شروع دوباره پارت ۲۵

ناظر جان به خدا چیز بدی نداره ردش نکن ☆

مرینت:P25 معلوم بود که میخواد ویلچری که توی دستش بود و پرت کنه سمت گابریل ولی خودش و کنترل کرد گابریل دستش و رو توی جیبش کرد لوکا با غضب گفت: لوکا:تو این جا چی میخوایی گابریل؟ گابریل:سلام آقای کوفین حالتون چطوره؟ لوکا:بدون شما حالمون خوبه آقای آگرست گابریل:من فقط شنیدم حال مرینت خوب نیست اومدم ببینمش

لوکا:آره حالش خوب نبود ولی کسی که گفته حالش خوب نیست نگفت  علتش چی بوده که حال خوبی نداشته؟ گابریل:متاسفم که جون سالم بدر بردی خانوم دوپن چنگ لوکا:دست از سرش بردار گابریل گابریل:اونه که دست از سر خاواده من بر نمیداره لوکا:منظورت چیه؟ گابریل:من یکی رو فرستادم که بهش هشدار بده ولی اون توجهی نکرد و این بلاها سرتون اومد تازه اگه گذاشته بودی کارمند من اون پیش من بیاره اصلا کارتون به بیمارستان نمیکشید

مرینت:اگه منظورت آدرین باشه من به پیشنهادش جواب منفی دادم دیگه نگران نباش و پاتو از زندگیم بکش بیرون لوکا:مرینت آروم باش گابریل:درسته من منظورم آدرین بود ولی میخواستم خبری رو بهت بدم خانوم دوپن چنگ مرینت:چ چه خبری؟ گابریل:لایلا داره برمیگرده پاریس و من میخوام ترتیبی بدم که لایلا با آدرین از.واج کنه چون منفعت زیادی برام داره لوکا:مرینت فقط میخواد ناراحتت کنه بهش فکر نکن میخواد ذهنت و خراب کنه مرینت:واقعا لایلا داره برمیگرده؟ولی چطور میتونه تو روی آدرین نگاه کنه اونم با اون کاری که کرد؟

(لوکا) گابریل با نیشخند داشت به بغض مرینت نگاه میکرد مرینت تو این یه هفته خیلی ضعیف و لاغر شده بود و زود احساساتی میشد واقعا دلم میخواست مرینت و از این وضع خلاص کنم واسه همین با صدای خیلی بلند پرستارو صدا کردم: لوکا:خانوم پرستاااار! پرستار:بله بله این همه سروصدا واسه چیه؟ لوکا:کی این آقا رو اینجا راه داده مگه من ‌این اتاق و خصوصی نکرده بودم؟ پرستار:ولی قربان ایشون گفتن پدر خانوم دوپن چنگ هستن گفتم شاید با شما هماهنگ شده باشن لوکا:فعلا بگید بیان این آقا رو از این جا ببرن تا بعدا با رئیس بیمارستان درموردتون حرف بزنم    زودتر!

اِوا دستم خورد شرمنده😆❤