
شده غمی ریشه کند به دلت آب شوی؟ ناظر عزیز؛ داستان درباره هری پاتره.
سیریوس همیشه می دانست ممکن است روزی، برادر کوچکتر و بهترین دوستش را از دست بدهد. به هر حال، هردو بنیه و مزاج بسیار ضعیفی داشتند، به ویژه در مقایسه با شخص قوی ای مانند خودش، اما به خواب هم نمی دید که مجبور شود هردوی آنها را به این زودی از دست بدهد. همه چیز به سان کابوس بود. یک روز شفادهندگان تشخیص دادند بیماری ریگولوس که از کودکی، همراه او رشد می کرد، اکنون بسیار پیشرفت کرده و به زودی او را در خود می بلعد و روز دیگر، ریموس به سرطان خون مبتلا شد، یگانه بیماری غیرجادویی که جادو نمی توانست کاری برایش انجام دهد.
از اعماق قلبش، آرزو می کرد که همه اینها خواب باشد. که بیدار شود و ببیند ریموس دوباره سالم و شاد شده و بیماری ریگولوس، روش مسالمت آمیزی در پیش گرفته و دیگر تصمیم به قتلش ندارد. اما افسوس که همه چیز واقعی بود! بیماری، این موجود موذی و دغلباز، قصد جان دو تن از عزیزترین افراد زندگی اش را کرده بود و او هیچ کاری نمی توانست انجام دهد. تنها کاری که از دستش بر می آمد، این بود که به آنها کمک کند در واپسین روزهای عمرشان، آسمان شب را بدون مزاحمت ساختمان های سر به فلک کشیده جادوگران و ماگلها ببینند. ریموس عاشق ماه بود و ریگولوس عاشق ستاره ها.
آسمان، دقیقا همان شکلی بود که هر دو بیمار می پسندیدند. هلال ماه، در میان ردای سیاه شب، می درخشید و فخرفروشانه، زیبایی سحرانگیزش را به رخ می کشید.کمتر جایی از محوطه هاگوارتز بود که می شد چراغهای کوچک آسمان را به آن وضوح دید. نسیم خنک بهاری، با گیسوان درختان بازی می کرد و هرازگاهی در گوش بوته های رز، آواز می خواند. گاهی هم دست نوازش بر سر سه نفری که کنار دریاچه سیاه نشسته بودند می کشید. سیریوس با نگاهی به آینه دریاچه، برای بار چندهزارم متوجه تفاوت خودش با دونفری که بازویش را گرفته و سرش را روی شانه هایش گذاشته بودند شد. مانند این بود که کسی بخواهد درختی تنومند و ستبر را با دو غنچه کوچک و ظریف مقایسه کند. گونه های برجسته سیریوس، به گلهای سرخ می مانستند، در حالی که گونه های تکیده ریموس و ریگولوس، از فرط سردی و رنگ پریدگی شبیه دانه های تگرگ بودند.
سیریوس با نگاهی به دو جفت دست نحیف و ظریفی که دور بازوان عضلانی اش حلقه شده بودند، به این اندیشید که کاش می توانست تمام زندگی اش را بدهد تا صاحبان این دستها، دوباره سالم و شاد باشند. به چهره های تکیده دو طرفش نگاهی انداخت. به نظر می رسید از اعماق قلبشان لذت می برند، و همین وجود سیریوس را گرم کرد. این که توانسته بود کمی شادی را در قلب های ضعیفشان بدمد، برایش بزرگترین پاداش بود. چهار بازوی استخوانی دورش حلقه شدند. خدایا، چرا مانند تگرگ های زمستانی بودند؟
دست نحیف و شاخه مانند ریگولوس، گونه برجسته و گلگون برادرش را نوازش کرد. - سیریوس، می دونی اگه تو نبودی، هر دوی ما الان تنها بودیم؟ ریموس با ضعف دستش را فشرد. - ما دوستت داریم. کاش می توانست سلامتی خودش را به این دو موجود دوست داشتنی ببخشد تا دوباره بتوانند سبک بال حرکت کنند و بدون درد نفس بکشند.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داستانتو دوباره خوندم هنوزم جدیده آقا رگی(🙏
_جیمز😠
متشکرم، جیمز.
