و دویدم به سمت آشپزخونه.دوتا چشم سفید دیدم که زل زده بودن بهم.
۵.یبار ساعت حدودا ۳ پاشدم و میخواستم برم دستشویی که یهو دیدم چراغ اتاق مامان بابام روشن و خاموش میشه.صبح از هردو پرسیدم و هردو گفتن ما خواب بودیم.
۶.آبجیم میگفت که یبار از خواب پاشده و دیده مامانم داره میره آشپزخونه و ابجیم صداش میزنه و پامیشه بره پیشش.میره میبینه هیچکی نیست.میره اتاق مامانم و میبینه مامانم خوابه
۷.این اتفاق هم که میخوام بگم همین چهارشنبه اتفاق افتاد.تو مدرسه زنگ تفریح من و دوستام نشستیم باهم درمورد جن صحبت کنیم.دوستم برگشت بهمون یه چیز تعریف کرد از فامیل های باباش. بعد از اینکه تموم کرد یهو من یه جیغ زدم.به خدا دست خودم نبود.یلحظه خودم از خودم ترسیدم.به دوستام چیزی نگفتم و خندیدم تا نترسن.ولی هنوز هم بهش فکر میکنم میترسم.احساس میکنم اون لحظه یه چیز دیگه کنترل منو به دست گرفت.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
منم بگم دیگه من یه شب دوچرخم رو پشت کاناپه زدم (چرخاش بخدا تمیزه) نصفه شب بیدار شدم دیدم تو آشپزخونه پارک شده و یه مارک ترسناک روش هست و صبح که بیدار شدم دیدم که سر جاشه و هیچ مارک ترسناکی نداره اون شب مثل اینکه نفرین شده و هیچ وقت اینتوری نشد
بسم الله
به خدا یه لحظه بیدار شدم که برم جیش کوچیک خخخ کنم که با این صحنه مواجه شدم
وای خیلی باحال بود
مرسی قشنگم❤
^^
یه کاری کن جنا بریزن خونتون دوباره اینارو بسازی😐❤
همینجوریش هستن و کلی اتفاق های دیگه هم افتاده که تو این پست نگفتم😂❤
میدونم شاید ربطی نداشته باشه..درباره اسلاید چهارم مامانم،مامان بزرگم،کلا بزرگای خانواده همیشه میگن شبا جارو نکنید خونه رو..چه برقی چه غیر برقی.
یاخدا
نگاه کردم و اون چیزی که دیدم رو هیچ وقت فراموش نمی کنم😔یه چشم سیاه که بجز یه نقطه ی قرمز وسطش چیز دیگه ای نداشت . جیغ زدم و بعدش بیهوش شدم . وقتی هم که بهوش اومدم چیزی درباره ی اون قضیه نگفتم و فقط گفتم سرم گیج رفته بود
جدی؟
اره ولی سعی کردم با شروع سال جدید این افکارو بندازم دور ولی... آلن گفتم😑
بگووو خونتون کجاست منم ازین اتفاقا میخوامممم(بذار مال خودمو بگم)
یه بار داشتم با دوستم از مدرسه برمیگشتم خونه (الان چهارساله میگذره) بعد از راه کوتاه تر رفتیم که توش خونه های خالی و خرابه زیاد داشت بعد من داشتم با دوستم حرف میزدم یهو از پنجره ی یه خونه یه جن دیدم که کلا سفید بود اما صورتش سیاه بود یهو برگشت بهم لبخند زد منم جیغ کشیدم با دوستم تا خونه دویدیم بعد از اون روز سردرد زیاد میگیرم و هرازگاهی تو خوابام میبینمش چند ماه پیش هم دوباره بیرون از خواب و خیال دیدمش و از موقع قلبم هم درد میکنه
خونه قبلیمونه ولی مطمئنم توش جن و اینا داره
واییی بمیرم برات امیدوارم زود تر خوب بشی
خوشم اومد 😐
❤