خان هشتم رستم ؟!

داستان «خان هشتم رستم» یکی از داستان‌های ناآشنا و در واقع افسانه‌ای است که در بعضی منابع ذکر شده است، اما در شاهنامه فردوسی جایی ندارد. این داستان در کتاب‌های مختلف و روایات ایرانی آمده است.

در زمان‌های قدیم، پس از اینکه رستم در بسیاری از جنگ‌ها پیروز شد و نامش در سراسر ایران طنین‌انداز شد، در سرزمین‌های دور، پهلوانی به نام «خان هشتم» ظهور کرد. خان هشتم به دلیل قدرت و شجاعت خود در میان دیگران معروف بود. او که خود را شایسته‌تر از هر کسی می‌دانست، تصمیم گرفت که رستم، بزرگ‌ترین پهلوان ایران را به مبارزه بخواند و خود را به عنوان قوی‌ترین فرد معرفی کند.

کهرام در ابتدا برای رستم پیامی فرستاد و از او خواست تا به سرزمینش بیاید تا در میدان نبرد با هم مقابله کنند. او به رستم وعده داد که اگر در این نبرد پیروز شود، رستم باید اطاعت از او کند. رستم که از این چالش آگاه شد، پس از بررسی و مشورت با بزرگان و دوستانش، تصمیم گرفت به سرزمین خان هشتم برود.

رستم پس از رسیدن به محل نبرد، کهرام را دید. او شخصی بسیار بلند و قوی بود، چهره‌ای مانند کوه و اندامی عظیم داشت. کهرام به رستم گفت که: «من همان‌طور که شایسته مقام و قدرت هستم، تو نیز باید نشان دهی که پهلوانی به مانند تو می‌توانی در برابر من مقاومت کنی.»

نبرد آغاز شد و کهرام با قدرت تمام به رستم حمله کرد. ضربات او چون رعد و برق بر رستم فرود می‌آمد، اما رستم به هیچ وجه عقب‌نشینی نکرد. در این نبرد سخت و طولانی، رستم متوجه شد که کهرام علاوه بر قدرت بدنی، در تدابیر جنگی نیز بسیار ماهر است و این مبارزه را دشوارتر از آنچه که فکر می‌کرد، کرده است.

اما در نهایت رستم با استفاده از شجاعت، مهارت و هوشیاری خود در میدان جنگ، توانست کهرام را مغلوب کند. او با یک ضربه کشنده، خان هشتم را شکست داد و او را به زمین انداخت. پس از شکست کهرام، رستم از او خواست که تسلیم شود و قول دهد که دیگر به هیچ‌کس آسیبی نرساند. کهرام که در برابر قدرت رستم ناچار به تسلیم شده بود، پذیرفت و از آن به بعد دیگر در برابر رستم نایستاد.

رستم پس از پیروزی بر کهرام به سرزمین خود بازگشت و این پیروزی در میان مردم ایران بزرگ‌داشت شد. اما این داستان نشان داد که همیشه در تاریخ نبردها، حتی قوی‌ترین دشمنان نیز می‌توانند در مقابل شجاعت و دانایی شکست خورده و تسلیم شوند.