- ریگولوس
از داداشت چخبر🌜
رابطتونو بهتر کرید؟🌜🌜
تنها مشکلمون سوروس بینواست که سیری حاضر نیست دست از سرش برداره
وا خوب میکنه
ول کن اون پسر چربو😍
نگو که مجبورم با توام سر و کله بزنم پاتر؟ اون طفلی مریضه!
باید بزنی!
برام مهم نیست اون هنوز یه اسنیپه!
کلی خودمونیما ، مریض شم پرستارم تو باشی!😍
پاتر تو من رو میخوای یا لیلی بالاخره؟
*سرخ شدن و گفتن زیرلبی: سو بیا نجاتم بده!
جفتتو_
دربارهداونش بعدا حرف میزنیم🌜
لازمه نکرده زرزروس بیاد خودم نجات میدم😱💔
چی تو قرار نبود بیای اینجا_
چ نه این چه حرفیه شوخی بود(😠) ناموث تو ناموث منه🙏😰
از سنیولس سیف ترم🌜
فرقی نیمکنه ، هنوز سنیولسه💞
نه فعلا داداشم💗
-اون وسط غش میکنم
باش میرم ولی رگ هم میبرم ، تو وحشی ای ، بچه در خطرهه
-اسنیپ سر میرسه و معاینهم میکنه تا وقتی بردم درمونگاه، بدونه چمه.
پس خودت وظایف برادریتو انجام بده جوانمرد.
-اسنیپ.
رگ چت شدد
چهار چشم باباتونه بیتربیت
بچه خوشگل دکتر مکتر شدی برامن😏
برو با کتابای شیمی بازی کن که از اینجا چیزی نصیبت نمیشه
بیخیال داداش ، داداش تو داداش منه
ما ۳ تا اداشیم تو جای هم میشا_جیشیم💞
نمیتونی ولمون کنی💗
من به حکم وظیفه انسانی؛ وقتی دیدم اون غش کرده و تو داری موهای پاتر رو میکشی، اومدم کاری رو انجام بدم که وظیفه تو بود، جوانمرد.
- اسنیپ.
انقدر نگو جوانمرد ، مرسی ، موهام سالمه و هنوز از موهای تو بهتره.
دربارش نگران نباش و ما رو با رگ تنها بذار🌜
تنهات میذارم، چوگان باز!
- اسنیپ
-اسنیپ ول میکنه میره.
ببین بچه جون ، نمیتونی با مادربیوفتی.
_با دست نشون دادن ۴
ببین این چهارتا ماییم ، این انشگت کوچولوی بدبخت له تایی.
ببین خداروشکر کن رگ اینجاست ، درسته حوابه ولی هست ، اگه نبود خودم موهاتو میکردم تو حلقت تا خفه شی!
نمیدونم چوگان باز یعنی چی یا با کی بودی ولی خودتی و اون موهای چربت!
_اخم
هی بیخیال پد
_با غر غر دستامو بالا دادن و ازین لوس بازیا🙏
اخیش ، خب کجا بودیم سیری جون؟؟
کاریت ندارم سوار شو💔
وای دوستان گل
من هنوز نتکنستم تستی یا نظر سنجی ای بسازم که بعنوان مارادرز توش حضور پیدا کنیم.(رد شدن همه💔😨)
ممنون میشم یکیتون بسازه ، که بقیه هم پیدا شن(پاندورا بارتی لیلی...) بعد از زیر همون تسته خودمون چهارتایی انتخابشون کنیم😍
_ هوپ جیمز صوحبت میکنه😠
فکر نکنم تایید شه؛ ولی میسازم..
بوث بهت
خداحافظ من رفتم بمیرم
گریههههههههههه😭😭😭😭😭😭😭
-بغل
فقط یکی منو از خواب بیدار کنه نه نه نه نه نه..😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
- پاک کردن اشکات
ـــ کاش اینجا بودی امیلی... منو نجات بدهههه
من؟ نه بابا گریه چیه؟
*در حال پاک کردن اشک از چشم هاش*
-دادن دستمال.
عیبی نداره، خودمم موقع نوشتنش گریه میکردم
خیلی قشنگ بود 😭😭😭
قلمت >>>>>>🫠
مرسی
هق هق هق...
-بغل