داستان

سلام بچه ها من و دوستم با هم یه کتاب نوشتیم و دوست داشتم شما هم بخونید

نمیدونم چرا نمیتونم گریه کنم اخه اون مامانم بود !🥲 فکر میکنم بعد از این خاله ام سرپرست من بشه ناراحت نیستم خاله خیلی مهربونه اما وا ویلا از عمه زکارتا . . . یک سال از زندگی با خاله میگذره زنگ به صدا در میاد مثل چی میدوم و درو باز میکنم سلام عمه زکارتا سلام خاله خونست بله بفرمایید تو ایمیلی برو تو اتاقت در راه اتاق خاله میگه که گوشیت رو بزار همین جا گوشیمو میزارم اما گوشیم داره صدا ضبت میکنه . . . انورا من ایمیلیا رو برای سه ماه با خودم میبرم . چی نه نه امکان نداره اونو به تو بدم تو خودت میدونی چیکار کردی اگه ایمیلی رو ندی همون کارو با خودتم میکنم ایمیلی بیا بیرون فرار کن به سرعت فرار میکنم اما عمه مرا میگیرد و سوار ماشین می کند

حداقل بزار گوشیمو بردارم خودم برات یه نوشو میخرم در فکر فرو میروم در یک لحظه یادم می اید عمه در آرژانتین دلار پارو می کند چطور یادم رفته بود شال بنفش مادرم را در دستم فشار میدهم به این ترتیب از توکیو به آرژانتین رفتم و یک سال اینطوری گذشت

. عمه عمه با دوستام بیلیط توکیو گرفتیم خیلیی زود بر میگردیم اجازه نداری بری چی اجازه نداری بری چی نه نه توروخدا بزار برممم نه نه نه اجازه نداری بری ! عمه مشغول اشپزی میشود پس بزار با دوستام بریم سینما فیلم مورد علاقه مو ببینم باشه سریع پول توجیبی آمو که تی یک سال یازده میلیارد شده بود برداشتم گوشیمو برداشتم و یه نقاشی پر معما کشیدم که دارم میرم توکیو سعی کرد معماعی بکشم که دیر متوجه بشه نقاشی رو گذاشتم و رفتم قبل از پرواز یکم خرید کردم و اونجا چرخ زدم که دلم واسه اونجا تنگ نشه عمه کاغذو میبینه بلندش میکنه چی نه نه دختر نه تو کیو نهههههههههه

عمه خیلی زود پیش مامان دوست ایمیلی میاد سلا دخترتون کجاست سلام با دختر شما رفته توکیو چی ؟ با دختر شما رفته توکیو نه نه نه زکارتا به دوست ایمیلی زنگ می زند علو سلام ایمیلی کجاست من نمیدونم میدونم با هم رفتین من نمیدونم یا میگی یا کاری که با بقیه کردم با تو هم می کنمی خب 😰خیابان .............................. میدونم عمه منو پیدا میکنه اون میتونه دنیا رو با پول بخره چی شال شاله مامانم بدو بدو به سمت خانه بر گشتم نگهبان گفت بانو شما پیدا شدید من گم نشده بودم سینما بودم عمه خانم زیادی نگران شدن ؟ نه ! بفرمایین تو بدو بدو شال را برداشتم و بیرون رفتم بانو کجا میرین با عمه میرم خرید عمه سر کوچه منتظرمه بله پشت خانه بودم ناگهان گرمای دستی را بر شانه ام احساس کردم با ترس برگشتم عمه بود با ترس نگاهش میکنم در یک لحظه سیلی به گوشش میزنم و فرار میکنم از الان به بعد میدونم ممکنه همه جا دوربین باشه سریع به توکیو میرسیم اونیا بله ایمیلی چرا نگرانی نیستم چرا هستی نیستم چرا هستی نیستم چرا هستی نکنه تو نه تو جای منو لو دادی

نه ! با عجله به سمت در میروم ناگهان عمه جلوی در ظاهر می شود دستم را میگیرد پایم را بلند میکنم تا روی دستش بزنم از اونجایی که نینجا کار میکردم در این حرکت استاد بودم اما به اشتباه روی دست خودم میزنم دستم قرمز میشود و جیغ میکشم برگرد خونههه فریاد میزنم تو نمیتونی منو مجبور کنی بر گردم تو صاحب من نیستی بعد با حالت جیغ مانندی گفتم پس راه نجات از دست تو اینکه بزنم تو گوشت همین کار راهم کردم و بعد فرار کردم . . . به هتل میروم عمه به من پیام می دهد یا میای خونه یا به زور میارمت تا ساعت ۳ وقت داری چی یعنی یعنی هتلو پیدا کرده کیفمو بر میدارم چی نهههههه نه دلارام بود نه شال مامانم عمههههههههههههههههههه به خونه دوستم بر میگردم عمه کجاست رفته اون نمیتونه بره الان ساعت دوعه دلارام و شالم را بر میدارم طبق انتظارم عمه بیرون منتظرم بود دستم را بلند کردم تا به گوشش بکوبم اما دستمو گرفت یاد تمریناتم افتادم در این حرکت اگر با دست دیگر هم همین کار را می کردم ان دستم را هم میگرفت و احتمال حمله با پا را می دهد اما هیچ جوره نمیتواند از صورتش محافظت کند پس بادست دیگرم هم همین کار را کردم وسپس با حرکتی بسیار عجیب هر دو پاهایم را در صورتش کوبوندم و فرار کردم پیش اویسا رفتم صمیمی ترین دوستم توی توکیو چی ایمیلی تو اینجایی باورم نمیشه و مرا بغل کرد من هم او را بغل کردم و بعد مفصل تمام ماجرا را گفتم سپس به خاله زنگ زدم علو علو خالههههه 🥲🌻 علو عزیزم ایمیلی تویی اره منم عزیزم 🥺 کل ماجرا را گفتم و گفتم به اینجا بیا عمه به زودی میرسد خاله پشت در قایم شد منم هم در تخت تاشوی اویسا قایم شدم عمه امد ایمیلی کجاییی ایمیلی امیلی اویسا گفت اون اینجا نیست میدونم اینجاست اویسا چاقو را برداشت و گفت اگه بیای جلو چاقو رو میکنم تو شکمت و میکشمت از خونه من برو بیرون ناگهان خاله وارد شد گوش اش را روی زمین انداخت من با کلیییی زحمت گوشی رو برداشتم و به پلیس زنگ زدم عمه فریاد زد ایمیلی نزار کاری که با مامانت کردم با تو هم بکنم قطره اشکی روی گوشی افتاد بیرون امدم گفتم من اینجام همین الان میتونم به پلیس بگم که سر زیبایی و ثروت مامانم اونو کشتی و ادرسم میگم و بالند ادرسو خوندم پلیسا امدن عمه رو گرفتن و بردن زندان خاله رو بغل کردم خاله شاید الان دیگه بتونیم یه خانواده خوشبخت باشیم ؟ اره عزیزم !البته که میتونیم 😍 پایان فصل اول

خب امیدوارم که خوشتون اومده باشه فقط اینو بگم داستان رو از جایی کپی نکردم و همش رو خودم و دوستم باهم نوشتیم ❤️ فعلا بدرود